Press enter to see results or esc to cancel.

پیامدهای بلند مدت کودتای 28 مرداد.از دکتر هاشم آغاجاری

یامدهای بلندمدت کودتای ۲۸ مرداد

 

هاشم آقاجری

 

پیامدهای بلندمدت کودتای ۲۸ مرداد بر تاریخ معاصر ایران
متن سخنرانی هاشم آقاجری در نشست “۲۸ مرداد ؛ درد همیشه ماندگار

ابتدا به عنوان مقدمه عرض کنم گاهی نهضت ملی و کودتای 28 مرداد از سوی برخی از سیاسیون به عنوان منازعه دو شخص مصدق و شاه تلقی می‌شود و تاریخ نهضت ملی و کودتا به یک امر شخصی تقلیل پیدا می‌کند. در حالی که مصدق و شاه علاوه بر این که شخص هستند، دو نماد هم هستند. نماد دو نوع تاریخ، دو پروژه تاریخی؛ دو پروژه که هرکدام در تجربه زیسته ایرانیان پیشینه‌‌ای از خودشان باقی گذاشته‌‌اند. مصدق نماینده ایران دموکراتیک و نوعی الگوی توسعه مستقل، درون زا و عرفی براساس شعارهای بنیادی انقلاب مشروطیت مانند آزادی، استقلال، توسعه ملی و مستقل است. شاه هم نماینده پروژه‌‌ای که تحقق هم پیدا کرد و آن هم نوعی دیکتاتوری سلطنتی وابسته و البته همراه با اسلام نمایی و ارائه خدماتی به روحانیت اسلام و ادعاهای مسلمانی.

مساله مصدق و کاشانی و شاه، یک امر مستمر و واقعیت بسیار دیرینه تاریخی هم هست. به این معنا که به قول بالتوک، ایران شناس روس، اگر ما یک خط عمودی از بالا تا پایین در مورد نظام حکمرانی تاریخی ایران بکشیم شاهد یک شکاف و تقابل میان دیوان یا دستگاه دولت که در راس آن صدراعظم‌ها بودند و دربار که در راس آن شاه یا سلطان بود، خواهیم بود. این شکاف به خصوص در تاریخ پیشاقاجاری ما وجود داشت و در غیاب مردم و جنبش‌های اجتماعی، صدراعظم در برابر شاه به عنوان قدرت برتر همواره از صحنه خارج می‌شد. به خصوص صدراعظم‌های اصلاح گر و ایران دوست، نظیر حسنک وزیر در تاریخ بیهقی و خواجه رشید فضل الله که قریانی می‌شوند. وقتی به دوره قاجار می‌رسیم یک عامل دیگری هم به استبداد سلطنتی اضافه می‌شود و آن هم موقعیت نیمه مستعمراتی ایران همراه با نفوذ دوگانه روس و انگلیس هست که در نتیجه صدراعظم‌ها و وزیرانی که قربانی می‌شوند همچون قائم مقام و امیرکبیر، قربانی استبداد داخلی و قدرت خارجی هستند.

بعد ازانقلاب مشروطه و به خصوص بعد از انقلاب اکتبر و خارج شدن نیروی روسیه از ایران و یکه تاز شدن بریتانیا، ما شاهد دو کودتا و یا سه کودتا بعد از انقلاب مشروطه هستیم. سه کودتایی که هر سه با دخالت قدرت‌های خارجی انجام شد. یکی کودتای محمدعلی شاه علیه مشروطه با حمایت روسیه تزاری که در این کودتا انقلاب مشروطه پیروز از میدان خارج شد و استبداد را شکست داد و محمدعلی شاه خلع شد. دو کودتای بعدی یکی کودتای انگلیسی سوم اسفند 1299 و دوم کودتای انگلیسی ـ امریکایی 28 مرداد 1332. تا فرایند تکامل توسعه‌ی درون زا، دموکراتیک و موزون و مستقل ایران را دچار کج ریسه بکنند. اتفاقاً هر دو کودتا در جوهره خودشان ضد آرمان‌های مشروطه بودند و روح مشروطه را دفن کردند.

روح مشروطه عبارت بود از حاکمیت مردم بر سرنوشت خودشان، قانون و پارلمانتاریسم، استقلال، توسعه درون زا و ثبات همراه با مشارکت مردم نه ثبات مبتنی بر اقتدار و سرکوب متکی به نهادهای امنیتی و نظامی؛ آنچنان که ما هم در دوره رضاشاهی و هم پس از کودتای 28 مرداد می‌بینیم. این است که کودتای 28 مرداد نه یک امر ماضی تاریخ مصرف گذشته است. گاهی در بحث‌های سیاسی میان گروه‌های سیاسی و حتی آزادی خواهان خارج از کشور می‌شنویم که گذشته را فراموش کنیم و این واقعه سپری شده و چقدر باید سر آن دعوا کنیم. گویی این دعوای شخصی بین دو نفر بوده است و حالا از آن کودتا 70 سال گذشته و باید به بایگانی تاریخ سپرد و نیازی به بحث و گفت و گو درباره‌ی آن و زنده کردن آن تجربه نیست. در حالی که اگر نوع نگاهمان را تغییر بدهیم خواهیم دید کودتای 28 مرداد همچنان مساله امروز ما و تاریخ زنده و تجربه زیسته‌‌ای است که در طول 70 سال طی کردیم و در حال طی کردنش هستیم.

کودتا تقابل دو منطق و دو طرح و پروژه بود و پیروزی کودتاچیان چیزی نبود جز منحرف کردن تکامل تاریخی ایران براساس یک منطق درون زا و دموکراتیک و مستقل. با این مقدمه عرض می‌کنم وقتی از پیامدهای بلندمدت یک پدیده تاریخی سخن می‌گوییم مقصود ما پیامدهای چند شخصی و چند فردی است. همچنان که هنوز از تاثیر و میدان پیامد انقلابی که حدود 120 سال گذشته اتفاق افتاد بیرون نیستیم و همچنان مشروطیت مساله حال و آینده ماست. کودتای 28 مرداد پیامدهای بلندمدتی بر تاریخ ما گذاشت و زندگی چند نسل را دگرگون کرد و نهایتاً منجر به انقلابی شد که حاصل آن نظامی بود مبتنی بر روحانیت سالاری و نوعی تئوکراسی که در عمل چیزی جز روحانی سالاری نبود. این پرسش که چگونه جامعه ایران با تجربه مصدق و دولتی که وفادار به مشروطیت و دموکراتیک است و اصل دمکراسی و آزادی را خط قرمزش می داند، دولتی که استقلال و قطع نفوذ سلطه خارجی از اصولش است، دولتی که توسعه مشارکتی ، درون زا و موزون را دنبال می‌کند و ضمناً دولتی که علی رغم اینکه نخست وزیر مسلمان دارد اما قائل به دخالت نهاد دین در دولت نیست و می‌خواهد بر اساس قانون، عقل، تجربه و منطق بشری جامعه را اداره کند، به این وضعیت دچار می شود مسئله امروز ما است.

مصدق به عنوان رهبر یک نهضت و نخست وزیر این دولت آن چنان نفوذی پیدا می‌کند که می‌تواند مرجعیت‌های روحانی را در جامعه ایران ایزوله کند. این نکته بسیار مهمی است. همیشه شنیده‌ایم جامعه ایران ،مذهبی و روحانی سالار است و هرکس با روحانیت درافتاده، ورافتاده است. اما واقعیت‌های تاریخی در مقاطع گوناگون خلاف این را هم نشان می‌دهد. خود انقلاب مشروطه در یک سویه‌اش یک انقلاب ضد روحانیت مرتجع همدست دستگاه استبدادی است. آنقدر که یک مرجع و فقیه بزرگ تراز اول تهران را در میدان توپخانه به بالای دار می‌فرستد و آب هم از آب تکان نمی‌خورد و مردم هم شورش نمی‌کنند. در دوره مصدق هم آیت الله کاشانی مرد پرنفوذی است اما نفوذش را از مواضع سیاسی و ضداستعماری و همراهی با مردم و مشارکت در نهضت ملی گرفته بود. کاریزمای مصدق آنچنان قوی است که سلطنت و روحانیت هردو را با هم به انزوا می‌کشاند. اگر در میدان مبارزه سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و قانونی می‌شد مصدق را شکست داد حتماً این کار را می‌کردند اما چرا ناچار شدند کودتا کنند؟ در تمام آن عرصه‌ها جنبش ملی و رهبری دکتر مصدق توانسته بود پیروز میدان باشد.

حال پرسش این است که چگونه بعد از 25 سال تجربه نهضت ملی و دولت دموکراتیک و مردمی و مستقل و آزادی خواه مصدقی، براساس کاریزمای یک روحانی به نام آیت الله خمینی نظامی از دل انقلاب 57 زاییده می‌شود که خصلت سزار و پاپی‌ستی‌اش از جهت اقتدار بسی افزون‌‌‌تر از رژیم 25 ساله است. یعنی دولتی که نهاد دین و دولت و سزار و پاپ را در نهاد ولایت فقیه و بدتر آن ولایت مطلقه فقیه قانونی تلفیق کرده ، آیا این یک معما نیست؟ به همین دلیل است که همه تحلیل گران از واقعه 57 و تحولات بعدی آن غافلگیر شدند. چون با هیچ منطقی قابل پیش بینی و تحلیل نبود که در جامعه‌‌ای که در حال مدرنیزه شدن بود چگونه بعد از کودتا دست به تجربه‌‌ای می‌زند که دولت دموکراتیک را کنار می‌گذارد و دولت اقتدارگرا را حاکم می‌کند.

من به لحاظ روش شناختی فکر می‌کنم برای مطالعه پیامدهای کودتای 28 مرداد نیازمند یک تحلیل سه سطحی هستیم. سطح اول و فراگیر آن سطح جهان و نظام بین الملل، جهان سرمایه داری و نظامی دو اردوگاهی بعد از جنگ جهانی دوم است. سطح دوم سطح رژیم و دولت است و سطح سوم هم جامعه و نیروهای اجتماعی و سیاسی، طبقات و اقشار مختلف مردم است. ضمن این که منطق ساختاری و روابط متقابل میان این سه سطح و تاثیر متقابل هرکدام بر دیگری هم حتماً باید در نظر گرفته شود. به خصوص که تاثیر هر سطح بر سطوح دیگر متغیر است. گاهی سطح اول بیشترین تاثیر را دارد کمااینکه در فاصله 25 تا 28 مرداد می‌بینم امریکا و انگلیس تصمیم می‌گیرند. شاه البته ناگزیر همراه است اما آنها برنامه ریزی کرده اند. در دوره‌هایی سطح مردم دچار نوعی پاسفیزم می‌شود. از جمله در روز 28 مرداد که قطعاً یکی از انتقادها به دکتر مصدق این است که محافظه کاری کرد و فراخوان نداد مردم به میدان بیایند. مردم سرگردان و بدون رهبری و فرماندهی در خانه نشسته و یک تعدادی ارتشی و چماق‌دار و خانم‌های شهرنو قدرت را به دست می‌گیرند و رادیو را فتح می‌کنند.

سطح سه تحلیلی مبتنی بر روابط ساختاری و دیالکتیکی و روابط میان این سه سطح در طی 25 سال بعد از کودتای 28 مرداد که به گمان من می‌تواند به پرسشی که مطرح کردم نوری بیفکند. به خصوص که اگر سطح رژیم و دولت را در نظر بگیریم که از کودتای 28 مرداد به بعد پایه‌های اقتدار رژیم بر چه چیزی ابتناء پیدا کرد.