این بار برای تو مینویسم مادر(عمار ملکی)

• یادم می آید زمستان سخت بیست و پنج سال پیش را. در آنروزهایی که چهار فرزند قد و نیم قد را در آغوش داشتی و مردی را در زندان. همسرت را بخاطر مخالفت با بستن دانشگاهها گرفته بودند و متهمش کرده بودند به ضدیت با انقلاب. آن روزها آدمهایی مثل ما طرد شده بودند …

ادامه مطلب