نوشته ای از محمد مختاری شهید قلم در گرامیداشت انقلاب مشروطه

انقلاب مشروطه در تاریخ سیاسی ما سرآغاز برچیده شدن استبداد سلطنتی و بنای حاکمیت قانون بر اساس حقوق مردم است. اما سلطنت و روحانیت با دخالت استعمار این حرکت را کند کرده و در مقطعی نیز به بن بست کشانده اند. مردم ایران در پی این هدف مهم همچنان به مقاومت خود ادامه میدهند.

 

توضیحِ رضا پرچی زاده: یک روز پس از هشتاد-و-هفتمین سالگردِ امضاءِ فرمانِ مشروطیت به دستِ مظفرالدین شاهِ قاجار، یعنی در مورخهِ پانزدهمِ مردادِ 1372، محمد مختاری، در حرکتی نمادین، نامه ای سرگشاده به فریدون آدمیت نوشت و در آن از پاس-نداشتنِ «انقلابِ مشروطه» هم در روزگارِ شاهنشاهی و هم در دورانِ جمهوری اسلامی گلایه کرد. نگاشتنِ نامه خطاب به آدمیت عملی نمادین بود، به این دلیل که وی بیشترِ عمرِ خود را به تحقیق-و-تفحص در احوالاتِ مشروطه و بدین ترتیب زنده-نگاه-داشتنِ «اندیشگیِ» انقلابِ مشروطهِ ایران گذرانده بود. در این نامه، مختاری به زبانی ساده و روان بر بنیادی-ترین مولفه های اندیشگیِ مشروطه همچون «مردم-سالاری»، «حکومتِ قانون»، «فرهنگِ رواداری»، «شهروندی»، «عدالت»، و «فردیت» تاکید می کند؛ که در دورهِ پهلوی به بهانهِ «لزومِ توسعه» و در دورهِ جمهوری اسلامی به بهانهِ «حفظِ اسلام» سرکوب شده اند. بدین ترتیب، این نامه، دقیقا بیست سال پس از نگاشته-شدنش، به نظرم هنوز هم در عینِ ایجاز، یکی از کامل ترین نگاشته ها در بیانِ ارزشهای انقلابِ مشروطه و لزومِ تداومِ اندیشگیِ آن برای ایران و ایرانیانِ معاصر است.

اینکه مختاری خود تنها چند سالِ بعد (1377) با آن وضعِ فجیع قربانیِ «قتلهای زنجیره ای» شد؛ و اینکه آدمیت پس از انقلاب چنان مغضوب شد که تا به هنگامِ مرگ (1387) تقریبا هیچ اثرِ مهمی به نگارش درنیاورد؛ خود نشان از این حقیقت دارد که حتی پس از حدودِ یک سده، ارزشهایِ انسانیِ مدرنی که مشروطه-خواهانِ ایران، به عنوانِ یکی از اولین مللِ آسیایی و بسیار پیشتر از ظهورِ مکاتبِ ضدِانسانیِ تمامیت-خواهانه ای همچون «فاشیسم» و «اسلامیسم» در سرتاسرِ دنیا، به هوای آن به پا خاسته بودند، هنوز هم تا چه حد در مملکتِ ایران غایب اند. از آنجا که متنِ این نامه در اینترنت موجود نبود، آن را از روی نسخه ای که در اختیار داشتم (در کتابِ «تمرینِ مدارا» (1377) که به همتِ امیر عزتی اخیرا بر روی نت قرار گرفته قابلِ دسترسی است) تایپ و ویرایش کردم تا در این یکصد-و-هفتمین سالگردِ انقلابِ مشروطه در اختیارِ هموطنانم قرار گیرد. باشد که مفید افتد.9

امسال نیز چهاردهمِ مرداد تنها در گوشه ای از تقویم گذشت. نه مطبوعات که زمانی رُکنِ چهارمِ مشروطه بودند «سالگردِ مشروطیت» را به یادِ کسی آوردند، و نه کسی به تداعی، نامی از آن راند. حال آنکه ما ملتی مناسبت-جو و مناسبت-پردازیم؛ و روزی نیست که به حرف یا به عمل از مناسبتی یاد نکنیم. نگاهی به روزها و هفته های گوناگون نشان می دهد که در حافظهِ تاریخی و فرهنگی و دینی و ملی و سیاسی و اجتماعیِ ما، مناسبتها و مراسم، یادها و یادبودها و شعائر جای ویژه ای دارد. حتی می توان گفت روشها و گرایشهای سیاسی و عقیدتیِ رسمی و روزمرهِ ما نیز غالبا بر همین اقتضاها و مناسبتها استوار است.

در تقویمها نزدیک به یک-سوم از روزهای سال، به نامی یا رویدادی یا مراسمی یا بزرگداشتی منسوب است. هر روز با مصلحت و سیاست یا راه و رسمِ ویژه ای همراه شده است. از نامگذاری تا مراسم و تعطیل، و از سوگ و سرور تا تقدس و تبرک و… همه نشانگرِ چنین اعتقاد و رویکرد، یا مصلحت و سیاست، یا رسم و عادت و شعائری است. از این رو، هنگامی که درمی یابیم سهمِ چهاردهمِ مرداد تنها همان گوشهِ تقویم است و بس، به صرافتِ اقتضاها و سیاستهایی می افتیم که این نقطهِ-عطف-در-حافظهِ-تاریخیِ-ما را نشانه رفته است؛ و بر آن است که این روز را نیز تنها در شمارِ روزهای دیگری قرار دهد که تقویمها به وضعی مشابه از آنها یاد می کنند.

 

تقویم روزهای مشابهِ دیگری را به ما یادآور می شود، مانندِ «روزِ جهانیِ موزه»، «روزِ هواشناسی»، «روزِ پرستاری»، «روزِ جهانیِ صنایعِ دستی»، «لغوِ کاپیتولاسیون در ایرانِ 1358»، «فتحِ اندلس به دستِ مسلمین» (92 ه.) و…. با این همه، دستِ کم بعضی از این روزها را بعضی از نهادها و بنیادها و اداره ها و… بزرگ می دارند؛ همزمان سخنرانی یا سمیناری، یادآوری یا مراسمی برگزار می کنند. اما انگار آن سیاستها و اغراض ترجیح می دهند که بزرگداشتِ روزهایی مانندِ «سالگردِ انقلابِ مشروطه» تنها برای همانهایی باقی بماند که در رژیمِ شاه آن را از محتوا تهی کرده بودند.

 

آنچه از سیاستگزاری های رسمی و تبلیغیِ موجود برمی آید این است که انگار باید همه چیز تنها در همین ایامِ اخیر خلاصه شود؛ و نقطه های عطفِ حیاتِ گذشتهِ این سرزمین توجهی برنینگیزد. یعنی این سیاستها بیشتر به اقتضاهای سیاسیِ روز معطوف است، نه به اقتضاهای فرهنگی و تاریخی و سرگذشت و سرنوشتِ دیرینهِ این جامعه. انگار این ملت هیچ خاطره و کارکرد و ارزشِ اعتباری، غیر از همین دورهِ چندساله، نداشته است. هرچند در این دوره برجسته ترین و بزرگترین رویدادها و خاطره ها و کارکردها و ارزشها متجلی شده باشد، باز هم نمی توان بر ارزشها و کارکردهای گذشتهِ یک ملت یکسره خطِ بطلان کشید.

 

البته حافظهِ تاریخی و ملی، به رغمِ چنین سیاستهایی، هرگز نقطه های عطفِ حیاتِ خود را محو و حذف نمی کند؛ و هرچند هم که روی این نقطه ها پوشانده شود، باز به هنگام، آنها را نمایان می کند؛ همچنان که روزهایی چون «بیست-و-نهمِ اسفند»، روزِ ملی-شدنِ صنعتِ نفت، «سیِ تیر»، روزِ قیامِ مردم علیهِ دولتِ قوام، و روزهای مربوط به «نهضتِ ملی»، حتی روزی چون «بیست-و-هشتمِ مرداد» در موقعیتِ منفیِ خود، از خاطرهِ جامعه زدوده نخواهد شد.

 

سالگردِ نهضتِ مشروطه برای مردمِ ما همانندِ «روزِ همبستگیِ جهانی با مبارزهِ مردمِ آفریقای جنوبی» (26 ژوئن) نیست که تنها در گوشهِ تقویم بماند، و یا احیانا با نوعی برخوردِ دیپلماتیک همراه شود؛ علتش هم بسیار روشن است: انقلابِ مشروطه، مبداءِ حیاتِ جدیدِ فرهنگی و ملی و سیاسیِ دورانِ صدسالهِ اخیر است. در این صد ساله مگر چند روزِ بزرگ چون این روز هست؟ روزی که ملتی توانست در روندِ انقلابش، ساختِ استبدادیِ دیرینه را به تمکین وادارد؛ و آن را به تاییدِ «عدالتخانه» و «مجلسِ شورای ملی» و «رایِ ملت» ناگزیر کند.

 

به راستی توجه به تاریخ و انقلابِ مشروطیت چه زیانی برای امروز می تواند داشته باشد؟ جای کدام مراسم را تنگ می کند؟ با کدامیک از ارزشهای امروزِ ما در تعارض است؟ درست است که پس از آن، وقایعِ مهمتری رخ داده است؛ درست است که در انقلابِ سالِ 57 بود که سرانجام رژیمِ سلطنت برافتاد؛ اما کدام جامعه است که از رویدادهای مهمِ تاریخی و افتخاراتِ سازنده و مبارزاتِ گذشتهِ خود تبرا جوید، یا عمدا در به-فراموشی-سپردنِ-آنها بکوشد؟

 

انقلابِ مشروطه، با همهِ مشکلات و افت-و-خیزها و نارسایی ها و نقصهایش، در شمارِ دیگر انقلابهای ملیِ دنیا بوده است. تاثیرش حتی در اسنادِ برخی انقلابها نیز مشهود است. تا سالِ 1357 نیز بزرگترین روزِ ملیِ تاریخِ معاصر بوده است. اهمیتِ آن را باید در مجموعه تمهیدات و سیاستها و توطئه ها و برنامه ها و موانعی جُست که رژیمِ دیکتاتوریِ پهلوی و حامیانِ بین المللی اش چندین دهه فراهم می کردند تا آثارِ آن را از میان بردارند. یادکردِ مشروطه به ویژه از آن رو هنوز اهمیت دارد که سرنوشتِ مشروطه، عینِ سرنوشتِ فرهنگیِ همین ملت بوده است. صد سال است که نگذاشته اند این ملت، به گونه ای نهادی و نظام-یافته، حقوقِ انسانیِ خود را در زندگیِ فردی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگیِ خود بازیابد. صد سال است که این ملت نتوانسته است به گونه ای نهادی و نظام-یافته، ساختهای استبدادیِ دیرینه را وانهد، و به ساختهای آزادمنشانه ای بگراید.

 

یادکردِ چنین روزهایی، به معنای تشریفاتِ توخالی و پُر-سر-و-صدا و از-سرِ-سیاست-بازیِ ریاکارانه، یا گذشته-گرایی و عُدول از مناسبتها و ضرورتهای امروز نیست. غرض آن نیست که به شکلها بگراییم، و از اصل و محتوایِ ارزشیِ این روزها تغافل کنیم، یا بدانها بی-اعتنا بمانیم؛ چنانکه رژیمِ شاه سالها، به ویژه پس از ششمِ بهمن [روزِ رفراندومِ «انقلابِ سفید» در سالِ 1341]، این رویدادِ بزرگ را به صورتی مسخ-شده جشن می گرفت؛ و چهاردهمِ مرداد را مستمسکی کرده بود تا بر ضدِ کارکردش اقدام کند؛ و حقوقِ ملیِ مردم را به حقوقِ باطلِ سلطنت تبدیل کند. غرض از یادکردِ مشروطه، پیوستن به «نسلِ خاطرات» نیز نیست، که همیشه اکنون را با گذشته تعبیر می کند، همهِ نیکی ها را در گذشته می جوید، همه را به عملکردِ خود فرامی خواند، و نسلِ امروز را به سببِ اینکه عمرش قد نداده که دیروز را دریابد، به ملامت می گیرد.

 

غرض از یادکرد، تاکید بر ارزشها و معیارها و دستاوردها و تجربه هاست. غرض، یادآوریِ اقدام و مبارزه و قیامِ ملتی است در راهِ حقوقِ انسانی و عدالت و آزادی، که مفاهیم و ارزشهایی کهنه-ناشدنی اند. غرض، یادکردِ مبارزان و از-جان-گذشتگانی است که همیشه در راهِ تعیینِ سرنوشتِ ملی از هیچ مجاهدتی دریغ نورزیده اند. غرض، بررسی و بازبینی و ارزیابیِ روشها و گرایشها و منشهایی است که این ملت در گام-نهادن به راهی «نو» ارائه داده است. غرض این است که دریابیم «مدرن بودن به معنیِ قربانی-کردنِ گذشته در پای نو نیست؛ بلکه پاسداشت، مقایسه، و به یادآوردنِ ارزشهایی است که آفریده ایم؛ و مدرن-کردنِ این ارزشها، بدانگونه که ارزشِ مدرن را از دست ندهیم.»

 

چه بخواهیم و چه نخواهیم، اِدراکِ ارزشهای نو در تعیینِ سرنوشتِ ملی و حقوقِ انسانی، از دورانِ انقلابِ مشروطه در ایران مطرح شده است. تا آن زمان، ما دچارِ ساختِ استبدادیِ دیرینه ای بودیم که هیچ حق و رای و امکانِ انتخاب برای مردم نمی شناخت. تا آن زمان، کلِ ملت در حکمِ «صِغار» بودند که به قیم نیاز داشتند. تا آن زمان، نظامِ سلسه-مراتب، به بلوغِ عقلی و سیاسی و اجتماعیِ مردم باور نداشت. تا آن زمان، کسی با مفهومِ نهادی و نظام-مندِ «عدالت» سر-و-کاری نداشت. تا آن زمان، جامعه بر سنتِ «شبان-رمگیِ» صِرف می رفت. و تنها از آن زمان ملتِ ما دریافت که می باید عادتِ به «رمه-بودن» را نفی کند. به-فراموشی-سپردنِ سالگردِ انقلابِ مشروطه، در حقیقت کم-بها-دادن به این گرایش و رویداد و روندِ تاریخی است؛ کم-بها-دادن به چاره-اندیشی های این مردم برای نو-کردنِ زندگی است. روندِ انقلابِ مشروطه، مواجههِ سنت و نو است، مواجهه ای که هنوز هم برقرار است؛ و هنوز هم طیفهای گوناگونی از اندیشمندان و اهلِ فرهنگ و سیاست و هنر و… با گرایشهای مختلف، در پیِ چاره-اندیشی برای این بحرانِ فرهنگی اند.

 

یادکردِ انقلابِ مشروطه، هم پیشنهادها و راهِ حلها و برداشتها و گرایشها را در این «نو-شدن» پیشِ چشم می آورد؛ و هم نقصها و نارسایی ها و اشتباهات و احیانا انحرافهای ما در اخذِ تمدن و فرهنگِ نو را مطرح می کند؛ هم اغراض یا اشتباهاتِ برخی کسان را نشان می دهد که لرزشها و ضرورتهای فرهنگیِ ما را به درستی نمی شناخته اند، یا تعمدا بدانها پای-بند نبوده اند، و در نتیجه ما را به استحاله در فرهنگهای بیگانه هدایت می کرده اند؛ و هم نشان می دهد که چگونه عده ای با اصرار بر لمیدن بر سنتها و راه-و-رسمِ قدیم، جامعه را از اقتضاها و دستاوردهای تمدنِ نو محروم می خواسته اند. صد سال است که این معضل برقرارِ خود مانده است. در همین ایام، نشریه و روزنامه و رسانه ای نیست که به گونه ای به این گرفتاری، بیماری، تناقض، تضاد، تهاجم، برخورد، ارتباط، تبادل، ناگزیری و… نپرداخته باشد. همگان نیز کم کم در می یابیم که تنها راهِ چاره، دیدنِ درستِ حقایق و ارزشهاست؛ گزینشِ آگاهانه و منصفانه و متناسب با سرنوشت و فرهنگِ کشور است.

 

در مواجههِ ارزشها و آمیختگیِ سنت و نو، نمی توان یک-سویه رفتار کرد؛ نمی توان به نفعِ گذشته، از اکنون چشم پوشید، یا به نفعِ امروز، دیروز را نادیده گرفت؛ نمی توان فرهنگ را جراحی کرد، یا حذف و نفی کرد. فرهنگها مرتبطند. در تبادلند. و تاریخِ بشر همواره از گزینشهای فرهنگی حکایت می کند. سیاستها روزمره اند؛ فرهنگها همیشگی اند. آنچه مهم است، وفاداری به فرهنگ و سرنوشتِ ایرانی است. انقلابِ مشروطه نقطهِ عطفی در فرهنگِ معاصرِ ماست، و با نادیده گرفتنِ آن نمی توان آثارش را از زندگیِ معاصر حذف کرد.