هنگامی که عباس میلانی قافیهاش تنگ میآید
بهروز بیات
در جستجوی رضا شاه،
هنگامی که عباس میلانی قافیهاش تنگ میآید
کوششهای آقای عباس میلانی در پژوهش و کنکاش در زوایای تاریخ معاصر ایران کنشی است نیکو که صرفنظر از جانبدار بودن رویکردش سزاوار تحسین است. در شرایط آزادی پژوهش و بیان، از لابلای ارزیابیهای گوناگون و حتی جانبدارنه است که شهروندان قادر خواهند شد تصویری کم و بیش دقیق از رخدادهای تاریخی بیابند. با وجود مطلوب بودن تنوع نگاه (حتی جانبدارانه)، البته استانداردهای پژوهشی باید رعایت شوند. آقای میلانی در کتاب “نگاهی به شاه” با وجود یکسو نگریاش این هنجارها را تا حدود زیادی رعایت کرده است. از این روی برای من که با علاقه به سخنرانی اخیر عباس میلانی با عنوان “در جستجوی رضا شاه” گوش فراداده ام، چشمپوشیدن از این هنجارها مایۀ شگفتی و آزارم شد.
عباس میلانی پژوهشگر محبوب پهلویخواهان در سخنانی به مناسبت معرفی کتابی با عنوان “در جستجوی رضا شاه” که در دست نگارش دارد، خطاهائی مرتکب شده است که از یک دانشپژوه کارکشته چون او که در پنهان کردن جانبداریاش چیرگی ویژهای دارد، “شگفتانگیز” است.
به این سخنرانی از دو زاویه پرداختهام:
• رابطه عباس میلانی با تاریخ معاصر ایران و دمکراسی
• شیوۀ گزیبش و پرداختن به “فاکت”ها.
رابطه عباس میلانی با با تاریخ معاصر ایران و دمکراسی
واقعیت این است که در دوران هم هنگام با سلطنت دو شاه پهلوی دگرگونیهای کلانی به سوی مدرنیزاسیون در ایران به موازات جهان و منطقۀ ما رخ دادهاند. این دگرگونیها را عباس میلانی و طرفداران پهلوی و راست افراطی ایران منحصرأ ناشی از شخصیت “شگفت انگیز” رضا شاه میدانند. پنداشتی که دیگر شخصیتهای فرهیخته پس از مشروطیت که یاران و ایده دهندگان به او بودند و سپس بیشترینشان به فرمان همان رضا شاه سر به نیست شدند، نقشی در آن نداشتهاند.
بیتوجهی به روح زمانه: عباس میلانی و پیروانش به فراموشی میسپارند که روح زمانه در قرن ۱۹ و ۲۰ میلادی، نه به عنوان یک روح متافیزیکی بلکه در قامت پیشرفت دانش، فناوری، ارتباطات و گرایش به دمکراسی و بعدها حقوق بشر تغییر یافته، نحوۀ سازماندهی دولت ملتها و ایجاد نهادهای متناسب با آن در اروپا تجربه شده و مورد تقلید بسیاری از کشورهای بیرون از متروپلهای اروپا قرار گرفتهاند.
برای نمونه ستایشگران رضا شاه بر روی تاسیس دانشگاه تهران در سال ۱۳۱۳ (۱۹۳۳) بسیار تاکید میکنند و آن را دستاورد شخصیت “شگفتانگیز” رضا شاه و سیاست آغشته به زورش القا میکنند.
اکنون نگاه کنیم که روح زمانه بدون رضا شاه در کشورهای اسلامی همسایه وکمی دورتر چکار کرده است:
نخست اینکه نادیده گرفته میشود که در دوران ناصرالدین شاه (صدارت امیر کبیر) و سپس مظفرالدین شاه نطفۀ دو دانشگاه مدرن در قامت دارالفنون تهران (۱۸۵۱میلادی به تقلید از پلی تکنیک در فرانسه) و دارالفنون تبریز بسته شدهاند. به عبارت دیگر حکمرانان قاجار نیز در برابر روح زمانه مصون نمانده بودند ( علیرغم طعن و لعنی که عباس میلانی به پیروی از رویه جاری در رژیم پهلوی در همین سخنرانی سزایشان میدارد).
فزون بر این نگاهی بیافکنیم به پارهای دیگر از کشورهای اسلامی پیرامون ایران تا ببینیم چگونه روح زمانه در آنها نیز بدون شخصیتی “شگفت انگیز” چون رضا شاه رسوخ کرده است.
مصر: نخستین دانشگاه فنی در قاهره به سال ۱۸۱۶-۱۸۲۱ (شبیه دارالفنون تهران) و دومین دانشگاهش در ۱۹۰۸-۱۹۱۳ ایجاد شدند.
دمشق: دانشکده پزشکی در سال ۱۹۰۳ و دانشکدۀ حقوق ۱۹۱۳.
لبنان: میان سالهای ۱۸۶۶ تا ۱۹۲۴ چهار دانشگاه
ترکیه: در سالهای ۱۸۸۲، ۱۸۸۳ و ۱۹۱۱ سه دانشگاه
اندونزی: ۱۸۵۰ و ۱۹۲۰ دو دانشگاه
اما برای نشان دادن “شاهکارهای” روح زمانه بهترین نمونه خود جمهوری اسلامی (ج.ا.) است. این واقعیت که در ج.ا. شمار دانشگاهها و مدارس عالی در طول چهل سال ده برابر شده است (از ۲۵۰ در پایان پهلوی دوم به ۲۵۰۰ در ج.ا.) نشان از درایت و حکمرانی خوب ج.ا. دارد یا ناشی از روح زمانه تجلی یافته در گرایشها، تمایلات و انتظارات شهروندان ایران و آن هم غالبا علیرغم ج.ا. است؟
اینکه شمار بیسوادها از ۵۳% در پایان پهلوی به کمتر از ۱۰% در دوران ج. ا. رسیده است و به ویژه این واقعیت که شمار بیسوادهای زن از بیش از ۷۵% به کمتر از ۱۰% کاهش یافته است نشانۀ حکمرانی “شگفتانگیز” خمینی و خامنهای است؟
اینکه، علیرغم کارشکنیهای ج.ا.، نسبت زنان دانشجو از کمتر از ۲۷% پیش از انقلاب به حدود ۶۰% رسیده است (و شوربختانه امروز به اندکی کمتر از ۵۰% کاهش یافته است)، نشانۀ سیاست “شگفتانگیز” خامنهای برای ترغیب زنان و امتیاز دادن به آنان بوده است؟ یا اینکه روح زمانه، متجلی در تمایل شهروندان، همۀ اقدامات برشمرده را به او و سامانه حکمرانیاش تحمیل کرده است؟
بسیار نمونههای دیگر در زمینۀ جاده سازی و ارتباط روستاها، برق و آب دهی به آنها وجود دارند که رشدی فاحش نسبت به دوران پهلوی به نمایش میگذارند. اینها را باید به حساب رژیم ناکارامد و فاسد ج. ا. بگذاریم یا خواست و کوشش و فشار شهروندان ایران در تحمیل روح زمانه به رژیم ج.ا.؟
در مورد بیداری زنان و مخالفت با حجاب اجباری عباس میلانی به روح زمانه که در قامت قره العین و سپس قمر پدیدار شده است تلویحأ اشاره دارد بدون این که اثر این روح زمانه را در نوسازی دوران رضا شاه در نظر بگیرد.
خود رضا شاه به علت سطح پائین تحصیلات طبیعتأ نمیتوانسته قادر به درک روح زمانه مثلآ برای تاسیس دانشگاه یا دادگستری باشد. اما روشنفکرانی که در پایان دورۀ قاجار و به ویژه دوران پس از انقلاب مشروطه با جهان آشنائی یافته بودند در واقع حاملان روح زمانۀ مدرن بودند. اینان در جستجوی محیطی امن برای تحقق ایدههای خود از مزیت رضا شاه بهره گرفتهاند. رضا شاه پهلوی، یکم آمادگی برای القاء روح زمانه از سوی متحدان روشنفکرش را داشته و دوم در فراهم کردن این محیط امن نقشی مهم ایفا کرده است. اما آقای عباس میلانی که ظاهرأ از باورهای دیکتاتوریگرایش در گذشته بریده و بیزار است قاعدتا میبایست بداند که سیاست امنیتمحورِ مستبدانه، هر چند هم که توسعهگرا باشد، ره به جائی نخواهد برد، همانگونه که پیامد امنیت خفقانآور دوران دو پادشاه پهلوی آن انقلابی شد که در نهایت از سوی اسلامگرایان تسخیر شد و کشور را به ورطۀ ج.ا. پرتاب کرد.
رابطۀ مخدوش عباس میلانی با دمکراسی و ستایشاش از استبداد
واقعأ جای تاسف و نگرانی است که سردسته و مراد جریانات سلطنت طلب که خود را مشروطه خواه نیز مینامند چنین ارتباطی مخدوش با دمکراسی داشته باشند. عباس میلانی از تاریخ معاصر ایران و جهان و سقوط دهها دیکتاتوری در شرق و غرب به ویژه سقوط پهلوی و فزون براین سالها زندگی در دمکراسیهای غربی نیاموخته است که توسعه در غیاب دمکراسی، مدرن سازی در غیاب تجدد( مدرنیزاسیون در غیاب مدرنیته) دیری نخواهد پایید
نوسازیهای آمرانه و به زور داغ و درفش، زندان، شکنجه و اعدام تحمیل شده توسط رضاشاه چشمان عباس میلانی را چنان خیره کرده است که امکان تحول دمکراتیک را در آن زمان و اکنون منتفی میداند. او بارها تکرار میکند که آیا بدون زور رضا شاهی میشد، به مثل، سالن تشریح در دانشکده پزشکی ایجاد کرد؟ عباس میلانی در گفتگوی اخیرش با بیبیسی در مورد هفتادمین سال کودتای ۲۸ مرداد ادعا میکند که اولأ این رخداد میان متجددین (پهلویها و یاران شان) و دمکراتها شکاف انداخت و بدینوسله اذعان میکند که میتوان تجدد (مدرنیته) بدون آزادی و دمکراسی داشت و دوما مردم ایران اگر بخواهند به پهلوی برگردند منظورشان بازگشت به دوران حکومت عرفی رضا شاه است او تلویحأ نشان میدهد که رژیم مطلوباش استبداد رضا شاهی است. به عبارت دیگر منظورش از حکومت “عرفی” جدائی دین و دولت است و بس، مستقل از اینکه مستبدانه و آزادیستیز باشد یا نه.
عباس میلانی با بر شمردن و برجسته کردنِ خدمات رضا شاه در مدرنیزه کردن کشور، نهادسازی، کشیدن راه آهن، جاده سازی، کشف حجاب (بیحجابی اجباری) و اقداماتی از این دست، براندازی مشروطیت، برقراری حکومت استبدادی، اشاعۀ فساد، سرکوب، زندان، شکنجه و قتل و جنایتهای رژیماش را نادیده میگیرد. اندیشمند دانشپژوه ما به نسیان میسپارد که رژیمهای توتالیتر هیتلر و استالین و حکمرانانی به سان صدام و قذافی نیز “خدماتی” از این دست و حتی به مراتب بیشتر انجام دادهاند. راست افراطی آلمان هنوز هم بر این باور است که هیتلر با ساختن اتوبانها و رفع بیکاری و ایستادن در برابر قرارداد ورسای خادم کشور بوده است و از ذهن خود میراند که نازیها آلمان و اروپا را به ویرانهای تبدیل کردند. استالینیستها هم بر این باورند که استالین خدماتی بزرگ برای صنعتی کردن کشور، گسترش برق، با سواد کردن مردم شوروی و پیروزی بر نازیسم انجام داده است و از این روی او را میستایند. اما سرنوشت تقریبأ همۀ دیکتاتورها و دیکتاتوریهای “خادم” را مشاهده کردهایم: پایان هیتلر ویرانه اروپا بود با دهها میلیون کشته، پایان استالین پس از قتلها و جنایتهایش فروپاشی رژیم شوروی بود، پایان عراق و لیبی نیز بر همگان هویدا است و پایان رژیم استبدادی رضا شاه و خلفاش انقلاب اسلامی و جهنم ملایان بود.
در خور توجه است که میلانی بر خلاف گفتههای پیشین خودش (و اینجا) که میان مدرن کردن و تجدد فرق اساسی قائل است، هنگامیکه به رضا شاه میرسد به ناگهان در بکار بردن این مفاهیم احتیاط دانش پژوهانه را رها میکند و فرق میان این دو پدیدۀ اجتماعی را کنار میگذارد. واقعیت امر این است که در دوران رضا شاه و یاران روشنفکرش ایران به لحاظ سخت افزاری مدرن شد اما به لحاظ سیاسی، اجتماعی و فرهنگی متجدد نشد. او حتی بقایای تجدد ناشی از انقلاب مشروطه را نیز نابود کرد. اگر آقای میلانی در آن دوره زندگی میکرد و آینده نگر نمیبود قابل فهم میتوانست باشد که مسحور نوسازی رضا شاهی شود، اما اکنون دیگر آزمون تاریخی در ایران و جهان نشان داده است که نوسازی با زور و مستبدانه ره به ناکجا آباد میبرد. ظاهرأ عباس میلانی بر “منبر” تجدد را موعظه میکند و در عمل رضا شاه تجدد ستیز را تجلیل.
رهیافت عباس میلانی در برگزیدن فاکتها و مهارتش در فریمینگ (framing)
عباس میلانی در سخنرانیاش با تردستی و چیرگی “درخشانی” کوشیده است با برجسته کردن موضوعات حاشیهای از پرداختن به واقعیتهای ناخوانا با تزهایش بپرهیزد تا پیاماش که همانا تجلیل از (استبداد) رضا شاه است در میانه راه دچار تناقض و نفی نشود (روش عوامفریبانهای که انگلیسی زبانان فریمینگاش مینامند)، به ترتیب زیرین:
نخست اینکه تاریخ معاصر ایران را به نبرد میان ملایان و سلطنت رضا شاه فرومیکاهد و لابد نتیجهاش اکنون چنین خواهد بود : بازگشت به سلطنت رضا شاهی دیگر (آنگونه که در گفتگوی مذکورش با صفحۀ ۲ بیبیسی بیان میکند). در راه تجلیل از رضا شاه، عباس میلانی از تحولات سترگی که در دوران پهلوی دوم رخ دادهاند، چشم میپوشد. پنداشتی که کوششهای ملایان برای بازگرداندن پهلوی دوم به سلطنت از سوی کنشگر اسلام سیاسی به سان آیت الله کاشانی و تائید بالاترین مرجع شیعیان آیت الله بروجردی، هرگز رخ نداده است. گوئی که محمد رضا شاه با میدان دادن به اسلامگرایان و غفلت از تطور آنان از یکسو و با تمزکز بر روی سرکوب ملیون مصدقی و چپ ایران و جلوگیری از ایجاد هرگونه حزب یا اتحادیۀ مستقل اپوزیسیونی زمینۀ ایجاد خلا سیاسی را فراهم نکرده است. چنین خلا سیاسی را ملایانی پرکردند که در مساجدی خزیده بودند که به گفتۀ خود عباس میلانی شمارشان به دهها هزار مسجد نو ساخته رسیده بود. در این محیط نسبتأ امن فعالان اسلام سیاسی توانستند با بهره گرفتن از خدمات پهلوی دوم بر انقلاب چیره شوند (همچنین در پایان با یاری تبلیغات رسانههای غربی).
البته این نیز یک واقعیت است که موئلفههای بنیادی در جریانات اصلی و فرادست مذهبی مانند پشتیبانیشان از محافظهکاری و اقتدارگرائی در همه جای جهان و در دورانهای مختلف وجود داشته و دارند. این شباهتها میتوانند به توهم این همانی میان آنها را دامن زند. از این روست که از جمله عباس میلانی از نوعی استمرار و پیوستگی در تفکر مثلأ مشروعهگری فضلالله نوری و اسلامگرائی خمینی استخراج میکند. اما دگرگونیها ژرفتر از آنند که بتوان تاریخ معاصر ایران را به نبرد میان رضا شاه با ملایان، با نادیده گرفتن درهای به پهنای ۳۷ سال معاضدت و همکاری میان خلفاش محمد رضا شاه و آخوندها، تقلیل داد.
عباس میلانی همراه با رژیم شاه و متحدان غربیاش متوجه این امر نشده بودند و نشدهاند که ترکیب جامعه شناختی پایگاه مذهب در ایران به علت مدرنیزاسیون (ناهماهنگِ) پهلوی دوم دگرگون شده بود. پیش از آن پایه مذهب بازار، فئودالها، و تا حدودی دهقانان بودند، که این سومی در اثر انقلاب سفید شاه از هم گسسته و بخشأ روانۀ حلبی آبادهای حاشیۀ شهرها شده بودند. اربابان ملاک هم دیگر وجود نداشتند. این تغییر ساختار سوسیولوژیک جدید دیگر آن ساختاری نبود که در آن اسلامگرایان و ملایانِ بتوانند متحد معتمد استعمار، ِغرب و رژیم سلطنت باشند. اکنون همۀ این تغییرات را نادیده گرفتن و رژیم خمینی را ادامۀ مشروعه گری شیخ فضل الله نوری و انتقام گیریشان از مشروطه خواهان القا کردن، مسخ عامدانۀ تاریخ معاصر ایران است به یک دوگانه(که لابد بایستی با تعویض نقش ادامه پیدا کند).
نگاهی به فریمینگ آقای عباس میلانی
آقای میلانی در آغاز سخناش دو کتاب مغفول ماندۀ رضا شاه را (سفرنامۀ خوزستان و سفرنامۀ مازندران) با صفت “درخشان” یاد میکند. شاکی است که چرا پهلوی دوم نمیخواسته به شخصیت رضا شاه توجه کافی مبذول دارد. او مدعی است که نگاه رضا شاه در این دو کتاب نسبت به تاریخ، به “تجدد” و نوسازی “درخشان” است معنی این سخن میلانی این است که رضا شاه نه تنها نوسازی (مدرنیزه) کرده بلکه به تجدد یعنی مدرنیته هم نگاهی “درخشان” داشته است واقعأ اعجابآورست که چگونه دانشپژوه ما علیرغم سخنان مکرر خودش که در آن فرقی اساسی میان مدرن کردن یا نوسازی با مدرنیته یا تجدد قائل است چنین سخاوتمندانه و سهلانگارانه این مفاهیم بنیانی را از محتوا تهی میکند. اما در خدمت تجلیل از رضا شاه و دیکتاتوریاش چه باک از خلط مبحث؟
و اما ارزیابی پژوهشگر ما از بخشهائی نخوانده از دو کتاب که مربوط به سفر رضا شاه به خوزستان و مازندران است در واقع ستیغ دقت نگاه او را عریان میکند! میلانی نخست به کسانی که این دو بخش را از کتابهای رضا شاه حذف کردهاند پرخاش میکند. سپس آن بخشهائی را که به اعتراف خود نخوانده است بسیار مهم قلمداد میکند و ادعا میکند که این قسمتهائی، که او نخوانده است، نشان میدهند که رضا شاه تمام دهات مازندران را میشناخته است. این ادعا از جانب یک پژوهشگر واقعأ مایه “شگفتی” است. شاید با اندکی بدبینی (تردید) واقعبینانه میتوانست گمانه زند که چرا رضا شاه دهات مازندران را میشناخته است: زیرا که بسیاری از آنها را بهزور غصب کرده است و علت حذفشان شاید جلوگیری از شرمندگی برای خلفاش بوده است. در خور تعجب است که آقای میلانی به موضوع یزرگ غصب املاک مردم از سوی رضا شاه اشاره نمیکند.
جالب این است که میلانی به پارهای از فسادها و تبهکاریهای رضا شاه، هر چند که برای نمایش نگاه پروهشگرانه بیطرفاش اشاره میکند، اما معمولأ در حاشیه و برای کمرنگ کردنشان به روش فریمینگ روی میآورد. به مثل در بخش پایانی سخناش گذرا اشاره میکند که رضا شاه هم تریاکی، هم شرابخوار و هم قمار باز (البته نه از گونۀ مدرناش) بوده است.
میدانیم که بسیاری از روشنفکران که یاران اولیه رضا خان و رضا شاه بودند، توسط او به قتل میرسند یا طرد و خانه نشین.
به عنوان نمونهای از فریمینگ ماهرانهاش کافی است گوش فرادهیم که چگونه آقای میلانی به موضوع تیمورتاش و (قتلش) میپردازد. نخست او را به عنوان انسانی باهوش و ذکاوت، “میهنپرست”، ثروتمند و توانا که همتراز رضا شاه بوده است به تصویر میکشد سپس آغاز میکند به بر شمردن عریض و طویل فساد، زنبارگی و دیگر خطاهایش (احتمالأ به درستی). ادعا میکند که او فاسد و رشوه خوار بوده است و ۸۵۰ هزار تومان رشوه گرفته است، بعد برای حفظ “صداقت” اضافه میکند که البته این رشوه را به روایت انگلیسیها به او نسبت دادهاند. سپس موضوع جاسوس روس بودنش را به میان میکشد که آن هم به روایت جاسوسی از روسیه که به بریتانیا گریخته بوده است. او با به میان کشیدن پرآب و تاب این فاکتها در واقع به ظرافت القا میکند که کشتن تیمورتاش از جانب رضا شاه شاید هم به حق بوده باشد. و این همان فریمینگی است که میلانی در آن استاد است.
در این میان آقای میلانی بحث “شگفتانگیزی” را مطرح میکند که مثلأ رشوه گرفتن ناقض “میهنپرستی” نیست اما جاسوسی هست. به عبارت دیگر به زور غصب کردن مزارعی بیشمار توسط رضا شاه را در مازندران، که ناگفته میگذارد، هنوز با میهنپرستی مغایر نمیپندارد. یا اگر سیاست مرد یا زنی از رشوه بگیرد (شاید هم از یک کشور)، این ناقض میهنپرستی نیست. احتمالآ همچون ملایان که فسادشان مانع خداپرستیشان نیست.
میلانی در سخنرانیاش اشاره میکند که رضا شاه احتمالأ ثروتمندترین مرد ایران بود، اما نمیپرسد این شخص خادمِ وطن پرست چگونه به چنین ثروتی رسیده است. با اندکی تعلل یک رقم یک میلیون دلار گمانه میزند آقای میلانی از ارزیابی نهادهای صلاحیت دار مانند مجلس پس از خروج رضا شاه از ایران و از میزان نقدینه گی بانکیاش (یقیناً) خبر دارد که معادل ۴.۲۵ میلیون دلار بوده است، اما آن را به یک میلیون دلار کاهش میدهد. در حالیکه وزیر دارائی وقت ثروت رضا شاه را ۶۸ میلیون تومان برابر با ۴.۲۵ میلیون دلار اعلام کرده است. اما این واقعیت معنیدار را که موجودی بانکی رضاشاه برابر با ۴۶% کل نقدینگی کشور بوده است را قابل ذکر نمیداند زیرا که این ارقام با تجلیل از رضا شاه “میهنپرست” خوانائی ندارند. در این فریمینگ، عباس میلانی برای حفظ “صداقت” دانش پژوهانهاش رقم به خودی خود بیمعنی یک میلیون را ذکر میکند، اما رقم بزرگتر و قیاس معنیدار با کل نقدینه گی کشور را در آن زمان، یعنی ۴۶٪، را رها میکند.
عباس میلانی در جای دیگر سخنرانیاش در بارۀ تمدید قرارداد نفت در ۱۹۳۳ میلادی میگوید که رضا شاه سنبه بریتانیا را پرزور دید و تن به قرارداد ۱۹۳۳ داد. ادعا میکند که قرارداد یکسویه به نفع بریتانیا نبود زیرا ایران را در تمام شرکتهای وابسته به بریتیش پترولیوم (آن زمان شرکتی کوچک بود) سهیم میکرد. آنگاه میافزاید که اگر مصدق نفت را ملی نمیکرد، ایران در ۱۹۵۱ سهامدار یک شرکت غول آسای نفتی میشد ( پس کار رضا شاه نیکو و مصدق زشت است). سپس میافزاید البته “من نمیدانم که انگلیسیها هرگز آن را میدادند”.
دقت کنید به فریمینگ ماهرانه: نخست آینده نگری رضا شاه را میستاید (البته چون میلانی دز این جا زیاد از حرفاش مطمئن نیست تیمورتاش و داور را با رضا شاه شریک و مسئول میکند) که در شرکتی کوچک شریک شده است، سپس فرصتی را که مصدق از دست داده است نکوهش میکند تا اعتراف بکند که آنچه قرار بود به سود ایران باشد، در واقع حبابی بیش نمیبود.
در مورد داور نیز با تمجید از او و قابل مقایسه خواندنش با مصدق ماهرانه از کنار این واقعیت که آفرینندهء سیستم دادگستری ایران توسط رضا شاه آن چنان طرد شده است که به خودکشی دست یازیده، به راحتی بگذرد.
در ارتباط با پرسشی معطوف به دوختن دهان فرخی یزدی، میلانی این دروغ مخالفین را برجسته و برملا میکند تا قتلاش به حاشیه رانده شود. به عبارت دیگر دروغ مخالفین وزنش از قتل فرخی یزدی بیشتر است.
نمونۀ دیگر کشتار و سرکوب کمونیستها ست. روش فریمینگ میلانی در این جا شاهکار است: او میگوید استالین به مراتب بیشتر کمونیست ایرانی کشته است معنی این سخن تلویحأ این است: چرا از رضا شاه انتقاد میکنید؟ او که کمتر کشته است. این گفته راست آن را ماند که نقد به قتل و کشتار را منوط به قابل سنجش بودناش با ابعاد کلان کشتارهای دسته جمعی هیتلر، استالین یا پولپوت بدانیم.
فزون بر این عباس میلانی ادعا میکند که تقی ارانی از کمونیستهای گونۀ بهتر بود و به دعوت رضا شاه به ایران آمد اما، اشارهای به موضوع قتل همین ارانی به فرمان رضا شاه نمیکند.
در جائی دیگر برای نسبی کردن تبه کاریهای رضا شاه، به گزافه گوئیهای مخالفین رضا شاه پناه میبرد که حرفهای واقعا بی منطق، جاهلانه و گاهی سخیف مانند دزدیدن همۀ درآمد نفت، یا بردن جواهرات سلطنتی به او نسبت میدهند تا ” صادقانه” بگوید که رضا شاه هم پولهائی را بالا کشیده است اما نه آنکونه که آن مخالفان جاهل ادعا میکنند. این فریمینگ ذهن شنونده را متوجه جهالت مخالفان میکند نه فساد رضا شاه.
فریمینگ دیگر عباس میلانی این است که میخواهد کودتای رضا خان را علیه قاجار نا گفته بگذارد واقدام “درخشان” و “شگفتانگیزش” را با لفظ کودتا آلوده نکند. از اینروی پناه میبرد به بدیهیاتی به سان اینکه کودتای واقعی از سوی محمدعلی شاه انجام گرفت که تلویحأ بگوید رضا شاه بر ضد مشروطیت کودتا نکرد. در این رهگذر او را میستاید که او تنها پادشاهی در ایران بوده است که از طریق مجلس مشروطه انتخاب شده است (گویی که ایران پیش از آن قرنها پیشینه پارلمان داشته است و آنها پادشاهی انتخاب نکردهاند).
در هر حال من از سخنرانی آقای عباس میلانی فاکتهائی را شنیدم که مستقل از قصد ایشان برای تجلیل از رضا شاه در خور تاملاند. از سوی دیگر این سخنرانی را زیبنده یک پژوهشگر، حتی جانبدار، اما مطرح، چون آقای عباس میلانی، نمیپندارم. شاید اینجا هم باز روح زمانه در گشت و گذار آمده است: نفرت از رژیم وحشی ج.ا. شهروندان را به درمانده گی و استیصال کشانده است. بخشی از اپوزیسیون به انضمام عباس میلانی برای گریز از این وضعیت راه حل را در بازگشت به دیکتاتوری دیگر، شاید این بار پارسای، در ایران جستجو میکنند و بدینوسیله ایدههای ضد دمکراتیک راست افراطی را فعال کردهاند.
آقای میلانی “در جستجوی رضا شاه” در واقع در پیِ دیکتاتوری نوین است.
بهروز بیات
۲۲ شهریور ۱۴۰۲ برابر با ۱۳ سپتامبر ۲۰۲۳
|
|||||||