امتیاز کاربران
ضعیفعالی
Gharavi Ali Asghar-1 ۱۳۹۲/۰۷/۰۵- اشاره: من خیلی دیر با جناب “دکترسیدعلی اصغر غروی”* آشنا شدم. نیز اما خیلی زود به شرافت و خردمندی ایشان پیوند خوردم. دکترغروی مردی است که با اطمینان می گویم: خورشید را اگر در کف یک دستش بگذارند وماه را اگر در کف دست دیگرش، ذره ای از داد و دانش و مهر فاصله نمی گیرد. دکترغروی، مسلمانی است که در فهم دینیِ او، هیچ تفاوتی میان حقوق شهروندی یک مسلمان نمازشب خوان با یک کمونیست و یک بهایی نیست. دکترغروی اسلام شناسی است که پیش از فرو شدن به اسلام و آموزه های اسلامی، پله پله ازنردبان ادب بالا رفته و بربام انسانیت آرام گرفته است. در یک روز بارانی، بانوی نوکیشی که همسرش بجرم خروج از اسلام در معرض اعدام بوده است زنگ در خانه ی او را بصدا درمی آورد واز دکترغروی مدد می جوید. و او، دست به مخزن فهم خود می برد و مفاهیمی را ازمتن احکام اسلامی برمی کشد و زن را روانه می کند. که یعنی این مفاهیم را به قاضی پرونده ی همسرت بده تا بداند کسی که از اسلام خروج کرده و می کند مرتد نیست. و چندی بعد، خبرمی رسد که مرد نوکیش، بهمراه تنی چند چون او، از اعدام و از زندان رهایی یافته اند.
من از شخصیت دکترغروی و از زحمت ها و مرارت های وی چیزی نمی گویم اما حتماً در”ویکی پدیا” با گوشه هایی ازدیدگاهها وفعالیت ها و زندان رفتن های وی درهمین جمهوری اسلامی آشنا شوید. دراینجا گرچه صحبت های من با جناب غروی به درازا انجامیده است اما پیشنهاد می کنم با مرور پرسش ها وانتخاب برخی از آنها، با نظرات دکترغروی همراه و آشنا شوید. من ازایشان درباره ی خیلی چیزها ازجمله کشتارهای منسوب به پیامبر وعلی و احکام برده داری ودیه و ارث و حتی غذا خوردن با بهاییان – که برای شیعیان یک خط قرمز است – پرسش نموده ام.
پرسش یک: جمعی ازاسلام شناسانِ شیعی، آنچنان تعصب ویکسویه نگری را با مفاهیم دینی آمیخته اند که خدا را و بهشت را فقط وفقط برای همکیشان خود بلوکه کرده وبه سایرین به چشم گمراهان وجهنمیان نگریسته اند. نیز شوربختانه این نگرش، به مخاطبانِ تاریخیِ اینان که شیعیان باشند سخت رسوخ کرده است. جوری که یک شیعه، راه درست را و فرجامِ نیک را جز برای خود قائل نیست. اساساً اسلام یعنی چه؟ این این مفهوم که قرآن، تنها اسلام را پذیرفتنی دانسته و سایرگرایشان را کنار گذارده آیا درست است؟ واگر درست است، این خاصه گرایی آیا با ذات آزادی انسان مغایرنیست؟
پاسخ یک: «اسلام» مصدر باب اِفعال است. و ریشۀ سه حرفی آن، یعنی ثلاثی مجردش «سِلم» است، و «سَلم»، که هر دو به معنای آشتی و صلح و آرامش و خروج از جنگ می باشد. باب اِفعال آن، بیشتر معنای لازمی دارد هرچند این باب غالباً برای تعدی است، یعنی هر فعل لازمی را وقتی به این باب ببرند متعدی میشود. اما بعضی از آنها مثل «اسلام»، هم معنای لازمی دارند و هم متعدی. یعنی هم انقیاد و تبعیت را میرساند و هم تسلیم کردن. علاوه بر این معانی، «اسلام» صلح و آشتی هم معنا میدهد. و این اسم را خدای تعالی بر آخرین دینی نهاده است که بر آخرین رسول خود نازل فرموده. پس در این تسمیه، خدای رحمان دو مفهوم را اراده فرموده است؛ یکی «صلح خواهی و آشتی طلبی» و دیگری تسلیم شدن. و اما در معنای سوم، یعنی متعدی آن که «تسلیم کردن» است، در آیاتی از قرآن کریم مذکور است. کلمۀ «اسلام» در هشت آیه آمده است که هر سه مفهوم؛ دین اسلام، صلح و آشتی، و نیز تسلیم شدن به امر خدا و نه کس دیگری را شامل میشود. به آیات زیر توجه کنیم.
۱- إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ (آلعمران ۱۹). دین در نزد خدا همانا اسلام است، یعنی صلح و آشتی است و نیز تسلیم بودن به امر پرودگار.
۲- وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلَامَ دِینًا (مائده ۳)، و خشنودم که دین شما اسلام باشد، یعنی روش شما در حیات دنیا، و عملکرد شما مبتنی بر پایههای صلح و دوستی برآمده از تسلیم بودن به امر پرودگار باشد، نه آنکه بر خودخواهی و خودستایی و خودکامگی استوار گردد، که همه نمادهای استکبار است، و استکبار صفت شیطان است، و به این صفت است که هر کسی در برابر خدا میایستد و بدو شرک میورزد. أَبَى وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ (بقره ۳۴)
۳- وَمَنْ یبْتَغِ غَیرَ الْإِسْلَامِ دِینًا فَلَنْ یقْبَلَ مِنْهُ (آلعمران ۸۵). و هر کس جز اسلام دینی را بخواهد از او پذیرفته نیست.
یعنی هر کس که جز راه تسلیم به اوامر و نواهی الهی را بپیماید، از او قبول نمیشود. بسیاری از مفسران گمان بر این بردهاند که در این آیه لفظ «اسلام» تخصیص به دین مبین اسلام است، و حال آنکه مراد خداوند، تسلیم بودن در برار خود او است. به جهت اینکه ابراهیم و اسماعیل هم به هنگام ساختن دیوارههای کعبه، ضمن دعاء خود گفتند: «وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَینِ لَکَ» (بقره ۱۲۸) ما دو نفر را از تسلیم شدگان خود قرار ده.
«وَمِنْ ذُرِّیتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ» (بقره ۱۲۸) و نیز از فرزندان و نوادگان ما امتی باشند تسلیم تو.
البته «اسلام» به معنای «دین اسلام» هم در پارهیی از آیات آمده است مثل:
وَکَفَرُوا بَعْدَ إِسْلَامِهِمْ (توبه ۷۴)
قُل لَّا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلَامَکُم (حجرات ۱۷) بگو ای پیامبر اسلام آوردنتان را بر من منت منهید.
البته «اسلام» در این معنای اخص اخیر هم دارای همان مفاهیم پیش گفته در صلح و آشتی و تسلیم بودن میباشد.
و مهمتر آنکه در ۴۲ آیه از کتاب لفظ «سَلام» مذکور است، که این کلمه هم، علاوه بر مفاهیم فوق الذکر، به معنای تحیت و درود هم هست. پس هر کس که بر دیگری «سلام» گوید، اعلام سلامتی و دوستی و صلح و آشتی و تسلیم بودن براو کرده است.
و اگر جز این در نیت و باطن داشته باشد، و «سلام» بر زبان آرد، منافق است، و منافق در عذاب است. به چند آیه نگاه کنیم؛
سَلَامٌ عَلَیکُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ (رعد ۲۴) تحیت و درود و صلح و آشتی و تسلیم بر شما باد به جهت صبری که کردید.
ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ آمِنِینَ (حجر ۴۶) داخل (بهشت شوید) به سلام (با همه مفاهیم مذکور) در حالی که در امان و امنیت هستید.
وَالسَّلَامُ عَلَیَّ یوْمَ وُلِدْتُ وَیوْمَ أَمُوتُ وَیوْمَ أُبْعَثُ حَیا (مریم ۳۳)
و سلام بر من روزی که زاده شدم و روزی که میمیرم و روزی که زنده برانگیخته شوم.
وَسَلَامٌ عَلَى الْمُرْسَلِینَ (صافات ۱۸۱) و سلام بر فرستادگان خدا.
یا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِیمَ (انبیاء ۶۹)
ای آتش بر ابراهیم سرد باش و با او از در آشتی و صلح و آرامش و سازش در آی!
واژۀ «مُسلِم» هم در آیات زیر دقیقاً دارای مفاهیم «اسلام» است، اما به صیغه اسم فاعلی، و اصلاً به معنای کسی نیست که دین اسلام را، به مفهوم خاص، پذیرفته باشد.
أَنَّمَا إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (انبیاء ۱۰۸)
ای پیامبر بگو جز این نیست که معبود شما معبودی واحد است پس آیا شما تسلیم شدگان به او هستید؟
قَالَ الْحَوَارِیونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (آلعمران ۵۲)
پاکانِ یارانِ عیسی گفتند ما یاران خداییم، ایمان آوردیم به خدا، و گواهی ده (ای عیسی) که ما تسلیم شدگان (به امر خدا) هستیم.
و البته در زمان عیسی دینی به اسم «اسلام» وجود نداشته است، اما همۀ ادیان الهی، خواهان تسلیم بشر به فرمان خدا و نیز پیام آور صلح و دوستی و محبت وآشتی و تحیت و سلام برای همۀ جهانیان بودهاند. از اینرو خدای تعالی پیامبر اسلام را «رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ»(انبیاء ۱۰۷) خوانده، و این رحمت را ذاتیِ دعوت همۀ انبیاء شمرده است؛ مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ (حج ۷۸) این اندیشه راهبردی پدر شما ابراهیم است، او است که پیش ازاین شما را «مسلم» نام نهاد. و او است که با برافراشتن پایه های کعبه، بنیان آزادی و امنیت را پیریزی کرد.
وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِنًا و (ابراهیم ۳۵ / و با کمی اختلاف بقره ۱۲۶)
و بیادآور (ای پیامبر) آنگاه را که ابراهیم گفت: ای پرودگار من! تو این شهر را در امنیت قرار ده.
و قطعاً امنیت، بی آنکه صلح و آشتی و دوستی و محبت و تسلیم بودن به امر پروردگار جریان داشته باشد، برقرار نمیشود. و اینها همه از اصول زیست انسانی بنیآدم است، چرا که خدای تعالی بر آن تأکید نهاده و فرموده است:
وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَیتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَأَمْنًا (بقره ۱۲۵)
و بیاد آر (ای پیامبر) که ما این خانه را پناهگاه و مرجعی امن برای مردم ساختیم.
علیرغم این همه، اما خدای رحمان رحیم پذیرفتن دین خود، یا حکمی از احکام آن را بر هیچ بندهیی از بندگانشُ تحمیل نمیکند. زیرا برخلاف ما که نمیدانیم، او میداند که هر اجبار و اِکراهی، در هر امری، موجب بروز و توسعه و عمق یافتن نفاق در جامعه میگردد، و آنگاه است که بازشناختن سَرِه از ناسَرِه ناممکن میشود، و در پی آن، ناکسان بر کسان سلطه مییابند، و برای آنکه چهرۀ کریه خود را نیکو جلوه دهند، کاسۀ داغتر از آش میشوند، و مردم را مجبور به مراعات ظاهر دین میسازند، این روش تدریجاً آحاد جامعه را از ذات دین متنفر و بری مینماید، و به سمت دروغ و دورویی سوق میدهد. صیغههای مختلف از مصدر «اسلام» به صورت فعلهای ماضی و مضارع و امر و مجهول در ۲۲ آیه آمده است که غالباً در معنای «تسلیم» است. مثل:
کَذَلِکَ یتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْلِمُونَ (نحل ۸۱)
اینچنین نعمتش را بر شما به کمال میرساند باشد که تسلیم فرمان او شوید.
وَمَنْ أَحْسَنُ دِینًا مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ (نساء ۱۲۵)
چه کسی نیکوترین دین را دارد جز آن کس که روی خود بر خدا تسلیم کرده باشد و اهل احسان باشد.
نتیجه این پاسخ مطول آنکه، هر کس مدعی گرویدن به اسلام است، به ویژه آنان که مدعی تبلیغ آن هستند، باید، در پایبندی به هدایت الهی، جز آنچه خدا گفته نیاندیشند، و جز آنچه خدا خواسته نکنند، و گرنه دروغ پردازان نفاق پیشهاند.
اولاً: خدای تعالی حتی در امر قبول دین، هیچ بندهیی را مجبور نمیکند، و آزادی وی را مخدوش ومحدود نمینماید. زیرا در ساحت آزادی است که بشر میتواند تعالی عقلی یابد و به حُسن انتخاب نائل آید.
ثانیاً: از هیچ وسیلۀ نامقدسی برای وصول به هدف مقدس بهره نمیجوید، مثلاً آدم بکشد که دین خدا جاری شود، یا دروغ بگوید یا ستم کند یا محبوس سازد یا تهمت بزند یا افتراء. تا مردم دیندار شوند یا دینداربمانند.
ثالثاً: هر مُسلمی در چارچوب مفاهیم اسلام حرکت میکند، یعنی جز صلح طلبی و آشتی جویی و تبعیت از اوامر و نواهی الهی و تسلیم او بودن نه کس دیگری، چیزی نخواهد و نجوید.
پرسش دو: آیا ما به تعبیرقرآن، پیامبراسلام را پیامبرِرحمت ومهربانی واخلاق بدانیم وباورکنیم یا پیامبری که بنا به شهادت تاریخ دشمنانش را ازدم تیغ گذراند وهیچ فرصتی به مخالفان خود نداد؟ دریک مثال، داستان کشتاریهودیان بنی قریظه ونقش حضرت امیردراین کشتار وترورمخالفین وحکایاتی ازاین قبیل؟
پاسخ دو: این بستگی دارد به دیدگاه ما نسبت به متن قرآن و نیز تاریخ. آیا قرآن را متنی می دانیم که آیاتش در پی وقوع چند حادثه تاریخی شکل گرفته است، و بسیاری از گزاره های آن مخصوص زمان پیامبر است، و اکنون منسوخ گشته و زبان آن هم عَرَضی است؟ یا آنکه قرآن را تماماً وحی الهی میدانیم؟و قرآن چون کلام خداوند است، پس در موضوع خود که هدایت بشر است، از سَرِاحسان و عدل، بیتناقض است و متماسک و یکپارچه و حکیمانه و متضمن سَداد و رَشاد، بیناسخ و بیمنسوخ و متکامل.
دیدگاه من البته گزاره دوم است، آیات کتاب در پی وقوع حوادث مستحدثه شکل نگرفته است. اما قرآن حادث است. زبان قرآن عرضی نیست، خدای تعالی عزیزِ حکیم است و کلام او سرشار از حکمت، و به هر کسی که حکمت داده شود، خیر کثیر داده شده؛ َمَنْ یؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِی خَیرًا کَثِیرًا (بقره ۲۶۹).
مراد از ذاتی بودن زبان قرآن و نه عرضی بودن آن، از منظر خود قرآن، این است که عین این کلام، با همین جمله بندی و ترتیب، بر پیامبر وحی می شده و بر قلب او نقش می بسته است. پس این قول که می گویند؛ وحی به صورت مبهم و انبوه و نامحدود، بر ظرف محدود و محصور پیامبر فرو می ریخته و او به اندازۀ فهم خود، و نیز بر بستر حوادث تاریخی و هم به زبان خود آن را به صورت کلام ارائه می داده، قولی است مردود، البته از دیدگاه آیات کتاب. قرآن البته کتاب تاریخ هم نیست.
حال با این وصفها، این قرآن برای همۀ رسولان الهی، جایگاه و منزلت و مقام انسانی، شریف، والا، و برآمده از اخلاق را نشان میدهد، و پیامبر ما ـ َعَلَى خُلُقٍ عَظِیمٍ (قلم ۴) ـ معرفی شده است، حتی در جنگها، هرچند جلودار لشگر است، خود کمتر شمشیر میزند، اصحاب گرانسنگ او بر خاک و خون میافتند تا کمتر از حریف بکشند. مگر آنکه در مقام دفاع چاره یی جز کشتن نباشد. در بررسی جنگهای پیامبر که به صورت کتابی غیر مطبوع تدوین گشته، ثابت کرده ام که همۀ جنگهای پیامبر دفاعی بوده و رسول خدا آغاز کننده هیچ جنگی نبوده است. از اینرو جنگ ابتدائی در اسلام نداریم.
البته نگارش بسیاری از تاریخها بیشتر بیان احساسات و عواطف مورخ است تا توضیح درست و خدشه ناپذیر رخدادها.
هنوز از کودتای ۲۸ مرداد اندکی نگذشته است، اما بر درستی و نادرستی آن، و نیز بر سر حقانیت مصدق یا کاشانی اختلافی عمیق است، که همه بر صفحات کتب تاریخ ثبت میگردد، هر دو دیدگاه باقی میماند، و داوری را بر نسلهای آینده مشکل میسازد. هنوز داستان هولوکاست و حقیقت آن مستور است، و کسی هم حق تحقیق و بررسی و اظهار نظر دربارۀ آن را ندارد، و سرانجام مشخص نخواهد شد چه کسی از سلاحهای شیمیایی در کشتار دسته جمعی مردم بیدفاع و بیپناه سوریه استفاده کرده است. به درستی در سنجش و پیمایش این رخدادها میزان چیست؟ و چگونه میتوان به آنچه که حق است دست یافت؟ بنظر میرسد، تنها راه وصول به حق، انجام دو کار است، اول بررسی خُلقیات و صفات شخص یا اشخاص عامل و پدیدآورندۀ حادثه یا حوادث مورد نظر، سپس تعقل در پیآمد پدیدارها و بهره گرفتن از عنصر عقلانیت در تحلیل آنها.
کسانی را که امروز اصحاب فتنه میخوانند، آیا به حق اصحاب فتهاند؟! چه زمان و در چه عصری روشن میگردد که جنگ هشت ساله، جنگ حق علیه باطل بوده است؟! و آیا واقعاً همین طور بوده است؟!
حال هزار و چهارصد سال به عقب برگردیم، آیا محمد را به عنوان پیام آور و رسول خدا پذیرفتهایم؟! آیا کلام او را سخن حق میدانیم؟! آیا کشتار دسته جمعی مردمان، از هر دین یا کیش یا آیینی که باشند، با رسالت او، از یک سو، و اخلاق و منش و کنش او از سوی دیگر، سازگاری دارد؟! آیا داستان قتل عام هفتصد نفرۀ بنی قریظه از هوچیگریهای یهود نیست؟! البته با عنایت به دروغ پردازیهای مشابهی که از این قوم خبرداریم؟! چرا هیچ کس از تبهکاریها، فساد انگیزیها، قتلها و خرابکاریها و آزارهای این قبیله و قبائل دیگر از یهود، در مدینه و مکه و اطراف آن، سخن نمیگوید؟!
فرض را بر این میگذاریم که یهود بنی قریظه بسیار آرام و مسالمت جو بودند، و بر سرِ پیمانهای خود با مسلمانها استوار، و هیچ نقض عهدی از آنان سر نزد، و یا بر عکس، به هیچ یک از میثاقهای خود متعهد نماندند، در هریک از این دو صورت، آیا پیامبر، حتی نه در مقام نبوت و رسالت، بلکه به عنوان یکی از اعضاء شاخص خانوادهیی عریق در میان قریش، به چنین اقدام وحشیانهیی دست میزد؟! بنظر میرسد غیر ممکن باشد.
به اجزاء داستان نگاه میکنیم؛
بعد از ظهر روزی که مسلمانها به فرماندهی پیامبر از جنگ احزاب (خندق) باز میگردند، رسول خدا فرمان میدهد، به جهت پیمان شکنی بنیقریظه و همکاری شان با قبائل مهاجم به مدینه، که احزاب را تشکیل میدادند، قلعۀ آنها محاصره شود. میگویند این محاصره تا بیست روز طول کشیده است، و در اثر سنگ پرانی یهودان، تعدادی از مسلمانان کشته شدند. سرانجام بنی قریظه تسلیم شدند. و هفتصد تن از آنان که از مردان بودند، به بیت زینب هدایت گشتند، و در آن محبوس گردیدند، و فردای آن شب، همه در بازار مدینه، توسط پیامبر، گردن زده شدند و در همانجا دفن گردیدند.
حال طرح چند پرسش همراه با چند توضیح:
«بیت» به معنای اطاق است و «دار» به معنای خانه. برخی از مورخان نوشتهاند ـ مثل واقدی در مَغازی ـ که پیامبر دستور داد مردان اسیر را به بیت اسامة بن زید بَرَند و چندین بارِ خرما میانشان توزیع شود!! حتی اگر «بیت» را «دار» هم فرض کنیم، کدام خانه در مدینۀ آن روز بوده است که گنجایش هفتصد مرد را داشته باشد که یک شب را تا چاشت روز بعد در آن سر کنند؟! قضاء حاجتشان چگونه بود؟! چطور از آنان نگهبانی شد؟! و سپس آنکه گفتهاند؛ پیامبر دستور داد در میان بازار مدینه گورهایی کندند و یهودان را آورده خود گردن زد!! چرا این گور باید در میان بازار مدینه باشد؟! آیا گورها دسته جمعی بود؟! یا برای هر نفر یک قبر بود؟! آیا به روش دین یهود حفر قبر کردند یا به صورت قواعد اسلام؟! آیا اکنون اگر همان نقطه را که در مدینۀ کنونی مشخص است کجا بوده، حفاری کنند، به استخوانهای هفتصد مرد میرسند؟! مطمئناً با پاسخ دادن منطقی به هر یک از این سؤالات این نتیجه بدست میآید که کل این داستان ساختگی است و از جعلیات یهود می باشد، که البته مسلمانها، معالاسف، گمان بردهاند با بزرگ نمایی آن، بر عظمت پیامبر و دین خود می افزایند!!
این با چه منطقی سازگار است که بگوییم؛ پیامبر رحمت، فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ (آلعمران ۱۵۹) قادر است به تنهایی، آن هم در یک روز، گردن هفتصد نفر را بزند؟! و با چه عقلی سازگار است که این کشته شدگان را در وسط بازار مدینه دفن کرده باشد. این بازار چگونه بوده است؟! اکنون در کدام موقعیت مدینه قرار گرفته است؟! پیامبر چند نفر را میتوانست بکار گیرد تا بتواند در یک روز، هم گورها را بکنند، هم گردنها را بزنند، و هم آنها را به خاک سپارند.
چرا پس از این واقعه، دیگر از این بازار و از این کشتهها و نتایج این اقدام هیچ سخنی بمیان نیامده است؟! از اینها گذشته، آنچه میان پیامبر و سعد بن معاذ از یک سو، و میان سعد و یهودان بنی قریظه از سوی دیگر گذشته، و نوع داوری سعد و قبول رسول خدا، نشان بارز دیگری است که مجعول بودن این داستان را مؤکد می سازد.
پرسش سه: بسیاری ازصاحبت نظران وحتی مردمی که مختصرسواد علمی وتاریخی دارند معتقدند فصل اسلام واسلامگرایی به سرآمده است. پرسش صریح من این است: آیا اسلام دراین زمان می تواند انسان سازی کند؟ وبه احتیاجات فردی وجمعی مردمان این عصرپاسخ گوید؟
پاسخ سه: زمان و دوران و تحولات فرهنگی ناشی از کمیت و کفیت زندگی انسان در جوامع مختلف، نمیتواند اصول اساسی کمال یافتگی انسان را تغییر دهد. مثلاً زمانی فرا نخواهد رسید که احدی از آحاد بشر مدعی شود که دروغ گفتن و ساختن و پرداختن و بافتن، برای رشد بشر و تعالی او بهتر و کارآمدتر از راستی است. و میبینیم در جوامع امروز، مردمانی که با دروغ و ناراستی، در همۀ زمینهها، از روابط اجتماعی گرفته تا تولید و صنعت، فاصله گرفتهاند، ازجمیع جهات پیشرفت کردهاند. و آنان که هنوز، به غلط، گمان میبرند با تکیه بر دروغ و ناراستی و نادرستی، به مقاصد و اهداف خود میرسند، میبینیم که در آتش (بگویید جهنم) برافروخته از این صفات سوزاننده، همه چیز خود را ـ از حیثیت و شرف و آبرو گرفته تا ثروتهای ملی و انسانی ـ از دست داده ومیدهند و به جایی نیزنمیرسند.
و آیا زمانی فرا میرسد که بشر به این نتیجه رسد که رفتارهای عادلانه، با طبیعت شخصی و اجتماعی او ناسازگارند، و باید ظلم و تعدی به حقوق دیگران را دستمایۀ وصول به غایتهای خود سازد؟! و آیا روزی میآید که حتی یک نفر از میان بشر مدعی شود که خشم و عصبیت و ترشرویی و زورگویی بهتر است، و گزیدهتر از آرامش و تعقل و خوشرویی و انصاف؟! و آیا میتوان تصور کرد روزگارانی را که خودکامهترین مستبدان جهان اعتراف کند که مستبد و مستکبر است؟! و یا نه، همو پیوسته دم از آزادی و حقوق مردمان میزند؟! حتی کسانی هم که تمام، یا بخشی از عمر خود را با این صفات غیر انسانی، یا حداقل فعلاً غیر انسانی، گذراندهاند، منکر دارا بودن چنین خصلتهایی هستند، و خود را عادل، با انصاف، آزادی خواه، گشاده رو و مدافع حقوق خلق معرفی میکنند، و از همه رسانههای ممکن، در این راستا بهره میگیرند. حال پس از این مقدمه، میخواهم تغییری جزئی در سؤال شما بدهم و به جای کلمۀ «اسلام»، کلمه «قرآن» را بنشانم. یعنی بپرسم: «آیا قرآن میتواند در این زمانه انسان سازی کند؟»
پاسخ باز هم برمیگردد به نوع نگاه ما به قرآن، که آیا آن را پیام هدایت از سوی حضرت باری میدانیم یا نه؟! اگر کتاب هدایت و پیام رحمت و منبع نعمتش ندانیم، دیگر بحثی نیست و نیازی به بیان یا اثبات این مدعا نداریم که میتواند. اما اگر این کتاب را با این وصفها قبولش کردهایم، به نظر میرسد بهترین راه، رجوع به خود متن است. در ۵۸ آیه از قرآن کریم، لفظ «قرآن» بکار رفته است، به چند آیه نگاه میکنیم:
إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یهْدِی لِلَّتِی هِی أَقْوَمُ وَیبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ (اسراء ۹)
همانا این قرآن به سوی قویمترین، استوارترین و پایدارترین راه رهنمون میشود و مژده میدهد مؤمنان را.
وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ (اسراء ۸۲)
و تدریجاً فرو میفرستم از قرآن هر آنچه شفاء و رحمت است مر مؤمنان را.
إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ وَقُرْآنٌ مُبِینٌ (یس ۶۹)
این (کتاب) چیزی نیست جز یادآوری (طبایع، مصالح و مفاسد) بشر و قرآنی روشن.
وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ (یس ۲) و سوگند به قرآن حکیم، قرآنی که همه آموزهها و گزارههایش محکم و استوار و خدشه ناپذیر است.
وَلَقَدْ یسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِر (قمر ۱۷ و ۲۲ و ۳۲ و ۴۰)
ما قرآن را برای به خاطر سپردن و پندگرفتن آسان ساختیم پس آیا بخاطر سپرنده و پندگیرندهیی هست؟
قُرْآنًا عَرَبِیا غَیرَ ذِی عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ یتَّقُونَ (زمر ۲۸) قرآنی است بی هیچ کژی به زبان عربی، باشد که پرهیز پیشه کنند؟
بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ، فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ (بروج ۲۱ و ۲۲) بلکه این قرآنی است با عظمت در لوحی محفوظ.
إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ، فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ (واقعه ۷۷و ۷۸) همانا این قرآنی با کرامت است، در کتابی پوشیده.
لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَیتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیةِ اللَّهِ (حشر ۲۱)
چنانچه این قرآن را بر کوهی فرومیفرستادیم هر آینه میدیدیش که از بیم خدا فروتن است و فروپاشیده.
برای اجتناب از اطنابی بیش از این، از ذکر آیاتی از این دست صرف نظر میکنم و میپرسم؛ آیا یکی یا همۀ این آیات دروغ است؟! آیا پیامبر، فریبکاری و نیرنگ بازی میکرده است؟!
و اگر بگوییم یکی از آنها یا همه آنها راست است، چرا مسلمانها به وعدههای قرآن دست نیافتهاند، و پیوسته اسیر چنگال ظلمه و مستبدان و مستکبران بودهاند؟! کمی به عقب یا عقبتر برگردیم. آیا برای نظام هستی و نظم موجود در آفرینش، خالق حکیمی را متصور هستیم؟! اگر هستیم، مشکلی با آیات کتاب نداریم. خدای تعالی آفریننده است و گرداننده و هدایت کنندۀ یک نظم. این نظم در لوح محفوظ و کتاب مکنون به ثبت رسیده است و هیچ قدرتی توان ایجاد تغییر و تبدیل در آن را ندارد. فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِیلًا وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِیلًا (فاطر ۴۳)
مثلاً از سنتهای موجود در نظام طبیعت این است که اگر دانهیی را، هر کسی، از کافر یا مسلمان یا پیرو هر دینی از ادیان، در زمین مناسب بکارد و آن را آبیاری نماید، سبز میشود و بارور میگردد، البته با مراقبتهایی که لازم دارد. حال اگر پیامبری دانهیی بکارد و شرایط روییدنش را فراهم نیاورد، مثل آب دادن، اما به جای آن، بر آن دانه یک عمر نماز بگذارد و دعاء کند و به درگاه خدا استغاثه و لابه و زاری نماید، آن دانه هرگز سبز نمیشود.
هدایت الهی توسط انبیاء اصلاً به همین معنی است که بشر را به سنتهای حاکم بر نظام هستی آشنا کند، و به او تفهیم نماید که خارج از نظام حاکم، بر هر چه دست یابی، زائل شدنی و ناپایدار و مردنی است. و فهم این مطلب اساسی و ریشهیی را به عقل میسپارد. خرد فردی و خرد جمعی. امیرالمؤمنین در کلمات قصار ۱۶۱ میگوید: «مَن شاوَرَ الرِّجالَ شارَکَها فی عُقولِها»، هر کس با شخصیتها (فرهیختگان از زن یا مرد) مشورت کند، خود را در عقلهاشان شریک ساخته است. علاوه بر نظم موجود در روح طبیعت، بر رفتار و گفتار و پندار بشر نیز قوانینی سختر از اینها حاکم است. هر کس دروغ بگوید، چه پیامبر باشد چه غیر او، نتایجی دستگیرش میشود که از دروغ ناشی میگردد! یعنی بیثباتی و ناپایداری و زوال و بیآبرویی و ویرانی. پس نتیجهیی که از راستی بدست میآید از دروغ بدست نمیآید. نتیجهیی که از گفتگو و صلح و آرامش و آشتی بدست میآید، از جنگ و تخریب و دمار و کشتار حاصل نمیگردد. وَالصُّلْحُ خَیرٌ (نساء ۱۲۸) بهترین چیز صلح و آشتی است. و از زبان شعیب است در قرآن که می گوید: إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ (هود ۸۸)، من چیزی جز اصلاح نمیخواهم تا جایی که بتوانم.
زنا، فحشاء، دروغ، غیبت، شرب خمر، قِمار و از این دست، هر چه هست، ضد آرامش است، ضد صلح است، ضد آشتی است.
ظلم همه چیز را به آتش خود میسوزاند، حرث و نسل را به نابودی میکشاند. اما عدل ضد آن است، موجب عمران و آبادانی و رشد عقلانیت و تعالی انسانیت میگردد. اما اینها همه حاصل نگردد جز در بستر آزادی
اینها است پیامهای پیامبران مبعوث از طرف باری تعالی. لَا نُفَرِّقُ بَینَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ (بقره ۲۸۵) از اینرو است که خدای تعالی پیروان همۀ ادیان را به سه شرطِ ایمان به خدا و آخرت و مبادرت به انجام عمل صالح، اهل نجات قلمداد فرموده است: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالنَّصَارَى وَالصَّابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلَا هُمْ یحْزَنُونَ (بقره ۶۲) همانا آن کسان که ایمان آوردهاند و آنان که یهودند و نصرانیان (مسیحیان) و صابئان (پیروان دیگر ادیان و مذاهب و مکاتب) هر که ایمان به خدا و روز پایان آورده، و عمل به صلاح و شایستگی کرده باشد، پس ایشان مزدشان نزد پروردگارشان است و ترسی بر ایشان نیست و نه اندوهگین شوند.
پس از منظر خدای تعالی که در قرآن ثبت است، و از سنتهای لایتغیر او نیز هست، هر انسانی گروگان عملکرد و دستاورد خویش است.کُلُّ امْرِئٍ بِمَا کَسَبَ رَهِینٌ (طور ۲۱) کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ (مدثر ۳۸). اسم بیمسمی کاری برای او نمیکند، اگر نام او پیامبر، امام، مسلم یا مؤمن و امثال اینها باشد، اما در اخلاق و منش و کنش او نشانی از تبعیت از قوانین حاکم بر نظام هستی نباشد، هرچند اهل عبادت هم باشد، چنین اسمی چیزی را برای او تغییر نمیدهد. مثلاً انسانی دروغ بگوید و پیوسته نماز بگذارد و دعاء به درگاه آورد که کسی دروغش را متوجه نگردد، و آثارش پدیدار نشود، خدای تعالی در کتابش مؤکد میسازد که چنین چیزی امکان ندارد، و این در لوح محفوظ و کتاب مکنون به ثبت رسیده است، و نماز و دعاء تو بیاثر است.
کِی انسان به این پایه از شعور نائل میگردد؟ وقتی به خدا و روز آخر ایمان خالصانه و پاک از هر شائبۀ شرکی داشته باشد. پس قرآن انسان از طراز یک میسازد، مگر طالقانیها، بازرگانها و سحابیها و هزارن امثال اینها مربّی به تربیت الهی و قرآنی نبودند؟!
پرسش چهار: با عنایت به ظهورخسارتهایی که جمهوری اسلامی به ساحتِ باورهای دینی مردمان وارد آورده – با همه ی ادعاهایی که درباب اسلامخواهی واسلام پراکنی داشته و دارد – آیا شما به اداره ی یک کشوربه شیوه های اسلامی باوردارید یا نه؟
پاسخ چهار: دین اسلام، یعنی همان قرآن و احکامی که از آن برآمده است. اما مسلمانان، در طول تاریخ خود، شیوههای گوناگونی در کشورداری و سیاست مُدُن آزمودهاند، که اصل آن خلافت، به معنای جانشینی پیامبر بودن است. این طرز حکومت تا جنگ جهانی اول در میان اهل سنت رایج بود، اما در ایران قضیه تا حدودی شکل متفاوتی داشته است، به دو جهت، یکی ادامۀ فرهنگ و سنت شاهنشاهی و دیگری حکومت هزار ساله ترکان مهاجم و دیگر قبائل، از شمال به ایران، و استقرارشان با نامهای متفاوت، مثل غزنویان، سلجوقیان، خوارزمشاهیان، مغولان، تیموریان، افشاریان، قاجاریان و مانند اینها. براین پایه هیچ حکومتی، نتوانسته یا نخواسته است با موازین مذکور در قرآن، حاکمیت خود را بر مسلمانان اعمال کند.
قرآن مبانی شایستگی و سزاواری و فرهیختگی و پرهیزگاری و انسان متعالی و کلاً اصول اخلاقی را ذکر و توصیه مینماید. از اینرو بیشتر مردم را در راستای مدیریت حرکت میدهد تا حکومت. حال اگر انسانهایی با این ویژگیها تربیت شوند، شایسته و سزاوارند بر جامعه مدیریت داشته باشند. اما به شرط آنکه مردم خواهان آنها باشند. امیرالمؤمنین بیتردید قدرت آن را داشت که رأی برآمده از شورای سقیفه را برهم زند، اما با توسل به زور!! ولی چنین نکرد و به جای آن بیست و پنج سال نظارهگر بود تا روزی که خود مردم به سراغش آمدند.
نتیجه آنکه قرآن شکل خاصی از حکومت را به نام حکومت اسلامی ارائه نمیدهد، گرچه اصول اخلاقی و انسانیِ لازم برای تشکیل یک دولت با مشخصههای حقوقی و قانونی را معرفی مینماید. مثل اصل آزادی (خصوصاً در انتخاب دین و بیان و قلم و مانند اینها) اصل عدالت و انصاف، اصل تعاون بر برّ و تقوی، اصول راستی و درستی، اصول عدم تبذیر و اسراف و امثال اینها، و از همه مهمتر، اصل شورایی بودن همۀ امور و نه تنها تشکیل حکومت.
پرسش پنج: بزرگان دینی و حکومتی ما دراین سالهای پس ازانقلاب هزینه های افراط گونه وخارج ازقاعده ای را صرف رواج حجاب کرده و می کنند. مهم این که نه تنها ازصرف این همه هزینه – ازصرف پول، تا وقت، تا فرصت، و رواج برخوردهای خشن حکومتی – به نتیجه ی دلخواه نرسیده اند بل بسیاری از بانوان ما را به سمت رهایی از قید وبند حجاب ظاهری تحریک وتهییج کرده اند. شما حجاب بانوان را چگونه معنا می کنید؟
پاسخ پنج: دربارۀ حجابِ مذکوردر قرآن و ابداء زینت، حداقل سه مقاله نوشته ام که در سایت «جرس»، و پس آن «ارباب حکمت» درج شده است. من چون معتقد به تمامیت قرآن به عنوان کلام مستقیم الهی هستم، به آیات حجاب نیز اعتقاد دارم. اما می گویم همانگونه که همۀ دین، پذیرفتنش آزاد است و خدای تعالی هیچ بندهیی را مُکرَه و مجبور نمی سازد، بنابراین هر بنده یی در قبول یا ردّ یکی از احکام دین هم آزاد است. چرا باید گروهی از زنان را که حتی ممکن است احکام عبادی مثل نماز را معتقد نباشند، وادار کنیم حجاب اجباری داشته باشند؟ قطعاً لباسی را که امروز زنان ما بر تن می کنند و نیز آرایشی را که بیرون از خانه دارند، مطابق با آیات قرآن نیست! اما این احتمال هست که بعضاً نه از سَرِ اعتقاد، بلکه از باب لجاجت با زورِ حاکم اینگونه بپوشند و خود را بیارایند.
پرسش شش: برخی ازمخاطبان و البته مخالفان اسلام معتقدند: موضوعات واحکام کهنه وفرسوده یی که به اسم اسلام به ما رسیده، با دستاوردهای تازۀ بشری قابل جمع نیست. مثل شیوه های دادرسی، ارث، دیۀ زن ومرد، حجاب، ارتباطات اجتماعی، دشمن، دوست، حلال وحرام. خواستم بدانم شما آیا با همین موازینی که درقرآن آمده امور زندگی خود را تنظیم می کنید؟
پاسخ شش: متأسفانه دراین سؤال همه چیز بهم درآمیخته است، اما پاسخ کلی این است که آنچه در چارچوب فقه شیعه یا سنی به ما رسیده، و نام اسلام را بر خود نهاده، لزوماً از قرآن و برآمده از احکام آن نیست. در قرآن، درخصوص همۀ داوری ها و دادرسی ها، امر به مراعات عدل کرده است. اما اینکه آیا ره آورد امروز بشر در موضوع دادرسی، شیوه یی بهتر از اجراء عدالت است، تردید جدی وجود دارد. بیش از شصت سال است که دادرسی های نوین بشری نتوانسته است موضوع اسرائیل را حل کند، و امروزه ما واکنشِ نوین دادرسی بشر را در خصوص سوریه و عراق و افغانستان و کشمیر و پاکستان و کردهای ترکیه، و نیز حقوق ایران در دریای خزربچشم خود می بینیم. و نمونه هایی امثال اینها که در سطح جهان فراوانند و فی الواقع نه فریادرسی هست و نه آیینی برای دادرسی! البته اگر هم باشد چندان موثر نیست. غلبۀ همین نوع روشهای زورگویانه است که حاکمان مستبد و حکومتهای خودکامه را بر همۀ بشریت مسلط ساخته است. فقر و گرسنگی، نیمی از آفریقا و بخشی ازآسیا را فروگرفته، و در قسمتی دیگر از کره زمین زیاده روی و ریخت و پاش از حد گذشته است. دست آورد امروز بشر چیست که بدان می بالد؟!
البته جوامع غربی در احقاق حقوق فردی در میان خود و برای خود، دستاوردهای نیکویی داشته اند، ولی هنوز بسیاری از آنها تعصب نژادی دارند، و این مسأله در رفتارشان با ملتهایی مثل ما به وضوح مشهود است. حال اگر بگویید مراکز حقوق بشری در آن بخش از دنیا قرار دارند، و آنها هستند که پیوسته از حق زجردیدگان دفاع می کنند، البته این درست است، اما اکثر دفاعیات آنها راه به جایی نبرده و در حد حرف باقی مانده است. قرآن هم البته دربعضی یا بسیاری موارد همینگونه است. یعنی در حد حرف باقی مانده است. اینها کلیاتی بود که به عرض رساندم. حال اگر بخواهیم جزئی تر وارد مسائل شویم سخن به درازا می کشد و خواننده را خسته می کند. خلاصه آنکه احکامی را که قرآن تحت هر عنوانی صادر می کند، در منظومۀ فکری خود قرآن جواب می دهد، که متضمن چند اصل است، و این اصول را پیش از این متذکر شدم، مثل اصول آزادی و عدالت و مانند اینها.
مثلاً تقسیم ارث در منظومۀ فکری قرآن دقیقاً بر پایۀ عدالت تقسیم می شود. با این حال هر کسی آزاد است تا زمانی که حیات دارد مال خود را به هر شکل و میزانی که بخواهد مصرف کند، یا بین دیگران تقسیم نماید، چه خویشان او باشند یا نباشند. اما وقتی از دنیا رفت، عدالت این است که مال او بین همۀ افراد خانوادۀ نزدیک و دور تقسیم گردد، و باز از عدالت است که خویشانی که دارا هستند و نیازی ندارند، از گرفتن آن میراث اجتناب ورزند.
مثلاً بیشترین اعتراض به قرآن در خصوص تقسیم ارث، این بخش از آیات است که می گوید:
لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ (نساء ۱۱) و اطلاق آیه را عام دانسته و گفته اند: چرا قرآن حق مردان را دو برابر زنان معین کرده است؟! در صورتی که چنین نیست و اتفاقاً حق زنان، در مجموع، بیش از مردان است. در آغاز آیه، خدای تعالی فرمود:
یوصِیکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلَادِکُمْ (نساء ۱۱)، خدا شما را سفارش می کند نسبت به فرزندانتان، سپس بلافاصله فرموده: للذکر مثل خط الانثین، یعنی پسر به اندازۀ سهم دو دختر می برد. بنابراین آیه تخصیص پیدا می کند به فرزندان پسر و دختر، و نه همۀ مردان و زنان. زیرا سهم الارث زنان و شوهران و پدران و مادران و اجداد را در آیات دیگر مشخص کرده است.
حال ببینیم با تقسیم مال، در منظومۀ فکری قرآن، کدامیک بیشتر می برند، دختران یا پسران؟
قرآن همۀ هزینه های زندگی مشترک را بر عهدۀ مردان گذاشته است، از لباس و آرایش زنان و خوراکشان و دارو و درمانشان و مسکن و هزینۀ سفرهاشان، تا کفارۀ روزه هاشان و خرید اتومبیل برای ایشان، و تأمین هزینه های فرزندان، هرچه که باشد، سپس آنکه مرد باید مهریه زن را هم بپردازد و هزینه های ازدواج را نیز.
اما زنان، در قبال دریافت این همه خدمات و اموال منقول و غیر منقول مثل جهاز و مهریه و جواهرات و مانند اینها که همه برای عموم مردم، از عالی تا دانی معروفند، هیچ هزینه یی بر عهده ندارند. ضمن اینکه اگر حقوقی دریافت می کنند متعلق به خود آنهاست، مگر آنکه با توافق با شوهر، در زندگی مشترک هزینه کنند. حال بگویید، با این اوصاف، اگر پسران به اندازۀ سهم دو دختر از ارث ببرند، کدامیک ثروتمندترند؟! پسران یا دختران؟! اما اساس زندگی مشترک، سازگاری مبتنی بر اخلاق است، که قرآن برآن تأکید نهاده، و دعوت هم کرده است نسبت به مال دنیا بی اعتناء باشند، دل برآن نبسته باشند و پیوسته آماده خرج کردن آن در راه درست باشند.
دیه، در قرآن کریم، کرامت به ذات انسان، به ما هو انسان داده شده، و در انسانیت انسانها تفاوتی بین مؤمن و کافر و زن و مرد قائل نشده است، و همه را از نظر انسان بودن و جان انسانی داشتن، در یک ردیف و درجه قرار داده است. وقتی می گوید: النَّفْسَ بِالنَّفْسِ (مائده ۴۵) یعنی جان در برابر جان، و به هیچ وجه کیفیت و کمیت صاحب آن را مشخص نمی سازد که بگوید مرادش جان کدام انسان است! پس این انسان هرکه باشد، نزد خدا جانش جان یک انسان است، و هرحقی که جان مُسلِم دارد، جان کافر هم دارد، و هر حقی که جان مرد دارد، جان زن هم دارد. همین امر در شأن کودکان نیز صادق است. چون آنها هم یک جان کامل دارند. حال اگر مرد مسلمانی زن کافری را کشت، به عمد، قصاص می شود، و اگر به خطاء بود، دیۀ کامل می دهد. پس آنچه در فقه است، خلاف قرآن است، چون در روایت، هرچه باشد، نمی تواند قرآن را تخصیص زند، و همۀ قتلها، در زنان و مردان، بر همین پایه داوری می شوند.
در قرآن همچنین مبانی به روز و کارآمد جهت تنظیم ارتباطات اجتماعی وجود دارد که همه ناظر بر اصول اخلاقی انسانی است. هرچه را که قرآن حرام کرده، بدان سبب است که ورود به حیطۀ آن، بر استحکام این روابط زیان می رساند، و هر آنچه را که بر انجامش تشویق نموده، موجب پایداری و قوام جامعه، در همۀ عرصه ها، می گردد. حال اگر کسی بی توجه به قرآن، به اداء این اصلها پای بند باشد، همان نتیجه یی را بدست می آورد که اگر مسلم باشد و از قرآن بگیرد. زیرا این اصول همان سنتهای الهی حاکم بر نظام هستی است. پس قرآن چه می گوید و چه می خواهد؟! به قول مرحوم مهندس بازرگان، راه انبیاء راه میان بر است و لقمه را مستقیم بر دهان نهادن.
پرسش هفت: شما آیا ازغذایی که یک مسیحی پخت کرده میل می فرمایید؟ ازغذایی که یک بهایی پخت کرده چه؟
پاسخ هفت: من حتی از ظرف او هم غذاء می خورم، یعنی با یک مسیحی یا غیر مسیحی، با یک انسان که دست و دهانش آلوده نباشد و بیماری واگیردار نداشته باشد، هم غذاء می شوم، به دلیل آیات کتاب:
وَطَعَامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ حِلٌّ لَکُمْ وَطَعَامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ (مائده ۵)
و خوراک کسانی که بر آنها کتاب داده شده برای شما حلال است و خوراک شما هم برای آنها حلال. در خصوص بهائیان هم همین گونه است.
در قرآن، یکی از موارد مصرف و پرداخت زکوة (صدقات) را وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ (توبه ۶۰)، دانسته، یعنی کسانی که باید از این راه دلهاشان را با مسلمانان تألیف کرد و ایجاد الفت نمود. روایات متعددی هم داریم که زکوة را منحصر به ماده و مال نکرده است. از جمله اینکه زکوة علم تعلیم آن است. پس برای تألیف قلوب غیر مسلمانان با مسلمانان باید به آنها، بابت صدقات، علم آموزی کرد. بابت صدقۀ عمر، باید برای آنها وقت صرف کرد، به عیادت بیمارانشان رفت، به حل و فصل مشکلاتشان اقدام نمود، خلاصه سخن قران این است که با هرانسانی باید با عنایت به کرامت و شأن انسانی او رفتار کرد. چنین رفتاری موجب کاستی دشمنیها و تألیف قلوب میگردد.
پرسش هشت: فتوای نجاست بهاییان – که شوربختانه خسارات فراوانی را دراین یک قرن ونیم به هموطنان بهایی ما تحمیل کرده است – آیا یک نگرش اسلامی و برگرفته شده ازقرآن است؟
پاسخ هشت: بهائیت بیش از آن که یک فرقه مذهبی باشد، تبدیل به یک آئین سیاسی شده، همانگونه که انجمن حجتیه همین مسیر را پیموده است. چون این دوهمیشه در برابر هم قرار داشته اند. ولی کلاً قرآن ظاهرهیچ انسانی را، از بدن او گرفته تا لباسش، تا آلوده به نجاست ظاهری نباشد، نجس نمی داند. آن نجاستی را هم که قرآن در خصوص مشرکان گفته، اکثر مفسران و علماء اسلام، آن را حمل به نجاست باطن و پلیدی طینت کرده اند. این هم بدان جهت که نزدیکی شان به مسلمانان، به نیت آسیب رساندن و تخریب می باشد. از اینرو آنان را از نزدیک شدن به مسجد الحرام منع فرموده: یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلَا یقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا (توبه ۲۸)
واژۀ «نجس» فقط یک بار در قرآن آمده، آن هم در همین آیه. صیغه های دیگری هم از این کلمه در هیچ آیه یی نیامده است. (رجوع کنید به بحث «طهارت اهل کتاب» در کتاب فقه استدلالی، ص ۱۷۱ به بعد)
پرسش نُه: آیا اعدام عده یی به اسم مرتد، اسلامی است؟
پاسخ نُه: مرتد در قرآن هیچ حکمی ندارد و خدای تعالی بندگان را فقط هدایت می کند، و در آیات عدیده، بر آزادی شان تاکید گذارده تا هرطور که بخواهند زیست کنند. از جملۀ آنها دو آیۀ زیراست:
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ ازْدَادُوا کُفْرًا لَمْ یکُنِ اللَّهُ لِیغْفِرَ لَهُمْ وَلَا لِیهْدِیهُمْ سَبِیلًا (نساء ۱۳۷)
همانا آنان که ایمان آوردند، سپس کافر شدند، سپس ایمان آوردند، سپس دگربار کافر شدند، سپس بر کفر خود افزودند، چنین نبوده است که خدا بیامرزدشان و نه به راهی هدایتشان کند.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْدَ إِیمَانِهِمْ ثُمَّ ازْدَادُوا کُفْرًا لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَأُولَئِکَ هُمُ الضَّالُّونَ (آل عمران ۹۰)
همانا آنان که کافر شدند بعد از ایمان آوردنشان، سپس بر کفر افزودند، هرگز پذیرفته نگردد توبه ایشان و اینان همان گمراهانند.
در آیه اول، کفر در انسان مرتد سه مرحله طی می کند تا به نقطه تثبیت برسد. در این جایگاه است که خدای تعالی از عدم غفران و هدایت خود سخن می گوید، ولی هیچ حکمی در کشتن مرتدان صادر نمی نماید، و تازه این مرتدی است که سه دور در ساحت ایمان و کفر در تزلزل و ناپایداری بوده، و بعد از اینها همه، بر کفر خود افزوده و بر آن ثبات یافته و اصرار ورزیده است.
در آیۀ دوم، رفت و آمد بین ایمان و کفر دو مرحله یی است، و پس ازآن، به جای صدور حکم به قتل مرتد، خدای تعالی از عدم پذیرش توبه و گمراهی این دسته از مرتدان سخن می گوید. روایاتی هم که غالب آنها از اخبار آحاد است، حتی روایات صحیح، نمی توانند آیات صریح قرآن را تخصیص زنند. (فقه استدلالی، ص ۶۰۲ به بعد)
پرسش ده: آخوند یعنی چه و یعنی که؟
پ هستند که سخنانشان کمتر مایۀ علمی دارد.
اسخ ده: در روزگاران گذشته، دانشِ خواندن و نوشتن، اختصاص داشت به حوزه های علمیه که بیشتر دروس آنها منحصر به فقه و مسائل و احکام آن بود، و بعضاً اندکی هیأت و نجوم و ریاضیات، به طور مطلق، و هندسه و مثلثات، به طور اخص، و کمتر تفسیر و علوم قرآن. و عامّۀ مردم بی سواد بودند. از اینرو اگر کسی مطلبی داشت، برای خواندن آن به آقا (کسی که در حوزه بود، یا طالب یا مدرس) رجوع می کرد تا برایش بخواند. و سپس در توضیح برای دیگران می گفت: نامه یا نوشتۀ مرا «آقا خواند»! به مرور ایام این عبارت خلاصه و تبدیل شد به «آخوند». پس در اصل هرکس که خواندن و نوشتن می دانست «آخوند» بود. اما امروز آن مفهوم اصیل خود را کاملاً از دست داده و معنای اصطلاحی پیدا کرده که در عرف عامه مشخص است. آنچه را که عموم مردم از مفهوم این کلمه دریافت می کنند، تحصیل کردگان درجه سوم یا پایین تر حوزه ها
پرسش یازده: بزرگترین مشکل روحانیت درجمهوری اسلامی ایران کدام است؟
پاسخ یازده: پاسخ به این پرسش چند وجه دارد، اولاً: حوزه های ما (شیعه) از نظر علمی افت پیدا کرده است، خصوصاً بعد از انقلاب، که تبدیل شده است به سکوی پرش به سوی احراز مقامات سیاسی و اجرائی. دلیل آن هم روشن است. شما بعد از انقلاب، در حوزه ها بزرگانی چون شیخ عبدالکریم حائری یزدی، آیت الله بروجردی، آیت الله خمینی، گلپایگانی، مرعشی نجفی، شریعتمداری، علامۀ طباطبائی، منتظری و امثال اینها را ندارید. یعنی حوزه های ما نتوانستند چنین افرادی را پرورش دهند!!
ثانیاً؛ حوزه ها و مراجع آزادی عمل خود را که پیش از این داشتند، از دست داده اند، و مَدرَس ها، بیشتر جنبۀ سیاسی پیدا کرده اند تا علمی.
ثالثاً: رابطۀ مراجع با یکدیگر منقطع است، آنقدر که حتی در اعیاد رسمی و اسلامی، مثل عید فطر، عید قربان و عید نوروز و یا ایام ولادت ائمۀ طاهرین (ع) یا مبعث رسول خدا (ص)، به دیدار هم نمی روند، تا چه رسد به اینکه شورایی داشته باشند و درآن به بررسی مسائل علمی و مُستَجِّدات و مستحدثات زمانه بپردازند، و مردم را از نظرات خود آگاه سازند.
رابعاً: روابط آنها با علماء اهل سنت و مجامع علمی ـ دینی آنها نیز کاملاً گسسته است. هم اکنون که جهان اسلام، از شیعه و سنی، اسباب دست مطامع قدرتهای ستمگر جهان واقع شده، و جای جای کشورهای اسلامی، یعنی تقریباً همه جا، مسلمانان هستند که حیاتشان در میان جنگ و قتل و غارت و دمار و تباهی و ویرانی سپری می گردد، آیا سزاوار نبود گروهی از مراجع عظام راهی کشورهایی شوند که در این اوضاع مؤثرند و ایفاء نقش می کنند؟! مثل عربستان سعودی که حتی هزینه های کودتای نظامی مصر را و نیز بعد از آن را تقبل کرده، و راهکاری، حتی صوری، ارائه دهند. اقلاً دنیا و مسلمانان بدانند که علماء شیعه برای صلح اقدام کرده اند ولی مؤثر نیفتاده!!
آیا شایستۀ مسلمانان است که غیر آنها برای برقراری صلح بینشان اقدام کنند، و سرانجام، پس از اعمال انواع تحقیرها، نظرات و طرحهای توسعه طلبانه خود را به آنها تحمیل نمایند؟! آیا واقعاً در میان اینها همه بزرگان، یک شخص صاحب نفوذ نیست که بپاخیزد و حداقل سخن از صلح و آشتی بزند. نگاه کنیم به سرتاسر جهان، می بینیم آنچه کشتار و جنگ و شقاوت و اعدام و ترور و انفجار و تخریب و قساوت قلب و بی عدالتی و بی انصافی و نفاق و دروغگویی و استبداد و استکبار و از این دست اعمال و صفات هست، در میان مسلمانها است و به دستان آنها صورت می گیرد!! حداقل علماء و مراجع حوزه های علمیه شیعه باید براین روند معترض باشند، و اقدامی عملی برای جلوگیری از این همه فساد و تباهی و ویرانی و خونریزی بعمل آورند! تاریخ و نسلهای آینده نسبت به این سکوت چه حکم خواهند کرد؟! یعنی همۀ علماء ما از یک وزیر خارجه آمریکا، یا از پاپ کمترند که حداقل یک اعتراض و اعلام یک روز روزه داشتن را نمود؟! و مشکلات دیگری که فعلاً باید از گفتنش صرفنظر کرد.
پرسش دوازده: چرا درنگاه جمعی ازمفسرین ومراجع، قرآن وآیاتی درقرآن که مثلا مربوط به برده داری است، همچنان ابدی تلقی می شود؟
پاسخ دوازده: نه در قرآن کریم و نه در هیچ روایت متواتر یا صحیحی از رسول خدا و ائمۀ هدی (ع) مجوزی برای خرید و فروش انسان وجود ندارد. در قرآن کریم سخن از «تحریر یا فَکّ رَقَبَه» رفته است، و این واژه به معنای آزادسازی بردگان است، نه خرید و فروش انسان. ما در آیات قرآن هیچ تناقض و تضادی نمی بینیم. زیرا آن را کلام خدا می دانیم. و در وصف خدا می گوییم: علیم است، حکیم است، قدیر است، عالِم غیب و شهادت است، مالک آسمانها و زمین است، خالق کلّ شُیء است، مالک روز جزاء است، و همه صفات دیگر. همین خدا در همین قرآن، در چرایی بعثت پیامبر اسلام می گوید:
الَّذِینَ یتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِی الْأُمِّی الَّذِی یجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِیلِ یأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَینْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَیحِلُّ لَهُمُ الطَّیبَاتِ وَیحَرِّمُ عَلَیهِمُ الْخَبَائِثَ وَیضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (اعراف ۱۵۷)
آنان که پیروی می کنند از فرستادۀ پیامبر درس ناخوانده یی که می یابندش نوشته شده نزد خودهاشان، در تورات و انجیل، فرمان می دهد ایشان را به کارهای شناخته شده و بازمی داردشان از کارهای ناشناخته، و حلال می سازد برای ایشان پاکیزه ها را، و حرام می سازد بر ایشان پلیدیها را، و بار سنگین (گمراهی) و غلهای (جهالت و اسارت و بندگی و بردگی) را از ایشان فرومی نهد، پس آنان که به او ایمان آورده اند و او را پشتیبانی نموده اند و یاریش داده اند و پیروی کرده اند از نوری که با او فرود آمده است، هم اینان همان رستگارانند.
پس این پیامبر، اساساً و بی هیچ شائبه و تردیدی برای آزادی و رهایی انسان از همۀ حقارتها و سرکوفتها و قید و بندها و اسارتها و بندگی ها و بردگی ها، و نیزاحقاق حقوق همۀ انسانها و گسترش دامنۀ آزادیها آمده است. پس چگونه بر خود روا می دارد که فرمان به خرید و فروش انسانهایی بدهد که برای آزادی شان آمده؟ او رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ (انبیاء ۱۰۷) است. در نظام الهی، تحولات و پدیداری و مرگ پدیده ها، تدریجی حاصل می گردد. پیامبر با پیام جدید در صدد متحول ساختن جامعه است، یکی از سنتهای زشت و غیر انسانی جامعۀ آن روز، برده داری بوده است ـ که البته هنوز هم به شکل گسترده، این سنت، در میان بشر متمدن، ساری و پابرجاست ـ خدای تعالی برای تغییر تدریجی این سنت ناپسند و ضد انسانی، و برای اینکه اجتماع ناپایدار و دچار فساد بیشتر نشود، دستور به آزادی تدریجی برده ها می دهد، و در قبال ارتکاب هر خطاء، آزادسازی یک «رَقَبَه- گردن» را فرمان می دهد. وَمَنْ قَتَلَ مُؤْمِنًا خَطَأً فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ (نساء ۹۲) هر کس مؤمنی را به خطاء بکشد، پس (جریمۀ او) آزاد ساختن یک گردن مؤمن است….
(تحریر رَقَبَه) سه بار در این آیه تکرار شده است، و در آیات ۸۹ و ۳ مجادله نیز آمده است. در آیه ۱۳ سوره بلد «فَکّ رقبه» مذکور است. در دو آیه هم، در سوره های بقره ۱۷۷ و توبه ۶۰، اهل ایمان را تشویق می کند اموال خود را «فِی الرِّقاب – آزاد کردن گردنها» هزینه کنند. البته تحریر رقبه و فی الرقاب امروز هم مصداق عینی دارد که از جمله آنها زندانیان هستند.
اما در کتب فقهی، این امر الهی تحت عنوان «عِتق» آمده است و «کتاب العِتق» در میان کتب فقهی، باید بحث از آزادی بردگان و بندگان کند، نه تجویز خرید و فروش آنها، زیرا«عتق» به معنای آزادسازی برده است.
بیاییم بر سر دنیای جدید و روابط به اصطلاح متمدنانه و انسانی آن. چه همه انسان را در آفریقا به بردگی کاری گرفته و در اوج بیماری و گرسنگی محصورشان ساخته اند. چه همه دختران جوان و زیبا از جهان اسلام و آمریکای جنوبی به دنیای متمدن غرب فروخته می شوند، که اختیار حتی غذاء خوردنشان در دست اربابانشان می باشد!! چه همه زنان و مردان فقرزد، آفریقا و آسیا، به نوکری و کلفتی ثروتمندان اروپا و آمریکا گرفتارند، و هیچ راه گریزی برای آنها نیست!! مجبورند در اطاعت محض اربابان خود باشند، برای رفع گرسنگی!! در هر حال امروز انواع بردگی در جهان شایع است، اما قرآن کریم هیچ یک از آنها را تأیید نمی کند، بلکه خلاف آن در قرآن به وضوح مشهود است.
پرسش سیزده: شما خاطره یی دارید دربارۀ مراجعۀ آن بانوی نوکیش مسیحی که همسرش و عدّه یی دیگرمحکوم به اعدام بوده اند – بخاطر ارتداد. آن را برای ما بازمی گویید؟
پاسخ سیزده: طبق آیاتی که در پاسخ به سؤال دربارۀ حکم ارتداد در قرآن دادم، تبدیل دین، حکمش در قرآن کشتن نیست. قرآن فقط برای قتل عمد، قصاص معین کرده و آن را هم توصیه به بخشش نموده است. تابستان دو یا سه سال قبل، درست بیاد ندارم، وقتی بود که دادگاه آقای یوسف ندرخانی در رشت در جریان بود، خانمی به منزل ما مراجعه کرد، البته ناشناس بود. خیلی سریع و بی هیچ مقدمه یی وارد اصل موضوع شد و پرسید شنیده ام شما دربارۀ ارتداد و حکم آن نظری خلاف شایع دارید. گفتم: آری، رساله یی در این باب تهیه شده، ضمناً فصلی از کتاب فقه استدلالی تألیف مرحوم والد به این مطلب اختصاص یافته است. ایشان گفت ده مجلد از آن رساله به من بدهید. پرسیدم برای چه کاری می خواهند؟ واقعه را توضیح دادند. گفتم نام شخص تحویل گیرنده و تلفن او را مرحمت کنید خودم می فرستم. این اقدام صورت گرفت. بعد از چند روز یکی از قضات همان دادگاه تماس گرفتند و پنج مجلد از کتاب فقه استدلالی را طلب کردند. این مجلدات هم ارسال شد. در هر حال کوشش و پی گیری و استدلال منطقی قضات عالم و شجاع دادگاه، و تمسک آنها به آیات صریح کتاب خدا در باب ارتداد و حکم آن، موجب آزادی آقای یوسف ندرخانی از زندان شد. در حالی که حکم اولیۀ ایشان اعدام بود.
پرسش چهارده: تفاوت عمدۀ نگرش پدرمرحوم شما با سایرمراجع درچه بود؟
پاسخ چهارده: ایشان مبنا و شالودۀ اعتقادی و عملی اسلام را قرآن می دانست، و منطق او این بود که بخش عمده یا اکثر مباحث موجود در کتب فقهی شیعه و سنی برآمده از اخبار آحاد غیر محفوف به قرائن صدور است، و با آیات کتاب هم خوانی ندارد. بناءبراین احکام فقهی مغایر با کتاب خدا، که اغلب دست و پاگیرند و مخالف نص صریح، باید دور ریخته شوند. ۲۷ مورد از نظرات مخالف مشهور ایشان در دائرة المعارف تشیع به ثبت رسیده است، که چون در این جا نمی توان همۀ آنها را مورد بحث قرار داد، به چند نظر مهم ایشان اشاره می کنم.
۱- آغاز ماههای قمری در کشورها مختلف نیست.
۲- حکم سنگسار زانی و زانیه در قرآن نیست.
۳- ناسخ و منسوخ در قرآن نیست.
۴- حکم سرقت، قطع دست از جسم نیست.
۵- موسیقی به طور مطلق حرام نیست.
۶- لباس و بدن اهل کتاب و کلاً هر انسانی نجس نیست.
۷- تقلید نافی مسؤولیت مقلد نیست.
۸- بلوغ جسمی دختران و پسران به سن و سال نیست.
۹- زکات منحصر در نُه چیز نیست.
۱۰- وضوء با لاک ناخن باطل نیست.
۱۱- حکم قتل مرتد در قرآن نیست
۱۲- تراشیدن ریش حرام نیست.
۱۳- هر صیدی از دریا حلال است پس ماهی بی فلس هم حرام نیست.
۱۴- حکومت امری مردمی است و امر الهی نیست.
پرسش پانزده: آیا می توان امید داشت که اسلام بتواند دراین سرزمین ودرجهان امروز انسان بسازد؟
پاسخ پانزده: اگر انسانهایی یافت شوند که ایمان به حقانیت آیات کتاب داشته باشند، و همانطور که پیش از این هم گفتم، آن را کلام خدا بدانند که برای هدایت بشر فرود آمده، قطعاً به مدارج عالی انسانی و کمال اخلاقی نائل می گردند. می توان نمونه هایی را در این راستا متذکر شد، مثل بازرگانها، سحابی ها، طالقانی ها و دیگرانی که حتماً کم نبوده اند. بناءبراین جای امیدواری هست. اگر رهنمونی بهتر از قرآن پدیدار گشت، به گونه یی که فراتر از پیام الهی در هدایت بشر باشد، و قدرت آن را داشته باشد که تحولی انسانی و ریشه یی در اخلاق عموم انسانها ایجاد کند، و بسیاری به آن ایمان آورند، عقول مستلقۀ بشری حکم می کند از آن پیروی شود. اما قرآن خود مدعی است که هیچ کس نمی تواند نه یک سوره و نه ده سوره مثل آن را بیاورد، و البته مراد، علاوه بر شکل و ترکیب ظاهری آیات، محتوای حکمت اندیشانه آن نیز هست.
و پرسش پایانی: چرا ما درهمۀ ادوار تاریخ نمونه یی ازیک جامعۀ مطلوب وموفق اسلامی نمی بینیم؟ جامعۀ تربیت شده ازآموزه های اسلامی. آن ناب اسلام کجا باید محقق شود؟
پاسخ: از دیدگاه من، علت اصلی در حاکمیت استبداد مطلق نهفته است که پیوسته بر مسلمانها حکومت کرده، و اتفاقاً در این راه از عنصر دین هم سوء استفاده، به فراوانی انجام گرفته است. مسلمانها هم، جز در دو قرن اخیر، آن هم به صورت محدود و اندک، برای وصول وحصول آزادی کوششی جدی نکرده اند. پیوسته زمان را در اختلافات فیمابین از دست داده اند. شما امروز می بینید جنگهای جاری در جهان اسلام، برای کسب آزادی نیست، بلکه در حقیقت جنگهای فرقه یی و مذهبی است، بگویید بین شیعه و سنی است. اگر هزینۀ این جنگها در آن مسیر خرج می شد، در مسیر تعالی بخشیدن به جوامع اسلامی، که فقط در بستر آزادی متحقق می گردد، قابل تصور است که مسلمانها به کجا می رسیدند. والسلام.
دوم مهرماه سال نود و دو – تهران
*دکتر سید علی اصغر غروی از اعضای نهضت آزادی ایران میباشند
Share