زادروز | ۲ آذر ۱۳۱۲[۱][۲] ایران، سبزوار، مزینان[۳] |
---|---|
درگذشت | ۲۹ خرداد ۱۳۵۶ (۴۳ سال) انگلستان، ساوتهمپتون |
آرامگاه | سوریه، دمشق |
ملیت | ایران |
تحصیلات | کارشناسی ادبیات فارسی دکترای تاریخ |
دانشآموختهٔ | مشهد سوربن |
پیشه | جامعهشناس،[۴] نویسنده، پژوهشگر دینی |
سالهای فعالیت | ۱۳۳۱–۱۳۵۶ |
تأثیرگذاران | اقبال لاهوری، ابوالحسن فروغی، لوئی ماسینیون، فرانتس فانون، ژرژ گورویچ، ژاک برک، آلکسیس کارل، ژان کوکتو، شاندل، ژان-پل سارتر، هانری کوربن، عینالقضاة همدانی، محمد تقی شریعتی[۵] |
لقب | معلم انقلاب[نیازمند منبع] فریادگر بزرگ آزادی[نیازمند منبع] |
دین | اسلام، تشیع |
آثار | فهرست آثار شریعتی |
همسر | پوران شریعترضوی |
فرزندان | احسان، سوسن، سارا، مونا |
والدین | محمدتقی شریعتی زهرا امینی |
خویشاوندان | مهدی شریعترضوی |
وبگاه | |
وبگاه رسمی علی شریعتی وبگاه دکتر شریعتی |
از سلسله مقالات دربارهٔ |
علی شریعتی |
---|
|
علی شریعتی مَزینانی، مشهور به دکتر علی شریعتی[۶][۷] (۲ آذر ۱۳۱۲ – ۲۹ خرداد ۱۳۵۶) نویسنده[۱][۸][۹]، جامعهشناس[۴] و پژوهشگر دینی اهل ایران، از مبارزان و فعالان مذهبی و سیاسی و از نظریهپردازان انقلاب اسلامی ایران بود.[۱] شریعتی نگرشی نوین به تاریخ و جامعهشناسی اسلام عرضه کرد. او بازگشت به تشیع حقیقی و انقلابی را نیرویی برای تحقق عدالت اجتماعی قلمداد میکرد.[۱۰] شریعتی، علاوه بر شهرت زیادش برای سهم داشتن در انقلاب ایران، بهدلیل کارنامهٔ فعالیتهایش برای احیای مذهب و سنت در جامعه و بیدارگری دربارهٔ سلطنت وقت نیز شهرت داشتهاست. از زمان انقلاب تاکنون یادبودهای زیادی به یاد او برگزار و اجرا کردهاند؛ و از آن زمان نقدها و تجلیلهای زیادی پیرامون آثار، آراء و تأثیراتی که او بر چند دههٔ معاصر ایران گذاشته وجود دارد.
او در ۴۳ سالگی در انگلستان درگذشت و هماکنون پیکر وی بر خلاف وصیتش[۱۱] در مکانی نزدیک حرم حضرت زینب کبری در دمشق سوریه به امانت سپرده شدهاست.[۱۲]
محتویات
سرگذشت
کودکی
علی شریعتی در دوم آذر سال ۱۳۱۲ در روستای مزینان در نزدیکی سبزوار زاده شد. پدر پدربزرگش، ملا قربانعلی معروف به آخوند حکیم، مردی فیلسوف و فقیه بود که در مدارس قدیم بخارا و مشهد و سبزوار تحصیل کرده و از شاگردان برگزیده حاج ملا هادی سبزواری محسوب میشد. ملا قربانعلی چهار فرزند به نامهای محمود، احمد، حسن و حسین داشت. محمود که بههنگام مرگ پدر، به تحصیل علوم قدیمه مشغول بود، با اصرار مردم مَزینان به آنجا آمد تا پیشنماز مسجد و مدرس حوزهٔ علمیه باشد. او تا پایان عمر خود در مَزینان ماند و چهار فرزند به نامهای معصومه، قربانعلی، محمدتقی و آقامیرزا محمد از خود بهجا گذاشت. محمدتقی شریعتی در سال ۱۳۱۱ با دختری روستایی از اهالی کاهک به نام زهرا امینی ازدواج کرد و اولین فرزند آنها، علی شریعتی بود.[۱۳]
محمدتقی شریعتی | |||||||||||||||||||||||||||||
علی شریعتی | پوران شریعترضوی | مهدی شریعترضوی | |||||||||||||||||||||||||||
احسان شریعتی | سارا شریعتی | سوسن شریعتی | مونا شریعتی |
شریعتی تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان ابن یمین در مشهد در سال ۱۳۱۹ آغاز کرد، اما بهدلیل بحرانیشدن اوضاع کشور در سال ۱۳۲۰، محمدتقی شریعتی مجبور شد خانوادهاش را به ده بفرستد و بنابراین وقفه کوتاهی در تحصیلات شریعتی ایجاد شد. پس از آن، شریعتی به همان دبستان برگشت و تحصیل را ادامه داد.[۱۳]
نوجوانی و جوانی
شریعتی در سال ۱۳۲۵ وارد دبیرستان فردوسی مشهد شد. او پس از اتمام سیکل اول دبیرستان در ۱۶سالگی، با هدف ادامه تحصیل وارد دانشسرای مقدماتی شد. وی در سال ۱۳۳۴ به دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه مشهد وارد شد و رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی را برگزید. وجود تفکر خلاق باعث شد که شریعتی در طول دوران تحصیل در دانشکدهٔ ادبیات به انتشار آثاری چون: ترجمهٔ ابوذر غفاری، ترجمهٔ نیایش اثر الکسیس کارل و یک رشته مقالههای تحقیقی در این زمینه همت گمارد. البته شریعتی ترجیح میداد به هر طریق تحصیلات عالیه را بدون وقفه ادامه دهد، اما پدرش تأکید داشت که وارد دانشسرا شود که شاید علت اصلی آن وضع اقتصادی خانواده بود.[۱۳] در تاریخ ۲۴ تیر ۱۳۳۷ با پوران شریعترضوی همکلاسیش ازدواج کرد.[۱۴]
شریعتی تحصیلات دانشگاهی خود را در مشهد گذراند و پس از دریافت لیسانس در رشته ادبیات فارسی به علت شاگرد اول شدنش برای ادامه تحصیل به فرانسه فرستاده شد تا تحصیلات عالی خود را در مقطع دکتری در دانشگاه سوربن فرانسه و در رشته ادبیات ادامه دهد. وی در آنجا به تحصیل علومی چون جامعهشناسی، مبانی علم تاریخ، تاریخ ادیان، تاریخ و فرهنگ اسلامی پرداخت و با استادان بزرگی چون لویی ماسینیون، ژرژ گورویچ و سارتر و… آشنا شد. در سال ۱۳۴۳ به ایران بازگشت و در مرز دستگیر شد. حکم دستگیری وی از سوی ساواک بود و متعلق به دو سال پیش یعنی در هنگام خروج از ایران که به همان دلیل معلق مانده بود و در عین حال لازمالاجرا بود. بعد از بازداشت به زندان قزلقلعه در تهران منتقل شد. اوایل شهریور همان سال بعد از آزادی به مشهد برگشت[۱۴] در منابع همچنین اشاره شدهاست که وی یکسال پس از ورود به رشتهٔ فلسفهٔ دانشگاه تهران، در سال ۱۳۳۵ از آن انصراف دادهاست.[۱۵]
در سال ۱۳۴۴ مدتی پس از بیکاری، اداره فرهنگ مشهد، استاد جامعهشناسی و فارغالتحصیل دانشگاه سوربن را به عنوان دبیر انشاء کلاس چهارم دبستان در یکی از روستاهای مشهد استخدام میکند، و سپس در دبیرستان به تدریس میپردازد و بالاخره به عنوان استادیار تاریخ وارد دانشگاه مشهد میشود. در سال ۱۳۴۸ به حسینیه ارشاد دعوت میشود و به زودی مسئولیت امور فرهنگی حسینیه را به عهده گرفته و به تدریس جامعهشناسی مذهبی، تاریخ شیعه و معارف اسلامی میپردازد. اما سرانجام در سال ۱۳۵۲، رژیم شاه، حسینیهٔ ارشاد را تعطیل نمود، و شریعتی را به مدت ۱۸ ماه روانه زندان کمیته شهربانی میکند. وی پس از آزادی از زندان روزهای بسیار سختی را پشت سر گذاشت و بارها توسط مأموران ساواک تهدید شد و تحت شکنجه روحی و جسمی قرار گرفت.[۱۴]
تحصیل در دانشگاه سوربن
علی شریعتی در بین سالهای ۱۹۵۹ تا ۱۹۶۴ در فرانسه زندگی میکرد. ژیلبر لازار استاد راهنمای علی شریعتی و همسرش، پوران شریعترضوی، در دانشگاه سوربن در دورهٔ دکترا بود.[۱۶] لازار، تصحیح متن فارسی کتاب فضائل بلخ، نوشتهٔ صفیالدین بلخی و ترجمهٔ آن به فرانسه را برای رسالهٔ دکتری به شریعتی پیشنهاد کرد. بهگفتهٔ او، شریعتی، برخلاف پوران، که به رسالهٔ خود در مورد گلستان سعدی شدیداً علاقهمند بود، هیچ علاقهای به موضوع رسالهٔ خود نداشت.[۱۷] شریعتی در سال ۱۹۶۳ تز دکترایش را در ۱۵۵ صفحه به زبان فرانسه و با عنوان «فضائل بلخ» ارائه کرد. او توانست با کمترین نمره ممکن که فقط برای قبولی کافی است مدرک خودش را بگیرد. برخی به اشتباه نوشتهاند که او مدرک دکترایش را در جامعهشناسی یا تاریخ ادیان یا هر دو گرفتهاست. برخی نیز با توجه به تز دکترایش استدلال میکنند که مدرک دکترای او در زمینه فیلولوژی است. عنوان رسمی مدرک او «تاریخ اسلام در قرون وسطی» بود. سفارت ایران در پاریس مدرک او را به عنوان مدرک دکترا در ادبیات به رسمیت شناخت.[۱۸]
زندگی مخفیانه
شریعتی از آبان ماه ۱۳۵۱ تا تیر ماه ۱۳۵۲ به زندگی مخفی خود روی آورد. ساواک به دنبال او بود و از تعطیلی حسینیه ارشاد به بعد، متن سخنرانیهای شریعتی با اسم مستعار به چاپ میرسید. در تیر ماه ۱۳۵۲، ساواک پدر علی شریعتی و بعد برادر خانم وی را به گروگان گرفت و به زندان اوین برد تا شریعتی به ناچار خود را معرفی کند. بعد از آن روز به مدت ۱۸ ماه به انفرادی رفت و پس از آن آزاد شد زیرا شاه به دلیل فشارهای بینالمللی و درخواست وزیر فرهنگ الجزایر دریافت که نگه داشتن شریعتی در زندان بیش از آزادی او میتواند به شهرت و محبوبیت او بیفزاید.[۱۹] اسارت درازمدت در سلول، او را سخت به نور آفتاب حساس کرده بود و از نظر روحی هم بسیار افسرده شده بود. رژیم شاه همه راههای مبارزه اجتماعی را بر او بسته بود، حسینیه ارشاد تعطیل و او از تدریس در دانشگاه محروم شده بود. مبارزه مخفی هم عملاً امکان نداشت. ساواک او را شدیداً تحت نظر داشت و روز به روز حلقه این محدودیتها تنگتر میشد. شریعتی خود میگوید: «ظاهراً آزاد هستم و از قید اسارت، به اصطلاح رهایی یافتهام ولی آنچه مسلم است نوع زندانم تغییر کرده و از زندان دولتی به زندان خانه منتقل شدهام». دکتر شریعتی پس از دو سال، خسته از وضعیتش تصمیم به «هجرت» میگیرد. ممنوعالخروج بودن مانع بزرگی برای مهاجرت او به خارج از کشور بود. اما وی با گرفتن گذرنامه با اسم فامیلی «مزینانی» توانست از کشور خارج شده و تهران را به مقصد بروکسل ترک کند. شریعتی پس از چند روز اقامت در بروکسل آنجا را به مقصد ساوتهمپتون انگلیس ترک میکند و در آنجا درمیگذرد.
مرگ
وی طی مهاجرتش در ۲۹ خرداد ۱۳۵۶ در حالی که سه هفته از سفرش به انگلستان میگذشت، در ساوتهمپتون درگذشت.[۲۰] دلیل رسمی مرگ وی انسداد شرائین و نرسیدن خون به قلب اعلام شد؛ هرچند مرگ وی توسط برخی به دلیل نداشتن سابقهٔ بیماری قلبی، عدم کالبدشکافی و اعلام نتیجه سریع و خبر داشتن سفارت ایران در لندن از مرگ وی قبل از اعلام رسمی خبر مشکوک دانسته شد[۲۱] اما دکتر عبدالکریم سروش در روایتی دیگر متذکر شده که جنازه دکتر شریعتی یکبار پس از مرگ در سردخانه بیمارستان و دفعه بعد پس از کالبد شکافی توسط بیمارستان ساوتهمپتون به هنگام غسل دادن در مسجدی کوچک در لندن مشاهده کردهاست. بنا به گفته وی جنازه وی در دیدار اول کاملاً سالم و در دفعه دوم دارای شکافتگیهای متعدد ناشی از کالبد شکافی بودهاست و بیمارستان علت مرگ وی را طبیعی اعلام کردهاست.[۲۲][نیازمند منبع]
احمد اشرف مینویسد که علی شریعتی بر اثر سکته قلبی درگذشت، در حالی که مخالفین شاه، سازمان ساواک را مقصر مرگ او قلمداد میکردند.[۲۳] هوشنگ شهابی هم مینویسد که بر اثر سکته قلبی درگذشت، اما پیروانش تمایل داشتند دربارهٔ مرگش افسانه سازی کنند (مانند رفتارهای مشابهی که در انقلابهای دنیا رخ میدهد). شهابی در نهایت رفتارهایی که در دوران زندانی شدنش در گذشته را با وضعیت جسمی اش نامرتبط نمیداند.[۲۴]
شریعتی وصیت کرده بود که وی را در حسینیهٔ ارشاد دفن کنند، ولی هماکنون در قبرستانی کنار حرم زینب کبری، در شهر دمشق نگهداری میشود و خانوادهاش هزینه نگهداری جسد وی را متقبل شدند.[۲۵]
ناهید فکوهی میگوید:” آن شب تا ساعت یازده دور هم نشسته بودیم و حرف میزدیم ولی دکتر ساکت و غمگین و گرفته بود و حرفی نمیزد. حدود نیمه شب، علی فکوهی و ناهید به خانهٔ خودشان میروند و با نسرین قرار میگذارند که فردا صبح آماده باشند تا به اتفاق هم به بدرقه دوستشان بروند. دکتر هم به اتاق خوابی که، در طبقهٔ پایین قرارداشتهاست میرود که بخوابد بعداز مدتی دکتر به سارا میگوید، لیوان آبی برایش ببرد. سارا آب را میبرد و پس از گذشت مدتی باز بچهها را صدا میزند و چای میخواهد. به نظر ناآرام میرسیده و خوابش نمیبردهاست. سوسن و سارا و نسرین هم برای استراحت، با طبقهٔ بالا میروند و میخوابند فردا صبح ساعت هشت، ناهید با آقای فکوهی برای بردن خواهرشان نسرین به خانه میآیند و در میزنند، ولی کسی در را باز نمیکند! مدتی هم پشت درمیمانند تا نسرین، از خواب بیدار میشود. او که برای بازکردن در به طبقه پایین میآید، میبیند که دکتر در آستانه در ورودی اتاق به پشت افتاده و بینی اش به نحوی غیرعادی سیاه شده و باد کردهاست. وحشت زده در را باز میکند، با اضطراب جریان را به برادرش میگوید. ناهید و برادرش متحیّر وارد خانه میشوند، ناهید بلافاصله نبض دکتر را گرفته و میبیند نبض او از حرکت ایستادهاست و نسرین هم نبض دکتر را میگیرد و او هم نظر ناهید را تأیید میکند، بلافاصله نسرین به طبقهٔ بالا میرود تا مراقب بچهها باشد تا پدرشان را به آن حال نبینند علی فکوهی، وحشت زده و غمگین فوراً با اورژانس تماس میگیرد، آمبولانس میرسد و پس از معاینه نظر میدهند که دکتر درگذشتهاست[۲۶]
شریعتی در گورستانی کنار زینبیه در دمشق مدفون است.
فعالیتهای اجتماعی و سیاسی
کانون نشر حقایق اسلام
محمدتقی شریعتی پدر شریعتی به همراه عدهای قابل توجه از فرهیختگان متدین مشهد با ایجاد کانون نشر حقایق اسلامی در سال ۱۳۲۳، مبارزه با افکار تودهای را آغاز کردند. همزمان تلاش کردند تا افکار و اندیشههای دینی را هم بازسازی کرده با انحراف و تحریف مبارزه کنند.[۲۷]
هنگام آغاز فعالیت کانون شریعتی یازده ساله بود و در پانزده سالگی او، کانون به یک نهاد مهم نوگرای مذهبی تبدیل شده بود. هدف سخنرانان کانون القای فلسفهای اخلاقی بر پایه قرآن بود. از ۱۳۲۶ هنگامی که شریعتی ۱۴ ساله بود تا نخستین بار بسته شدن کانون در ۱۳۳۸، او در همه برنامههای آن شرکت میکرد و نقش بنیادینی در جذب برخی از دوستانش به کانون داشت.[۲۸] در ۱۳۳۰ اعضای جوان کانون که بیشترشان دانش آموزان دبیرستان بودند با پیروی از نمونه کانون تصمیم به برپایی سازمانی ویژه خود با عنوان انجمن اسلامی دانشآموزان در مشهد کردند.[۲۸]
علی شریعتی در ۱۳۳۱ به این انجمن پیوست. اعضای انجمن برای آماده ساختن خود برای مبارزه فکری با هواداران و اعضای جوان حزب توده از شریعتی خواستند که آنها را در فلسفه و شیوه سخنوری آموزش دهد. کانون جایگاه مکتبی مقدماتی و سکوی پرشی بود که اعضایش از جمله شریعتی میتوانستند از آن برای پیوستن به احزاب سیاسی موجود استفاده کنند.[۲۸] بیشتر جوانان عضو کانون (نشر حقایق اسلام) به تدریج به نهضت خداپرستان سوسیالیست گرایش پیدا کردند.[۲۸]
نهضت خداپرستان سوسیالیست
در مشهد محمد تقی شریعتی پیرو نهضت خداپرستان سوسیالیست بود و به دنبال سفر محمد نخشب و حسین راضی و تشکیل حوزه حزب ایران و سپس جمعیت آزادی مردم ایران که در حقیقت ادامه دهنده راه و اندیشه نهضت خداپرستان سوسیالیست محسوب میشدند، علی شریعتی نیز به نهضت خداپرستان سوسیالیست پیوست؛ و همانجا نخستین آموزههای اسلام انتقادیاش را کسب کرد.[۲۹] او تحت تأثیر این آموزهها کتاب ابوذر خداپرست سوسیالیست نوشته جوده السحار را در سال ۱۳۳۴ ترجمه و منتشر ساخت.
سامان باورشناسی این نهضت بر سوسیالیسم به عنوان نظامی اقتصادی استوار بود که عدالت اجتماعی و توحید را بنیاد فلسفی خود برمیشمرد. نهضت باور داشت که سوسیالیسم بر پایه نفی مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، سریعترین راه برای از میان برداشتن بهرهکشی، تهیدستی و محرومیت تودههاست؛ و نیز به باور این گروه دستیابی به این هدفها، گوهر مفهوم عدالت در اسلام بود.[۲۸]
نهضت مقاومت ملی
شریعتی از پیرامون به مرکز مبارزه وارد شد و به شاخه مشهد نهضت مقاومت ملی به رهبری سید محمود طالقانی، مهدی بازرگان و یدالله سحابی پیوست. علی شریعتی یکی از سخنگویان و فعالان آتشین این نهضت علیه سلطه و استثمار غرب در ایران بود. فعالیتهای مصرانهاش باعث دستگیری او در سال ۱۳۳۶ و انتقال فوریاش به زندان قزلقلعه در تهران به مدت هشت ماه شد.
در جریان وقایع ۳۰ تیر سال ۱۳۳۱ اولین بازداشت او رخ داد و این اولین رویارویی او و نظام شاهنشاهی بود. او تحت تأثیر سنتهای خانوادهاش، به ویژه افکار نوگرایانه پدرش محمدتقی شریعتی، قرار گرفت. پدربزرگش آخوند حکیم و عموی پدرش عادل نیشابوری از دانشمندان فقه، فلسفه و ادب بهشمار میآمدند. پدرش کانون نشر حقایق اسلامی مشهد را بنیان نهاد و از مبتکرین و آغازگران جنبش نوین اسلامی بهحساب میآمد.
فعالیتهای خارج از کشور
پس از قبول شدن در بورس تحصیلی، علی شریعتی برای مدتی دست از فعالیتهای سیاسی کشید و برای ادامه تحصیلات عالیه به فرانسه رفت. وی اندکی پس از رسیدن به پاریس به گروه فعالان ایرانی نظیر ابراهیم یزدی، ابوالحسن بنیصدر، صادق قطبزاده و مصطفی چمران پیوست و در سال۱۳۴۱ سازمان نهضت آزادی ایران (بخش خارج از کشور) بنیان گذاشته شد. در جریان کنگره جبهه ملی ایران در اروپا در ویسبادن (جمهوری آلمان فدرال) در اوت ۱۹۶۲ با نظر حسین راضی، شریعتی با توجه به قدرت فکری و قلمیاش، به عنوان سردبیر روزنامه فارسیزبان ایران آزاد (ارگان جبهه ملی ایران خارج از کشور در اروپا) انتخاب شد. اولین شماره این نشریه پس از سردبیری شریعتی در ۱۵ نوامبر ۱۹۶۲ منتشر گردید. این نشریه دیدگاههای روشنفکران ایرانی خارج و نیز واقعیتهای مبارزات مردم ایران را منعکس میکرد و ارگان رسمی جبهه ملی ایران در اورپا محسوب میگردید. قبل از آن پرویز ورجاوند سردبیری این نشریه را بر عهده داشت.[۳۰]
در سال ۱۳۳۷ خورشیدی به سازمان آزادیبخش الجزایر میپیوندد و سخت به فعالیت میپردازد. در سال ۱۳۳۸ خورشیدی مقالهای تحت عنوان “به کجا تکیه کنیم” را در یکی از نشریات فرانسه منتشر میکند. در سال ۱۳۳۹ خورشیدی مقاله “شعر چیست؟” ساتر را ترجمه و در پاریس منتشر مینماید و در همان اول به علت فعالیت در سازمان آزادیبخش الجزایر گرفتار میشود و در زندان پاریس با “گیوز” مصاحبهای میکند که در سال ۱۳۴۳ در توگو چاپ میشود. در سال ۱۳۳۹ نیز مقالهای تحت عنوان “مرگ فرانتس فانون” را در پاریس منتشر میکند، همچنین در طول مبارزات مردم الجزایر برای آزادی دستگیر میشود و مورد ضرب و شتم پلیس فرانسه قرار میگیرد و روانهٔ بیمارستان میشود و سپس به زندان فرستاده میشود.[۱۴]
حسینیه ارشاد
اندیشهها
شریعتی یکی از متفکران مسلمان بود و در عین حال، رویکردی نقادانه نسبت به برخی از باورهای مذهبی داشت. او بهطور خاص، تشیع صفوی[۳۱] را مظهر سنت مسخ شده میداند و آن را توأم با اسارتپذیری، خرافه، تقلید و جبرگرایی معرفی میکرد.[۳۲]
وی همچنین از نگاه سطحی به مدرنیته نیز انتقاد میکرد و معتقد بود که راه پیشرفت و ترقی ملتهای شرقی، متفاوت از راهی است که غرب پیمودهاست.[۳۲] البته استفاده آگاهانه از تجربیات مدرنیته در غرب، مورد پذیرش شریعتی قرار داشت. شریعتی، محمدرضا حکیمی را به عنوان وصی خود جهت هرگونه دخل و تصرف در آثارش انتخاب کردهاست.[۳۳]
نقد امپریالیسم
زمانی که شریعتی مشغول ترجمه کتاب پنج سال جنگ الجزایر بود، در سه نامه به فانون به نقد نظریات وی در مورد کنار گذاشتن دین به عنوان ابزاری برای مبارزه با امپریالیسم غربی پرداخت. شریعتی بر خلاف فانون معتقد بود که مردم تنها در صورتی میتوانند با نظام امپریالیسم مبارزه کنند که نخست هویت فرهنگی خودشان را دریابند و هویت فرهنگی در برخی کشورها با سنتهای مذهبی پیوند خوردهاست. شریعتی شعار بازگشتن به اصل و پیشینه مذهبی خود را مطرح میکرد.[۳۴]
توحید
توحید از دیدگاه شریعتی چنانکه خود او مدعیست نه فقط یک تئوری کلامی اعتقادی و صرفاً یگانه پنداشتن خداوند که به منزله یک زیربنا و جهانبینی اعتقادیست. او توحید را به عنوان اصل اصیل یکتاپرستی عنوان میکند و در آثار اسلامشناسیاش از آن در مقابل شرک یاد میکند.
شریعتی میگوید توحید عبارتست از:
… یک فلسفه جهانبینی و جهانشناسی که همانطور که میخواهد به جهان وحدت بدهد، از نظر خلقت (نیز میخواهد) به انسان وحدت بدهد، و همان طوریکه میخواهد بین تمام عناصر جهان وحدت بدهد ـ جهان را به خیر و شر تقسیم نمیکند ـ، همانطور میخواهد زیربنایی برای وحدت گروهها و نژادها و طبقات بشری بسازد؛ و بنابراین توحید خدا، در عین حال که حقیقت توجیهکننده عالم است زیر بنای توحید انسان هم هست، و توحید معبود زیربنای توحید عابد، که انسانها باشند، هست…
[نهضت ابراهیم] میخواهد به وسیله توحید، در عین حال که انسان را از نظر شناخت هستی بر گرد کانون واقعی و حقیقی عالم وجود بچرخاند، در عین حال بر گرد یک ملاک و یک زیربنای فکری، که اساس وحدت بشری و طبقاتی و نژادی را میسازد، بچرخاند، و سمبل هر دو کعبه است.[۳۵]
سوسیالیسم
راه سوسیالیسم غیر دینی در ایران با تشکیل نهضت خداپرستان سوسیالیست که محمد نخشب از بنیانگذاران آن و شریعتی از شناختهترین چهرههای آن بود، به سمت جمع شدن با آموزههای اسلام باز شد.[۳۶] شریعتی در مقدمه مقالهای که در سال ۱۳۳۴ تحت عنوان مکتب واسطه نوشته مینویسد: «از میان مکتبهای ماتریالیسم و ایدئالیسم، اسلام روش مختص به خود را دارد و آن را میتوان رئالیسم نامید. رژیم اجتماعی و اقتصادی اسلام، سوسیالیسم عملی است که بر طرز فکر خداپرستی استوار میباشد و حد وسط میان دو رژیم فاسد کاپیتالیسم و کمونیسم میباشد.».[۳۷] از این رو شریعتی، ابوذر، از اصحاب وفادار پیامبر را نمونه بارز یک سوسیالیست یکتاپرست میدانست که در برابر ستم حکومت ایستاد و به اعتراض برخاست. ترجمه کتاب ابوذر نوشته عبدالحمید جودةالسحار از او در سنین جوانی است.[۳۸]
شریعتی چنین میگوید:
… سوسیالیسم راستین، که جامعهای بیطبقه میسازد، بدون مذهب ممکن نیست. زیرا انسانها اگر به مرحلهای از رشد اخلاقی و کمال معنوی نرسند که بتوانند به خاطر برابری انسانها از حق خود چشم پوشند و به مرحلهٔ ماوراء مادی «ایثار» برسند، جامعهای برابر را نمیتوان ساخت. زیرا حقها هرگز برابر نیست و ماتریالیسم، جبراً به اندویدوئالیسم میانجامد و برعکس، مذهب نیز تا جامعهای از بند افزونطلبی مادی و استثمار و تضاد طبقاتی رها نشدهاست، نمیتواند تحقق یابد. چه، تنها در چنین جامعهای است که انسان رها شده از بند تنازع مادی، مجال آن را مییابد که از بیماری شیء شدن در نظام ماشینیسم و سرمایهداری، یا از خود بیگانه شدن در برابر بت پول و مصرف و گرگومیش شدن در رابطهٔ طبقاتی [نجات] یابد …
و در نتیجه، تکامل ذاتی خود بپردازد و خلقوخوی خدا را گیرد و جانشین خدا در طبیعت گردد و اینها است دعوتهای نهایی مذهب، که تنها در جامعهای بیطبقه، که بر اساس «کتاب و ترازو و آهن» استوار است، نه جهل و تبعیض و ضعف، میتواند تحقق عینی یابد و تحقق توحید در زندگی بشری، این است.[۳۹]
شریعتی و حکومت دینی
شریعتی معتقد به برقراری حکومت دینی نبود، ایشان دموکراسی با رأی اکثریت را در جهان امروزی نه کاملترین بلکه قابل قبولترین حکومت میدانست : «اول باید ببینیم حکومت مذهبی چیست؟ حکومت مذهبی رژیمی است که در آن به جای رجل سیاسی، رجل مذهبی (روحانی) مقامات سیاسی و دولتی را اشغال میکنند و به عبارت دیگر حکومت مذهبی یعنی حکومت روحانیون بر ملت. آثار طبیعی چنین حکومتی یکی استبداد است، زیرا روحانی خود را جانشین خدا و مجری اوامر او در زمین میداند و در چنین صورتی مردم حق اظهار نظر و انتقاد و مخالفت با او را ندارند. یک زعیم روحانی خود را به خودی خود زعیم میداند، و نه به اعتبار رای و نظر و تصویب جمهور مردم.
بنابراین یک حاکم غیرمسئول است و این مادر استبداد و دیکتاتوری فردی است و چون خود را سایه و نماینده خدا میداند، بر جان و مال و ناموس مردم مسلط است و در هیچ گونه ستم و تجاوزی تردید به خود راه نمیدهد، بلکه رضای خدا را در آن میپندارد. گذشته از آن، برای مخالف، برای پیروان مذاهب دیگر، حتی حق حیات نیز قائل نیست. آنها را مغضوب خدا، گمراه، نجس و دشمن راه دین و حق میشمارد و هرگونه ظلمی را نسبت به آنان عدل خدایی تلقی میکند. خلاصه حکومت مذهبی همان است که قرون وسطی کشیشان داشتند و ویکتور هوگو آن را بهدقت ترسیم کردهاست .»
کتاب مذهب علیه مذهب مجموعه آثار ۲۲ (تویین بی، تمدن-مذهب) تهران چاپخش چ ۸ سال ۱۳۸۸ ص ۲۰۶ و ۲۰۷
استبداد
شریعتی استبداد و دیکتاتوری را از عوامل بیرونی دفن استعدادهای انسانی «وقد خاب من دساها» میدانست و رستگاری انسان «فلاح» را تا خدا، تا «صدرة المنتهی» (یک وجب مانده به خدا) بالاترین اعتقاد به اومانیسم تلقی میکرد دکتر شریعتی استبداد و دیکتاتوری را عین شرک میداند و مستبد و دیکتاتور را کسی میشمرد که قصد خدایی کردن در زمین را دارد:
«پذیرش استبداد پذیرش شرک است: اگر سرنوشت خود را بدست کسی بسپاریم یا در دست کسی بیندازیم شرک آوردهایم؛ اگر آزادی خویش را به کسی فروختیم یا کسی را صاحب خود پنداشتیم یا ادعای کسی را که خود را صاحب ما میشمارد پذیرفتیم، مشرکیم …
هرکس به خاطر قدرت، علم، ثروت و نژاد… تکبر ورزد و خود را از دیگران بزرگتر نشان دهد، یا اراده خود را بر خلق «تحمیل» کند و به «میل خود» حکومت براند، ادعای خدایی کرده، و هرکه آن را بپذیرد «شرک» آوردهاست. زیرا «حکومت مطلقه»، «اراده مطلقه» تکبر، قدرت و تسلط و تملک در انحصار خداست.»
مجموعه آثار ۳۰، اسلامشناسی، ص ۹۴ و ۹۵
امت و امامت
از دیگر نظریات عمده شریعتی نظریه امت، به پیشوایی امامت است. بسیاری این نظریه را سرآغاز پیدایش ولایت فقیه میدانند.[نیازمند منبع]
کتاب «امت و امامت» شریعتی به ویژه مورد انتقاد شدید تجدیدنظرطلبان بود، کتابی که در آن شریعتی رأی افراد ناآگاه جامعه را خوار شمرده و خواستار نوعی دموکراسی ارشاد شده برای جوامع عقبمانده تا دست یافتن آنها به سطح قابل قبولی از توسعه شده بود. به باور منتقدان، شریعتی با طرح بحث امت و امامت و بیاعتنایی به رأی تودهها، ناخواسته به توجیه نظریه ولایت فقیه در جمهوری اسلامی کمک کرده بود.[۴۰]
شریعتی در این زمینه بحث دموکراسی رأسها و دموکراسی رأیها را مطرح میکند. دموکراسی رأسها از نظر وی مربوط به جوامعی است که آرای افراد وابسته به دیگران است و مثلاً رئیس قبیله رأی خود را بر تمام قبیله تحمیل میکند. اما دموکراسی رأیها مربوط به جوامعی است که افراد جامعه به «اندویدوئالیسم کامل» رسیدهاند.[۴۱]
شریعتی میگوید:
رهبری امت (امامت) متعهد نیست که همچون رئیسجمهور آمریکا، یا مسئول برنامه «شما و رادیو»، مطابق ذوق و پسند و سلیقه مشتریها عمل کند، و تعهد ندارد که تنها خوشی و شادی و برخورداری -در حد اعلا- به افراد جامعهاش ببخشد. بلکه میخواهد و متعهد است که در مستقیمترین راهها، با بیشترین سرعت و صحیحترین حرکت، جامعه را بسوی تکامل رهبری کند، حتی اگر این تکامل به قیمت رنج افراد باشد، البته رنجی که اکثریت، آگاهانه پذیرفتهاند، نه که بر آنها تحمیل کرده باشند. بدین ترتیب، «امامت» عبارت میشود از رسالت سنگین رهبری و راندن جامعه و فرد از «آنچه هست»، به سوی «آنچه باید باشد»، به هر قیمت ممکن، اما نه به «خواست شخصی امام»، بلکه بر اساس ایدئولوژی ثابتی که امام نیز بیشتر از هر فردی، تابع آن است و در برابرش مسئول! و از همینجا است که امامت از دیکتاتوری جدا میشود و رهبری فکری انقلابی با رهبری فردی استبدادی تضاد مییابد.[۴۲]
مهدویت
شریعتی با نگرشی جامعهشناختی به مهدویت و اصل انتظار مینگرد، و انتظار مثبت را انتظاری نه انقیادبخش جامعه و به تعبیر خودش منفی که انتظار اعتراضی و عصیانکننده میداند.
شریعتی در کتاب انتظار مکتب اعتراض تأکید میکند که «انتظار» مهمترین مؤلفه و مقوم «مهدویت» است؛ انتظاری که متناسب و متلائم با «اعتراض» است و یادآور روحیه عصیانگری و ظلم ستیزی و انقلابی یک شیعه ملتزم و واقعی است.[۴۳]
شریعتی و منتقدین
دکتر شریعتی نگاه نو و خاصی به دین اسلام و به ویژه مذهب تشیع داشت و بر اساس این نگاه آرایی مطرح کرد که موافقان و مخالفان فراوان داشته و بحثهای فراوانی در نقد این آرا صورت گرفتهاست.[۴۴]
پوران شریعت رضوی دربارهٔ مخالفتهایی که با شریعتی میشد چنین میگوید: «به جز نظام حکومتی وقت که به شکلهای مختلف برای او دردسر درست میکرد، روحانیت سنتی و به ویژه بخشهای بیسواد و قشری آن، بیشترین مخالفتها را با علی و آرای او میکرد که با جوسازی، شایعه پراکنی، افتراهای دروغ، بیانیهنویسی و صدور فتوا و طرد و لعن و… همراه بود.»[۴۵]
روحانیت و شریعتی
شریعتی بارها تأکید میکرد که در اسلام به جای روحانی، عالم دینی وجود دارد، وی اعتقاد داشت که روحانی چیزی مقتبس از تعالیم مسیحی قرون وسطی بوده که با ظهور سلطنت صفوی در قبای ملا و آخوند بر اسلام تحمیل شدهاست؛ بنابراین همچنانکه دین مسیحی قرون وسطی را یکی از علل بیاعتمادسازی دین در قرون حاضر میدانست. روحانیت اسلامی را یکسره مردود میدانست و عنوان عالم دینی را شایسته نشاندن بر جایگاه روحانیت خرافی کنونی میدانست. وی در یکی از نوشتههایش چنین مینویسد:
من غیر ازاینکه اساساً اصطلاح «روحانیت» را یک اصطلاح اسلامی و شیعی نمیدانم و معتقدم این اصطلاح اخیراً از مسیحیت گرفته شده و در متون اسلامی ما چنین کلمهای بدین معنی نیامدهاست، بلکه در اسلام به جای روحانی و جسمانی، ما عالم داریم و متعلم و بنابراین باید به جای روحانی گفت «عالم اسلامی». و اما راجع به علمای اسلامی، این را میخواهم ادعا کنم و دهها قرینه و نمونه عینی بر اثبات آن دارم؛ که ازمیان نویسندگان و سخنرانان و حتی علما و فضلای اسلامی معاصر، هیچکس (البته درحد امکانات و نوع کار و کاراکترش) به اندازه من افتخار دفاع جدی و مؤثر عملی و فکری از این جامعه گرانقدری که امید بزرگ و سرمایه عزیز مااست، نداشتهاست، دلیل:
۱- درکتاب «انتظار» طلبه را به نقل از ونسان مونتی، پرولتر فکری خواندهام، این مجاهدان پاکباز راه علم و ایمان که با پولی که از مخارج یک مرغ آمریکایی است، جوانی را فدای آموزش دین میکنند و در زمانی که هر دانشجویی رشته تحصیلیاش را براساس درآمد آیندهاش انتخاب میکند، وی رشتهای را برگزیدهاست که دوران طلبگیاش اینچنین به زهدی باور نکردنی میگذرد.
۲- دریک کنفرانس عمومی دانشجوئی درحسینیه ارشاد خطاب به دانشجویان گفتم که من، برای آینده این نهضت فکری، برای بیداری مردم و احیای روح حقیقی اسلام و برانگیختن روح معترض و عدالتخواه شیعه علوی و رستگاری جامعه، به طلاب بیشتر از شما امید بستهام.[۴۶]
همچنین شریعتی در کتاب اجتهاد و نظریه انقلاب دائمی در مقایسهای بین روشنفکر و روحانی نکتهای را متذکر میشود که چه بسیار روشنفکرانی که به مملکت خویش خیانت کردهاند و زیر قراردادهای استعماری را امضا کردهاند، ولی هیچ جا نمیتوان حتی یک امضای عالم روحانی را درچنین قراردادهای خائنانهای دید.
علاوه برآن درمقایسهای بین سیستم حوزه علمیه و دانشگاه به دلایل بسیار زیادی همچون اقامت محصل، انتخاب درس، بورسیه تحصیلی حوزه و… روش کار حوزه را بسیار مترقی تر نسبت به دانشگاه بیان میکند.
دربحث دموکراسی و سیستمهای مدیریت نیز در این کتاب شریعتی روش انتخاب مستقیم توسط مردم به روش دموکراسی مرسوم و فعلی را زیر سؤال میبرد و روش غیرمستقیم برای انتخاب راس هرم حکومت را توسط نخبگان برگزیده مردم مناسب تر میداند.
مهدی بازرگان دربارهٔ ریشههای اختلاف شریعتی و روحانیت مینویسد:
روحانیت در همهٔ ادیان و ادوار به دو دلیل با امثال دکتر شریعتیها ناسازگاری دارد. یکی اینکه تجدد و نوآوری را منافی با اصالت و استحکام دین دانسته، میترسند در مبانی و معتقدات مردم که تا حدود زیادی بر تشریفات و تحجر و سنتها و افکار کهن تکیه دارد، تزلزل حاصل شود و دلیل مهمترشان این است که اصلاً نمیخواهند هیچ فردی که خارج از صنف و کسوت مقدس است وارد قلمروی واسطگی بین خدا و خلق خدا شود.[نیازمند منبع]
این رویه شریعتی منجر به موضعگیری روحانیون علیه او شد. مرتضی انصاری قمی خواستار حبس و اعدام شریعتی شد. او به دولت، مردم و روحانیون هشدار داد: «در یک قرن اخیر، اسلام و تشیع هیچگاه دشمنی خطرناکتر و گستاختر از علی شریعتی به خود ندیدهاست». ناصر مکارم شیرازی با چاپ مقالهای در مجله مکتب اسلام و با عنوان «آیا شورا مبنای حکومت اسلامی است؟» نظر شریعتی را نادرست دانسته و استدلال کرده بود که شیعه به انتخاب خلیفه بر اساس رأی شورا معتقد نیست و خلیفه را منتخب خدا و پیامبر میداند. تعدادی از طلاب قم نزد شهابالدین نجفی مرعشی و شریعتمداری مراجعه و اظهار داشتهاند که علی شریعتی در یکی از سخنرانیهایش در حسینیه ارشاد منکر امام زمان شیعیان شده و گفتهاست دعای ندبه سند معتبر ندارد و مرعشی گفت من دکتر شریعتی را نمیشناسم ولی اگر او چنین حرفی گفته باشد کافر است. با انتشار این فتوای رسمی، حسینیه ارشاد در آبان ۱۳۵۱ تعطیل گردید. پس از تعطیلی ارشاد، فتاوی مذهبی علیه حسینیه ارشاد و شریعتی به شدت گسترش یافت. شریعتی نهایتاً بهدلیل دستگیری پدرش، در تیرماه ۱۳۵۲ خود را تسلیم کرد و زندانی شد. پس از دستگیری وی محمد بهشتی، سید هادی خامنهای و چند نفر از طلاب قم در منزل مرتضی مطهری حضور داشتند که مطهری ضمن انتقاد از شریعتی گفت صرف نظر از افکار نادرست وی، ضربهٔ جبرانناپذیری بر هماهنگی روحانیت و طبقه تحصیلکرده زد و آنها را نسبت به هم سخت بدبین نمود و احساسات جمعی از جوانان خام را علیه روحانیون برانگیخت. ابوالحسن قزوینی در پاسخ به استفتایی نوشت: «هرچند مدتی است کسالت دارم و قادر بر مطالعه نیستم، ولی نظر به مطالعه اجمالی، کتب مذکور مطابق با مذهب تشیع نمیباشد و انکار خاتمیت و انکار ضروری دین اسلام است.» علامه سید محمدحسین طباطبایی در پاسخ به استفتایی نوشت: «اینجانب نوشتههای دکتر شریعتی را در خصوص اسلامشناسی هرگز تصدیق نکرده، نوع مطالب ایشان اشتباه و طبق مدارک دینی اسلامی غیرقابل قبول است.» سید کاظم مرعشی هم در پاسخ به استفتایی دیگر خرید و فروش کتب شریعتی را حرام دانست. همچنین سید علی اصفهانی اعلام کرد: «نوشتجات نامبرده مشتمل بر اباطیل گوناگون است».
صدور فتواها علیه شریعتی تا پس از مرگ وی ادامه داشت و در این زمان آقایان خویی، مرعشی نجفی، شاهرودی، عبدالله شیرازی، مالک حسینی، علی نمازی و… فتاوی مشابهی علیه شریعتی صادر کردند. در این زمان تلاشهایی هم شد که فتوایی له یا علیه شریعتی از روحالله خمینی صادر شود، اما وی در اینباره همواره سکوت کرد. محمد یزدی در خاطرات خود از جلسه مدرسین قم پیش از انقلاب برای تصمیمگیری دربارهٔ شریعتی مینویسد:
جلسه مزبور در منزل نوری همدانی تشکیل شده بود و بحث به مرز کفر و ایمان رسیده بود. پس از شور و مشورت، آقایان به این نتیجه رسیدند که اعلام کفر در مورد شریعتی بازتاب خوبی ندارد و در کل به مصلحت اسلام و مسلمین نیست… آقای مصباح یزدی در آن ماجرا قائل به دیدگاه خاصی بودند و بقیه اعضای جامعه در برابر ایشان قرار داشتند.
به این ترتیب بخشی از روحانیون نزدیک به خمینی نیز که بعدها وارد حکومت جمهوری اسلامی شدند، تنها به دلیل مصلحت از اعلام کفر شریعتی خودداری کرده بودند. مرتضی مطهری در نامهای در آستانهٔ انقلاب اسلامی به سید روحالله خمینی مینویسد:[۴۷]
کوچکترین گناه این مرد بدنام کردن روحانیت است. او همکاری روحانیت با دستگاههای ظلم و جور علیه توده مردم را به صورت یک اصل کلی اجتماعی درآورد و مدعی شد که ملک و مالک و ملا و به تعبیر دیگر تیغ و طلا و تسبیح همیشه در کنار هم بوده و یک مقصد داشتهاند.
شریعتی جور دیگر به روحانیت نگاه میکرد و معتقد بود روحانیت کارش متفاوت با سخنرانی و وعظ است. طرز فکر و برداشت میرزا خلیل کمرهای نسبت به شریعتی با بسیاری از علمای هم عصر وی متفاوت بود. وی در کتاب خود به نام فتاوی صحابی کبیر سلمان فارسی، کتاب سلمان پاک اثر مستشرق فرانسوی پروفسور لویی ماسینیون، ترجمه علی شریعتی را نقد نمود. در سال ۱۳۵۱، میرزا خلیل کمرهای نسخهای از کتاب فتاوی صحابی کبیر سلمان فارسی را توسط فرزندش امیرحسین برای شریعتی ارسال داشت و ضمن تشکر از تحقیقات علمی شریعتی دربارهٔ تاریخ ادیان و اسلام، از او خواست که به ۱۹ نکته علمی در ترجمه کتاب سلمان پاک مراجعه و آنها را مورد بازنگری و تحقیق بیشتر قرار دهد.
شریعتی و مصطفی ملکیان
ملکیان گفتهاست یکی از مؤثرترین کتابهایی که در طول عمرش خواندهاست کتاب کویر شریعتی است. اما او نقدهایی را هم بر شریعتی وارد میداند و میگوید:
چگونه آدم میتواند سارتر را با عینالقضات همدانی یا حلاج را با کامو جمع کند؟ من میگویم اگر در تفکر من دیدید دو شخصیت متفکری که قابل جمع نیستند، با هم جمع شدهاند، بدانید که لااقل دانش من از یکی از آن دو شخصیت متفکر ناقص است که توانستهاند در خیالخانه ذهن من کنار هم بنشینند. فرض کنید من اگر در تفکرم گفتم که مولانا و خیام در خیالخانه ذهن من در کنار هم نشستهاند، لااقل بدانید که من یکی از این دو را نمیشناسم. چون اگر مولانا را قبول داشته باشی، نمیتوانی خیام را هم قبول داشته باشی یا اگر خیام را قبول داشته باشی نمیتوانی مولانا را قبول داشته باشی، چرا؟ نه به خاطر اینکه یک نکته نیست که در آن حق با مولانا و خیام باشد و یک حرف را بزنند، از این نکات وجود دارد اما بن و بنمایه فکر متفاوت است. شما که نمیتوانید یک جمله از حرفهای مرا با یک جمله از حرفهای فرد دیگری در کنار هم بگذارید و بعد بگویید این دو یکجور فکر میکنند، باید دید این دو جمله از چه بنمایههایی برخاستهاند. بنمایه مادیانگارانه سیمون دو بوار و سارتر کجا و بنمایه عینالقضات و حلاج کجا، وگرنه در سخن عیسی و در سخن مارکس هم حرف مشترک وجود دارد، اما با استناد به این کسی نمیتواند بگوید من یک عیسوی مارکسیست هستم یا یک مارکسی مسیحیام! مارکسیسم از بن و بنیاد مسیحیت را نفی میکند و مسیحیت هم از بن و بنیاد مارکسیسم را نفی میکند؛ بنابراین سازگاری دو جمله از این متفکر با دو جمله از متفکر دیگری، غیر از این است که من میتوانم مسیحی مارکسیست باشم. متأسفانه این نکته در آثار شریعتی بارز است، به نمایه آثار شریعتی رجوع کنید و این را مقایسه کنید با نمایه نوشتههای مهندس بازرگان یا دکتر سروش یا مجتهد شبستری، میبینید که نمایه آثار شریعتی بسیار مفصلتر است، نام بسیاری از شخصیتها میآید و چند برابر از دیگر نواندیشان دینی هم میآید ولی این همه ارجاع دادن و این همه آدم را در منظومه فکری خود نشان دادن و نشاندن به نظر من نشاندهنده آن است که تفاوتها را نتوانسته ببیند، آن هم تفاوتهای بنیادی را، نیچه هم با مارکس و مسیح سخن مشترک دارد ولی مسیح کجا، نیچه کجا.
— مصطفی ملکیان، ملکیان، وبگاه شریعتی در نیمه حرف
پس از انقلاب
شریعتی و ایدئولوژی
یکی از نقدهای بارز بر شریعتی ایدئولوژیزه کردن دین است که نخستین بار در دههٔ ۶۰، داریوش شایگان، با عنوان ایدئولوژی کردن سنت در کتاب خود با عنوان نقد ایدئولوژی بر آن خرده گرفت.
شریعتی ایدئولوژی را مقدم بر فرهنگ میداند و در تحلیل تاریخیاش ادعا میکند که تمامی تحولات تاریخ و تمدنی پس از ظهور یک مکتب و ایدئولوژی و ایمان و فکر و حرکت ایدئولوژیک و عقیدتی نوین بودهاست.[۴۸] وی با با جدا کردن ایدئولوژی از فرهنگ و فرق نهادن بین آن دو، عقاید و احکام ارزشی و عملی اسلام را به مثابه یک مکتب یا ایدئولوژی ثابت و وحیانی معرفی میکند.[۴۸] شریعتی میگفت: «دین داریم به منزله ایدئولوژی و دین داریم به منزله فرهنگ». به اعتقاد وی ایدئولوژی آن بود که نزد ابوذر (غفاری) و فرهنگ آن که نزد ابوعلی (سینا) بود.[۴۹]
از نظر داریوش آشوری، روشنفکر معاصر، هنر شریعتی این بود که برای تبدیل دین به ایدئولوژی به معنای گفتمان بسیجگر سیاسی برای دگرگونی انقلابی به یاری زبانآوری خاص خود توانست به اسطورههای سنتی شیعه، رنگ اسطورههای انقلابی مدرن بزند.[۵۰] شایگان با کمک گرفتن از تعبیر ایدئولوژی شدن سنت بر این باور است که تلاشهای فکری شریعتی دچار تناقض است.[۵۱]
این رویکرد ایدئولوژی اندیشی شریعتی در دین البته مورد انتقاد شدید روشنفکر دینی عبدالکریم سروش هم هست. سروش از منظر معرفتشناسی دین به آن مینگرد و در فربهتر از ایدئولوژی آن را ایدئولوژیک کردن دین مینامد. وی با مردود دانستن چنین معرفتی آن را «شبه معرفت غفلتآمیز»، «خادم منافع»، «مشروعیتبخش به قدرت حاکم»، «معطوف به قدرت و سیاست و انقلاب»، «تعارضزدا از عین و ذهن» و «باعلت و بیدلیل» میخواند.[۵۲]
شریعتی و تحلیلگران
محسن کدیور از روحانیون منتقد روحانیت حاکم در ایران دربارهٔ شریعتی چنین میگوید: «شریعتی در عین انتقاد از سنت، منتقد مدرنیته هم بود، بنابراین بی شک پیشقراول نواندیشی دینی و روشنفکری دینی در ایران محسوب میشود و هرگز نمیتوان جریان او را از جریان کنونی روشنفکری دینی در ایران جدا دانست»[۵۳]
احسان شریعتی فرزند شریعتی در رابطه با پدر چنین میگوید: «تجربه معنوی و انسانی شریعتی میتواند حتی برای نسل جوان، صرف نظر از اینکه چه نوع اعتقاد دینی و ایدئولوژیکی داشته باشند جالب باشد»[۵۴] از نظر احسان شریعتی در برخورد با اندیشه شریعتی باید میان ابعاد و زوایای گوناگون فکری وی تفکیک کرد و آنها را از منظر انسانشناسی، هستیشناسی و معرفتشناسی در نظر داشت. به نظر وی درک شریعتی از توحید هستی باید در پرتو نوسازی اندیشه مذهبی و درک توحیدی از انسان و جهان با نوعی جهان بینی جدید مورد تأمل قرار گیرد. وی شریعتی را متفکری متعلق به حوزه پدیدارشناسی دانسته و تفاوت نگرش شریعتی را در جایگزین کردن درکها و برداشتهای دگر اندیشانه در گذر زمان از مقولاتی همچون عقل و اجماع میداند، که دو عنصر علم و زمان جای آن را گرفتهاند.[۵۵]
از نظر عبدالکریم سروش، فیلسوف ایرانی موضعگیری عمومِ گروهها و طبقات جامعه دربارهٔ علی شریعتی، چه در دوران حیات و مبارزهٔ او و چه پس از وفات وی دستخوش تغییر شدهاست الا موضعگیری روحانیون دربارهٔ وی که همواره نگاهی ثابت در خصوصِ وی داشتند و آن موضع این بود که او مطرود و غیرمقبول است و سخنانش سخنان ضدِ دین است و خدمتِ او نه خدمت بلکه خیانت است.[۵۶]
بیژن عبدالکریمی بر این باور است که بیشتر تحلیلها و نظراتی که در مورد شریعتی صورت گرفتهاست در افق گذشته بودهاست. وی معقتد است که دفاع از شریعتی بیشتر در فضاهای سیاسی و ایدئولوژیک شکل گرفتهاست. به نظر وی بایدی شریعتی را در افق آینده فهم کرد. از نظر وی شریعتی نه تنها به جهان مدرن برخوردی منفعلانه نداشتهاست بلکه مواجههٔ وی را کنشگرانه میداند. از نظر بیژن عبدالکریمی، روشنفکرانی همچون سروش، شایگان و جواد طباطبایی که شریعتی را به ایدئولوژیک اندیشی متهم میکنند مبتلا به خطای هرمنوتیکی شدهاند.[۵۷]
سید جواد میری معتقد است که خوانش برخی از روشنفکران همچون سید جواد طباطبایی، بخاطر عدم تفکیک میان خواندن و خوانش از شریعتی امری اشتباه است. به نظر میری باید آثار شریعتی را در دل یک سنت فکری خوانش کرد. به نظر میری، شریعتی تکامل انسانی را با توجه به استعدادی که خداوند در انسان گذاشتهاست تفسیر میکند.[۵۸]
محمدامین قانعیراد، شریعتی را یک متفکر سنتز گرا میداند که توانستهاست میان مقولاتی همچون اسلام، اگزیستانسیالیسم و سوسیالیسم سنتزی را ایجاد کند. او پروژه شریعتی را مدرنیته میداند که به دو عنصر آزادی و عدالت پرداختهاند.[۵۹]
شخصیتی به نام شاندل
شاندل (۲ آذر ۱۳۱۲، فرانسه – ۲۹ خرداد ۱۳۵۶،تونس) نام یک شخصیت غیر واقعی و نمادین است که در برخی نوشتهها و سخنرانیهای شریعتی نام برده میشد و توسط خود او ساخته شده[۶۱](یا به زبان دیگر خود شریعتی است) شاندل در زبان فرانسوی به معنای شمع است[۶۲]
از طرفی شمع تخلص مورد استفاده شریعتی بود که از کنار هم گذاشتن حروف اول کلمات (شریعتی، مزینانی، علی) که سازنده نام او بودند، به وجود آمد.
تا سالها کسی از یک شخص بودن شریعتی و شاندل خبر نداشت و سالهای بعد از فوت او، جستجوگران در یافتن فردی به نام شاندل عاجز مانده بودند تا زمانی که مطالعاتی بر دست نوشتههای شخصی ایشان صورت گرفت و با نشانههایی که خود شریعتی در خصوص شاندل گذاشته بود، به یکسان بودن شخصیت شاندل و شریعتی پی بردند[۶۳].
شمع سرواژهای از کلمات { شریعتی، مزینانی، علی } سازنده نام اوست [۶۳].
در سالهای آغازین دهه ۳۰، علی شریعتی که جوانی ۲۰ ساله بود اشعارش را با نام مستعار «شمع» در روزنامه خراسان به چاپ میرساند.
دلیل این عمل این بود که پدر ایشان محمدتقی شریعتی از روشنفکران و فعالان سیاسی–مذهبی مطرح آن زمان بود و او نمیخواست نامش را فاش کند[۶۳] یا گمان میکرد که اشعارش کیفیت بالایی ندارند و هنوز پخته نیستند و هیچ وقت قصد انتشار آنان را نداشت
شعرهایم سوزانده شود که نماند مگر «قوی سپید» و «غریب راه» و «در کشور» و «شمع زندان» (وصیت نامه)
اما او برخی از اشعارش را با نام خود در این روزنامه به چاپ رسانید[۶۶] اولین شعر او «شمع زندان» نام داشت که شمع نماد خود شریعتی بود[۶۳][۶۷].
شریعتی اکثر مقالات حرفهای و علمی خود را به نام خود در روزنامه خراسان به چاپ میرسانید و گاهی از نام «شمع» استفاده میکرد اما بعدها در نشریه ایران آزاد، ارگان سازمانهای اروپایی جبهه ملی ایران، و همچنین در نشریه نامه پارسی با نام مستعار «شمع» در آن مطلب مینوشت.[۶۸] دلیل این کار برای داشتن امنیت و پنهان ماندن از چشم ساواک بود.
آثار
شریعتی آثار عمدهای در زمینه اسلامشناسی و شیعهشناسی دارد. اکثر کتابهای شریعتی جمعآوری سخنرانیهای تحریر یافته او در حسینیه ارشاد، دانشگاهها، یا مجموعهای از مقالات و نوشتههای پراکنده او هستند که توسط مرکز نشر آثار دکتر شریعتی به صورت مجموعه آثار در سی و شش جلد پس از مرگ وی به چاپ رسیدهاست.
علی شریعتی در آذر ۱۳۵۵، شش ماه قبل از مرگش وصیتنامهای نوشته و به دست محمدرضا حکیمی سپردهاست. خانواده شریعتی پس از اطلاع از این نامه، از محمدرضا حکیمی خواستند که او نوشتهها و گفتههای شریعتی را بنا به وصیتش بازبینی کند اما حکیمی چنین نکرد و اصل نامه را نیز به خانواده شریعتی بازگرداند.
گفتارها
کتابها
در این فهرست کتابها بر اساس ترتیب مجموعه آثار قرار دارند:
- با مخاطبهای آشنا
- خودسازی انقلابی
- ابوذر
- بازگشت
- فاطمه، فاطمه است
- ما و اقبال
- تحلیلی از مناسک حج
- شیعه
- نیایش
- تشیع علوی و تشیع صفوی
- جهتگیری طبقاتی در اسلام
- تاریخ تمدن (۲جلد)
- هبوط در کویر[۶۹]
- تاریخ و شناخت ادیان (دو جلد)
- اسلامشناسی (درسهای حسینهٔ ارشاد) (سه جلد)
- حسین وارث آدم
- چه باید کرد؟
- زن
- مذهب علیه مذهب
- جهانبینی و ایدئولوژی
- انسان
- انسان بیخود
- علی حقیقتی بر گونه اساطیر
- بازشناسی هویت ایرانی اسلامی
- روش شناخت اسلام
- میعاد با ابراهیم
- اسلامشناسی (سخنرانیهای دانشگاه مشهد)
- ویژگیهای قرون جدید
- هنر
- گفتگوهای تنهایی (دو جلد)
- امت و امامت
- نامهها
- آثار گونهگون (دو جلد)
- آثار جوانی (دو جلد)
نمونه اشعار
دو نمونه از اشعار دکتر شریعتی:[۷۰]
شمع
تا سحر ای شمع بر بالین من | امشب از بهر خدا بیدار باش | |
سایه غم ناگهان بر دل نشست | رحم کن امشب مرا غمخوار باش | |
… آه! ای یاران به فریادم رسید | ورنه مرگ امشب به فریادم رسد | |
ترسم آن شیرینتر از جانم ز راه | چون به دام مرگ افتادم رسد | |
… همدم من، مونس من، شمع من | جز توأم در این جهان غمخوار کو؟ | |
واندرین صحرای وحشتزای مرگ | وای بر من وای بر من یار کو؟… |
بسوزم
… چو کس با زبان دلم آشنا نیست | چه بهتر که از شکوه خاموش باشم | |
چو یاری مرا نیست همدرد | بهتر که از یاد یاران فراموش باشم |
یادبودها
- a