مرثیه سروش برای پاسدار سلیمانی و پاسخ جانانه آمیار احمدی به او
۷ بهمن ۱۳۹۸
باغبانا ز خزان بیخبرت میبینم؛ نقدی بر یادداشت دکتر سروش برای قاسم سلیمانی
آمیار احمدی
دلا دلا به سررشته شو مثل بشنو
که آسمان ز کجایست و ریسمان ز کجا
در یادداشت پیشین کوشیدم که به قدر وسع نقدهایی را بر استدلالهای آقای دکتر دباغ در رابطه با کشته شدن قاسم سلیمانی بیان کنم. در این نوبت قصد دارم تا با ذکر و نقد رویکرد آقای دکتر عبدالکریم سروش در رابطه با این واقعه، و تعارض آشکار این موضعگیری با آثار قبلی ایشان، نکاتی را به اختصار بیان نمایم.
دکتر عبدالکریم سروش که عمری را در حوزههای مختلف معرفتی، اخلاقی، عرفانی و سیاسی سپری نموده است، در چرخشی تعارضآمیز که در تقابل با پارادایم فکری او و نواندیشی دینی قرار میگیرد در ابتدا با تغییر اندکی در دو بیت از شعر حافظ و سپس با انتشار نوشتهای با عنوان «حدیثی با حاکمان» به سوگ و مرثیهخوانی قاسم سلیمانی پرداخت. ایشان سلیمانی را دلاوری میخواند که از چشمهی عشق وضو ساخته و چهارگوشهی زمینبازی را بوسیده و چشم خویش بربسته و چشم خلایق را گشوده. همچنین به جمعیت هایلی اشاره میکند که در تشییع جنازهی او حضور داشتهاند و اینکه حافظهی تاریخ کمتر چنین جمعیتی را برای بدرقهی جنازهای به خود دیده است.
این رویکرد عبدالکریم سروش سؤالات فراوانی را به ذهنها متبادر نموده از جمله اینکه; آیا دکتر سروش به تغییر پارادایم فکری خویش میاندیشد!؟ آیا میتوان با استناد به این تغییر رویکرد از این پس منتظر مرثیه بر افرادی همچون حسن نصرالله، عبدالله شهلایی(فرمانده سپاه قدس در یمن)، حسن رحیمپورازغدی، سرلشکر حاجیزاده، محسن رضایی و … هم بود یا نه؟ آیا این اوصاف را که برای سلیمانی قائل شده میتوان برای مابقی مبارزان ایرانی یا اسلامی یا ملی _ با هر تفکر و اندیشهای و به صرف مبارز بودن_ در نظر گرفت؟ و سؤالات بیشمار دیگری که جامعه مخاطب نواندیشی دینی را به یکباره با شوک /شک عظیمی مواجه نمود.
جناب دکتر در این نوشته به گونهای از جمعیت هایل تشییعکننده سخن میگویند که گویی به کلی از وضعیت ایران و میزان امکان و اختیار برای حضور در چنین مراسمی بیخبر هستند، واینکه گویا همهی این جماعت سینهچاکان آقای سلیمانی و رشادتهای وی بودهاند. چگونه است که کثرت دال بر حقانیت شده است؟ اگر بخواهیم مبنای حقانیت فکری و عملی را تعداد کثیر تشییع کنندگان یا جان باختن افراد در این مراسم در نظر بگیریم، قطعا تشییع جنازه افرادی همچون استالین که جمعیت تشییع کننده چند میلیونی و حدود ۱۰۹ نفر کشته به همراه داشت را باید ستایش کرد و احتمالا در رسای او باید گفت “«کجایید ای شهیدان خدایی بلاجویان دشت کربلایی»
جمهوری اسلامی پس از روی کار آمدن داعش با هوشمندی تمام توسط پروپاگاندای رسانهای خود و سوار بر موج رسانههای جهانی به ملت ایران این تصور را القا نمود که اگر سپاه قدس و قاسم سلیمانی نبودند، اکنون داعش درون مرزهای ایران نفوذ کرده و سر همگی مردان را بریده و زنان را به غنیمت و بردگی گرفته بود. میتوان گفت، بنیادگرایی مبارز شیعی، که بارزترین جلوهی آن فعالیتهای سپاه قدس است، در سالهای پس از انقلاب و خصوصا ۲۰۱۱ به بعد به صورت مستقیم و غیرمستقیم موجب تبدیل بنیادگرایی منفعل اهل سنت به بنیادگرایی جهادی و مبارز شد. حتی دلایل و اسناد متعددی وجود دارند که تشکیل داعش و گروههای تندرو را زایدهی برنامهی بازیگران سیاسی منطقه خصوصا ایران می دانند که در این مقال از ذکر آنها صرفنظر میشود. پروپاگاندای نظام، سلیمانی را قهرمان مبارزه با داعش و مدافع حرم جلوه دادند، و در همان حال سردار جعفری در سال ۲۰۱۷ میگوید که نابودی داعش از همان ابتدا به صلاح نبود. راستی، چند نفر از فرماندهان داعش توسط قاسم سلیمانی و سپاه قدس به هلاکت رسیدند؟ جالب اینجاست که همه فرماندهان و اعضای رهبری این گروههای تروریستی را نیروهای ناتو از میان برداشتند اما ظاهراً افتخار و دلاوریش برای قاسم سلیمانی به ارث مانده است. در بیانیهی اخوان المسلمین سوریه و فلسطین که خود بر علیه داعش تمامقد ایستاده بودند آمده است : مرگ سلیمانی شفای قلبها بود. ناله مادران سوری در هوا پراکنده شد و به منتقم جبار رسید، سلیمانی در حالی جان سپرد که قاتل حامی کودکان و مادران سوریهای بود….عدالت الهی فرو خواهد آمد و ظالمین به وسیله ظالمین نابود میشوند. در نهایت میگوییم که خرابی خانهها بر سر غیر نظامیان، شجاعت و دلاوری نیست بلکه قتل زنان و کودکان یک سقوط اخلاقی است که تاریخ آن را خواهد نوشت. اینجاست که سوریهای وطنپرست با تکرار شعر و آهنگ لطفی بوشناق به سپاهیان سلیمانی گفتند: لا حروب و لا خراب، لا مصائب لا محن، خذوالمناصب و المکاسب لکن خلولنا الوطن.
آیا استفاده از کودکان و نوجوانان افغان به عنوان سپر انسانی را می توان دلاوری نام نهاد؟؟ در گزارش دیدهبان حقوق بشر در سال ۹۶ اشاره شده است که: قاسم سلیمانی، کودکان افغان را که گاهی تا ۱۴ سال بیشتر سن نداشتند به عراق و سوریه فرستاده است. خانم بلقیس روشن از نمایندگان مجلس افغانستان در نطقی بیان میکند: قاسم سلیمانی یک جانی بود که ۵۵۰۰ جوان افغان را تحت عنوان لشکر فاطمیون به کشتن داد و ۱۲۰۰ نفر را مفقودالاثر کرد. در قطعه فیلم دیگری، منتشر شده در تاریخ ۶/۴/۹۶ در سایت شبتاب نیوز، فردی به اسم اکبر حیدری ( از اعضا سپاه قدس) در گورستان داعشیان مشغول نبش قبر افراد داعش و جدا کردن سر اجساد میباشد ( به سبک داعشیان داخل)، عنوان میکند که میخواهد انتقام سیلی زهرا را بگیرد، که این عمل نیز از جنایات جنگی محسوب میشود.
اما در بررسی اندیشه و شخصیت سلیمانی میتوان گفت به دلیل کم بودن اطلاعات و عدم دسترسی به اطلاعات مورد تائید مجبورم به چند قطعه فیلم یا سخنرانی و اظهار نظر که از وی بر جای مانده اکتفا کنم. هر چند ناگفته پیداست کسی که بتواند در سیاستها و آدمکشیهای نظام فعلی و سپاه دوام بیاورد و تئوریسین آن باشد، اگر ابوذر هم باشد فاسد خواهد شد..
قطعاً در جریان نامه به محمد خاتمی و تهدید او هستید که گفتند: کتفهایمان بسته است و خار در چشم و استخوان در گلو باید ناظر پژمرده شدن نهالی باشیم که حاصل ۱۴ قرن سیلی و زجر شیعه و اسلام است!. در قبال وقایع ۸۸ میگوید: ملت ایران با بینش خود، بینی دشمن را به خاک مالید، و اینکه ما در وضعیتی قرار داریم که هزاران نفر برای حفظ و بقای نظام شهید گردند. سلیمانی در بهمن ۹۶ در کرمان خطاب به خط امامیها و ناصحان خامنهایی (که احتمالاً یکی از این ناصحان دکتر سروش هستند) میگوید: چگونه و به چه حقی به خود اجازه میدهید به جای نامه سرگشاده به دشمنان، به ولی خدا که در خط مقدم مبارزه ایستاده است نامه مینویسید؟ و سپس خط امام را اینگونه تعریف میکند «کسانی در خط امام هستند که آبرویشان را بر دست گرفته و به خدمت ولی فقیه برسند نه اینکه در گوشهای نشسته و پز اپوزیسیون را بدهند». قاسم سلیمانی در تاریخ ۲۴بهمن۹۲ در خبرگزاری مهر آب پاکی را بر دست ملّیون می ریزد و صراحتا پرده از نیت خود در مبارزه برمی دارد و میگوید: «جریان ملیگرایی در ایران یک دروغ است و ملیگرایی در این کشور با هدف مقابله با اسلام و مذهب ایجاد شده است» و در قطعه فیلمی میان هوادارانش میگوید «امام گفت که حفظ نظام از حفظ وجود مقدس امام زمان! واجبتر است» و سپس استدلال میکند امام زمام هم که ظهور میکند برای استقرار همین حکومت است، پس وجود این نظام برای ظهور و شرایط ظهور میباشد!
در تذکره الاولیاء حسن نصرالله برای سلیمانی که در ۲۲ دی ۹۸ پخش ،شد بیان میکند که: در سال ۲۰۰۶ از وی برای بازسازی خانهها در لبنان پول خواستیم که پس از ۴۸ ساعت آن را برای ما آماده نمود. این پولهای باد آوردهی میلیارد دلاری از جیب چه کسی پرداخت شد که بدبختیاش برای ملت و دلاوری و اولیاءالله بودنش برای سلیمانی باقی مانده است؟
در قطعه فیلمی کوتاه که از ابومهدی المهندس همرزم و سرباز قاسم سلیمانی پخش شده، پرده از نیت این ناپاکان و خدعهگران برمیافتد و عنوان میکند که: سقوط اسرائیل لازم نیست و ما به دنبال از بین بردن سعودی و تصرف ریاض هستیم. به عبارتی وی سخنان همان سرباز سپاهی را که میگفت ما آمدهایم تا انتقام سیلی زهرا را بگیریم تائید میکرد، اما این بار نه از سوی یک سرباز خشکمغز، بلکه از سوی سرباز حاج قاسم.
آیا دکتر سروش به این جماعت با این نیات و درونمایه میگوید که از چشمه عشق وضو گرفتند؟ چشمان خلق گشودند؟ مگر در سودای قاسم سلیمانی و ابومهدی که میخواهند ریاض را ساقط نمایند و سنیان را حذف کنند و انتقام «بیبی زهرا» را بگیرند با ابوبکر بغدادی که میخواست خلافت اسلامی را احیا کند و شیعیان را نابود سازد تفاوتی وجود دارد؟ با چینش سخنان ابومهدی در مورد فتح عربستان و سخنان احمدینژاد گونهی قاسم سلیمانی برای آمادگی جهت ظهور امام زمان طبعاً باید فهمید که هدف از این داعشستیزی و صدور انقلاب، صرفاً امت سازی برای روز موعود میباشد، شاید به عبارتی بتوان گفت همان ایدهی یهودیان برای تشکیل امت یهود و روز موعود. در واقع میتوان گفت، جنگ حال حاضر در منطقه را میتوان تلاش تفکر نئوصفویزم در برابر نئوعثمانیزم و سودای تشکیل امت شیعی در برابر امت سنی دانست.
اگر دکتر سروش این موارد و مسائل مشابه آن را به خطای اندیشه و کوتاهی فکر نسبت دهند، و از نظر اخلاقی -هرچند ناموجه- هنوز در صدد توجیه باشند، با این موضوع چه خواهند کرد که طبق گزارش آقای مرتضی الویری عضو شورای شهر تهران در خرداد ۹۷، دوازده پرونده شسته رفته و شفاف تخلفات مالی مربوط به خانم آقایان سلیمانی و جعفری به قوه قضائیه فرستاده شده که همگی مسکوت گردید و کوچکترین توضیحی در این مورد داده نشد.
حال اگر بخواهیم به بررسی اوصاف نسبت داده شده به سلیمانی از سوی دکتر سروش بپردازیم، باید از این نکته اساسی شروع کرد که، اوصاف گفته شده در کجای دستگاه فکری و حوزه معرفتی ایشان قرار میگیرد؟ با توجه به نوشتهها و سخنرانیهای ضد استبدادی و حقخواهانه و سخن از اخلاق و عدالت گفتن و کوفتن ظالمین و بدخواهان در گذشته، مخاطبین با این سؤال بزرگ مواجه شدند که آیا در مورد قاسم سلیمانی شیفت پارادایمی رخ داده است؟ مگر میشود کسی خامنهای را مستبدی بداند که سر صلح و آشتی با حق و انصاف و عدل و آزادی ندارد، اما برای بازوی عملیاتی او، و کسی که خود را سرباز صفر ولایت مینامد و گویا نفر دوم همین نظام استبدادی است و در اکثر این حق کشی و نامردمیها نقش تعیین کننده یا تائید کننده داشته است، چنان با شور از عشق و وفا و سبکباری شعر بسراید؟ او که شاهد قتلهای زنجیرهای، اصحاب اندیشه و قلم (سعید سیرجانی، محمد مختاری، محمد جعفر پوینده و…)، قلع و قمع اندیشمندان اهل سنت (همچون فاروق فرساد، محمد ربیعی و …) بود و دم برنیاورد، با چه مبنای اخلاقی قابل ستایش است؟ چگونه این تناقض را میتوان فهم نمود و در دستگاه فکری دکتر سروش گنجاند که حتی دوستان و نزدیکان ایشان همچون حسن یوسفیاشکوری در نهایت تعجب مینویسد «دریغ بر این گرانمایه درّ دری». حقیقتاً باید همصدا با سعدی شیرین کلام گفت:
خطاست این که دل دوستان بیازاری/ و لیک قاتل عمد از خطا چه غم دارد؟
دکتر سروش در نوشته خود پیرامون آیتالله عزیز خوشوقت مینویسد: «عزیزی که جان برایش عزیز نبود» و دلیل محبوبیت او نزد نظام را همین مزاج و مذاق او در آدمکشی عنوان میکند، و اینک چرا سلیمانی را که چه بسا هزاران و میلیونها انسان بیگناه را کشته و آواره نموده و بسی بیشتر از آیتالله خوشوقت جان آدمیان برایش عزیز نبوده را عزیز و دلاور و نور چشم خطاب میکند و در مرثیهاش شعر میسراید. این دیدگاه ایشان هیچ تناسبی با بینش اخلاقی، دینی و سیاسی که تا به حال از آن سخن گفته است ندارد. سخن دکتر سروش چنان مینمایاند که آیتالله خوشوقت چون جان انسانهای ایرانی را گرفته نامبارک است و منحوس اما چون قاسم سلیمانی جان سوریها و عراقیها و کردها و یمنیها را گرفته شایسته ستایش است! با مرگ قاسم سلیمانی، کمر و بازوی ولایتفقیه و نظامی توتالیتر شکست تا بلکه تقلیل مرارتی باشد.
انتشار شعر تحریفشدهی حافظ از سوی دکتر سروش در فضای مجازی چنان بهت و تعجبی را آفرید که دوستان زیادی میگفتند، هنگامی که پست تلگرامی دکتر را دیدیم، شک کردیم و گفتیم شاید از سوی جمهوری اسلامی کانال هک شده است و بارها آن را چک کرده بودند.
جناب عبدالکریم سروش، چندی پیش ابیات پایین را سرود تا پتکی باشد بر سر ظالمان و عصایی برای مظلومان:
گرچه پایانی ندارد ظلم و جهل و جورشان/ تو بده پایان بدین نامردمیها و محن
داعش خارج کنار داعش داخل نشست / با مسلمانان چه کردند این دو داعش وای من
هر دوان با حجت شرعی شکنجه میکنند / این یکی در ظلمت زندان و آن یک در علن
ولی اینک سرکرده داعشیان داخل «سلیمانی» را ستایش میکند که خواهناخواه، پتکی شد بر سر مظلومان و عصایی نمایشی در دست ظالمان؛ در روزهای سنگینی که آنکس را که خود «حر زمانه و هنرمند دلیر و آزاده» خواندید برای «نقد ناصحانه و نصح ناقدانه» در زندان و حصر همین داعشیان داخل منتظر مرگی عزتمندانه است.
آقای دکتر سروش! احمدینژاد را اینگونه خطاب میکند: «قایق خرد خیالات خام خود را با پاروی تائیدات رهبری در دریای مخاطرات بینالمللی به یمین و یسار میراند و به توهم ظهوری و فتح الفتوحی قریبالوقوع، انگشت تحریک در چشم خونریز جهان خواران جنگطلب میکند و باکی از ویرانی خاک ایران ندارد» و او را «دیوی نشسته بر تخت سلیمان» نام نهاد. به نظر نمیرسد هیچ فرق فارقی میان احمدینژاد و سلیمانی وجود داشته باشد بلکه در اینجا اتفاقاً سلیمانی کاملاً عملیاتیتر به میدان آمد. اگر احمدینژاد فقط حرف بود، سلیمانی سراسر عمل بود، اما عمل به چه؟ عمل به تشکیل امت شیعی و نئوصفویزم ولایتمدارانه و توهم ظهوری و فتح الفتوحی قریبالوقوع ( طبق فیلمهای موجود). حال این موضع کاملاً متناقض را که دارای یک صورت مسئله واحد هستند اما پاسخهای متضاد، چگونه باید فهمید؟ هر دو با یک ایدهآل ثابت و مشترک هزاران ساله، برای یکی (احمدینژاد) میگوید متوهم و برای دیگری (سلیمانی) میگوید چشممان را گشود و جهان محروم از آفتاب روی او شد! عجبا!
دکتر سروش خطاب به سرکوبگران جنبش سبز مینویسد: «جمعی از بهترین فرزندان این آب و خاک اکنون در سیاه چال و زندان هستند و رنجه و شکنجه میشوند و تاوان نیکخواهیها و حقطلبیهای خود را میدهند و نجاست و خباثت سفلگان و سفاکان را به جان میکشند تا ردای ریاست و هالهی قداست شما آسیب نبیند». چه کسی در این سخنان مورد عتاب مستقیم دکتر سروش قرار دارد، جز خامنهای و ایادی او؟ بعید میدانم که کسی بیشتر از قاسم سلیمانی خادمی و چاکری مقام ولایت را کرده باشد تا ردای ریاست و هالهی قداستش آسیب نبیند. پس تناقض میان آن عتاب و این مدح و ثنا را قطعاً نمیتوان به سادگی درک کرد.
سروش در نوشتهای دیگر خطاب به ولی امر مسلمین مینویسد: «آقای خامنهای میگویید سپاه پاسداران هست، بلی هیچ شهی چون تو این سپاه ندارد ولی کشور پادگان نیست.چه حسن و هنری دارد تابع الگوی سوریه و لیبی شدن و کشور را به نیروهای نظامی و امنیتی و فراقانونی و …. سپردن و در حصاری از عسکریان و لشکریان نشستن و به نصربالرعب دلخوش داشتن.»
اما سخنان خامنهایی در نماز جمعه این هفته که گفت: سپاهیان قدس رزمندگان بدون مرز هستند و هر کجای کره خاکی که لازم بدانیم حضور مییابند را میتوان کاملاً منطبق با عملیاتی کردن تمام نهیهای سروش دانست، اتفاقاً هر چه را دکتر به دید نصیحه الملوک گفتند و بر اصلاح ملک و ملت چشم داشتند، اینها جسورانهتر آشکار کردند و پرده را انداختند و علنی انجام دادند.
دکتر سروش با نادیده گرفتن تمام فکتهای بالا گویی بریده از نظام فکری و اخلاقی خویش از در مرثیهسرایی برای قاتل حق و جان انسانها برمیآید. او که کارل پوپر را با جامعه باز و دشمنانش به ایرانیان شناساند و سخن از حق در برابر تکلیف نمود، امروز اینگونه به تائید افرادی دستزده که به سادگی، تمامی قوانین حقوقی بینالمللی و انسانی و اخلاقی را در زیر چکمههایشان لگدمال کردهاند و کسانی را که نه ربطی با حق دارند و نه آن را برمیتابند و نه دردمند آنند، اینچنین شایسته و سزاوار مدح و ثنا میداند.
اگر نمیدانستند، که به توصیه قرآن بایستی زبان نمیگشودند چون میفرماید : و لا تقف ما لیس لک به علم. اما اگر میدانستند و اینگونه با اظهار نظرهایشان دلهای ظلمستیزان و اهالی اقلیم استقامت در برابر استبداد را بریان و چشمها را گریان نمودند و دل ظالمین را شاد، باید گفت «نار خندان تو ما را صنما گریان کرد، تا چو نار از غم تو با دل پرخون باشیم» و قرآن میفرماید: و لا ترکنو الی الذین ظلمو فتمسکم النار و ما لکم من دون الله من اولیا ثم لا تنصرون «پس به سوی کسانی که ستم کردند متمایل نشوید».
به اعتقاد نگارنده، دلیل دکتر سروش برای انتشار این ستایشها، اگر مربوط به حضور کهنالگوهای (نظریه روانشناختی کارل یونگ) اسلامی ایرانی در جان و نهادشان بوده است (ابومسلم خراسانی و آرش کمانگیر یا …) یا اعتقاد به سنترالیزمی که نهایتاً برای ارضاء تمامیت خواهیها و بلعیدن آزادی خواهان و پراکندن سموم فکری خویش، در اختیار تفکر نئوصفویزم حاکم قرار گرفته یا به دلیل حفظ مرزهای ایران از تجاوز داعشیان و حرامیان ( که قبلاً سست بودن این استدلال بحث گردید) یا هر چیز دیگری بجز اینها، باز نمیتوان در سیستم و نظام فکری، متفکری با ذکاوت و نابغهای این چنینی به دنبال جایگاهی برای آن گردید. اگر هم استدلال ایشان در مورد اوصاف به کاربرده شده ناظر بر سبکباری و شجاعت سلیمانی برای حضور در میدانهای نبرد باشد به سادگی میتوان فهمید که کسانی همچون اسامه بن لادن، تیمور لنگ، حجاج بن یوسف و … در عین داشتن ثروت و مکنت چه بسیار سبکبارتر در میدان نبرد به سوی مرگ میشتافتند. آیا باید این قاتلین را نیز ستود و برایشان مرثیه خواند؟
Comments
Comments for this post are closed.