بسم الله الرحمن الرحیم
وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِي
الأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ ﴿۱۱﴾ و چون به آنان گفته شود در زمين فساد مكنيد مىگويند ما خود اصلاحگريم (۱۱)
دی ماه یادآور فرار شاه است آیا خامنه ای هم آماده فرار است؟
حکومت مذهبی رژیمی است که در آن به جای رجال سیاسی رجال مذهبی (روحانی) مقامات سیاسی و دولتی را اشغال میکنند. و به عبارت دیگر حکومت مذهبی یعنی حکومت روحانیون بر ملت. آثار طبیعی چنین حکومتی یکی استبداد است، زیرا روحانی خود را جانشین خدا و مجری اوامر او در زمین میداند، و در چنین صورتی مردم حق اظهار نظر و انتقاد و مخالفت با او را ندارند. یک زعیم روحانی خود را به خودی خود زعیم میداند،به اعتبار اینکه روحانی است وعقاید عالم دین. و نه به اعتبار رأی و نظر و تصویب جمهوری مردم. بنابراین یک حاکم غیر مسئول است و این مادر استبداد و دیکتاوری فردی است، و چون خود را سایه و نماینده خدا میداند،برجان و مال و ناموس همه مسلط است،در هیچ گونه ستم و تجاوزی تردید به خود راه نمیدهد، بلکه رضای خدا را در آن می پندارد. گذشته از آن برای مخالف ،برای پیروان مذاهب دیگر حتی حق حیات نیز قائل نیست.
آنها را مغضوب خدا، گمراه، نجس و دشمن راه دین و حق می شمارد، و هرگونه ظلمی را نسبت به آنان عدل خدائی تلقی میکند. خلاصه حکومت مذهبی همان است که در قرون وسطی کشیشان داشتند،و ویکتور هوگو آن را به دقت ترسیم کرده است. اما در اسلام چنین بحثی اصولا مطرح نیست،زیرا عمال حکومت مذهبی در جامعه اسلامی وجود ندارد. سازمانی به نام روحانیت نیست. و کسی روحانی حرفه ای نمیشود. در اسلام میان مردم و خدا واسطه نیست. هرکس مستقیما با او در تماس است. تحصیل علوم مذهبی در انحصار عده خاصی نیست. تحصیل علم بر هر فردی از زن و مرد به قدر لازم واجب است. و اصول اعتقادی مذهب تعطیل بردار نیست. و تبلیغ مذهبی و اصول اخلاقی یک وظیفه عینی و عمومی است، و افراد خاصی مأمور این کار نیستند. بنابراین آخوند رسمی ، روحانیت رسمی،مبلغ رسمی،مقلد رسمی،مفسر رسمی،جانشین رسمی،شفیع و واسطه رسمی وجود ندارد.همه سربازند و در عین حال مبلغ خلق،و رابط با خالق و متفکر منفرد و مستقل و مسئول اعمال و عقاید و مذهب خویش. این است آن بعد اندیو یدو آلیستی و لیبرالیسم انفرادی اسلام که آمریکا افتخار خود را در انتصاب دروغین خود بدان مکتب میداند، و این است مبنای دموکراسی انسانی که آزادی فرد در برابر قدرت و مرکزیت جامعه تأمین میشود. م.ج. 9
معلم شهید دکتر علی شریعتی ص 225 تا226
در تاریخ سیاسی ایران به خصوص در حوزه حاکمیت، گوش شنوائی به صدای مردم نبوده است تا زمانیکه لحظه سقوط و فروپاشی آنها فرا میرسد. نامه سردار علائی خطاب به ولایت مطلقه آخوندیسم که ضمیمه این نوشته است، با یادآوری خطاهای قانون شکن شاه و حامیانش، از موضع یک سردار سپاه، تلاش شده که با شرح تراژدیک خط پایان رژیم شاه، خامنه ای و سپاهیان و آخوندهای نفت خوار را به خود آورد، اما قرآن قانون دیگری را یاد آور شده که مصداق بارز سرنوشت خامنه ای و حامیان اوست. وقتی بدانها گفته میشود در زمین فساد نکنید ، مدعی “اصلاحات میشوند” و خود را “سردار سازندگی نام میگذارند. و فراتر از آن خود را رهبر تمام مستضغفین جهان و حامی دلسوخته آنها.. اما خودشان نیز به صراحت بر پوشالی بودن این دعوی واقف هستند و به همین خاطر برای تحمیل و تبلیغ آن بهترین جوانهای بیدار و حق طلب را به بند کشیده و در زندانهای خود انواع ستم را بر آنها روا میدارند. نسل 30 خرداد 60 و نسل قیام 1378 و نسل سبز سندهای زنده این حماسه مقاومت همه جانبه هستند که هر سه آنها با یاد و نام معلم شهید انقلاب و بنیانگذار تز اسلام منهای آخوند دکتر علی شریعتی به رویاروئی ایدئولوژیک با عنصر ولایت مطلقه آخوندیسم عزم خود را جزم کرده اند.
اگر رهبران این نسلها و به خصوص در مقطع آغازین بهار کوتاه مدت آزادی، حماسه مبارزاتی و ایدئولوژیک معلم شهید با آخوندیسم را در حوزه مصلحت و منفعت به بند نمیکشیدند، بدون شک دستاوردهای انقلاب اسلامی 57 مورد تطاول و تجاوز این قوم قرار نمیگرفت. و دست آوردها و اهداف انقلاب اسلامی 57 بر اساس اسلامیت با مدیریت جمهور مردم،میتوانست آزادی را در چهارچوب یک حاکمیت ملی در کشور کهن سال ایران برقرار سازد. :اما سانسور و سرکوب شخصیتهای ملی و آزادیخواه در کشور ایران قحط الرجالی را به وجود آورده بود که خمینی با تز ولایت فقیه و مخالفت با رآی زنان و اصلاخات ارضی فرمایشی توانست نسل انقلاب را در دام هژمونی طلبی خود اسیر سازد. امروز حسین علائی به عنوان سردار سپاه او با پشت سر گذاشتن تجربه ای از خشونت مطلقه در نظام ولایت مطلقه آخوندیسم، به یاد اشتباهات نظام کودتائی پهلوی افتاده و با عبرت گیری از آن به خامنه ای توصیه میکند که بر حق مردم در اعمال حاکمیت باید صحه گذاشت. و اعتراض آنان را نباید با زندان و تجاوز و اعدام و شکنجه پاسخ داد. اما خود نیز به تأثیر این نصایح چندان باوری ندارد. و به همین خاطر سرنوشت نظام شاه را برای توجیه نوشته خود در خطاب به خامنه ای یاد آور میشود.
قیام ۱۹ دی از نگاهی دیگر
علایی، حسین – روز
19 دی ماه سال 1356 سر آغاز قیامی مردمی و فراگیر است که ظرف حدود یک سال توانست شاه را از کشور بیرون کند و به نظام سلطانی 2500 ساله در ایران پایان دهد.
روز 19 دی ماه سال 1356 سر آغاز قیامی مردمی و فراگیر است که ظرف حدود یک سال توانست شاه را از کشور بیرون کند و به نظام سلطانی 2500 ساله در ایران پایان دهد. اما این ماجرا خیلی ساده شروع شد و بهانة آن را خود حکومت فراهم کرد. در روز 17 دی ماه روزنامة اطلاعات که توسط یک سناتور مورد اعتماد اداره می شد مقاله ای را با عنوان ارتجاع سرخ و سیاه علیه آیت الله خمینی که توسط شاه به عراق تبعید شده بود به چاپ رساند. چاپ این مقاله مورد اعتراض طلاب حوزة علمیة قم قرار گرفت و من که خود در آنجا بودم به اتفاق تعدادی از طلاب به درب منزل تعدادی از اساتید حوزة علمیه قم مراجعه کردیم تا آنها به درج یک طرفة مقالة توهین آمیز علیه شخصیت محبوب مردم اعتراض کنند.
این رفت و آمد به درب خانة علمای قم دو روز به طول انجامید و حکومت شاه به بهانة نداشتن مجوز برای راهپیمایی به طلاب و جوانان در خیابان صفائیه حمله کرد و تعداد 6 نفر از طلاب و معترضین را کشت و عده ای را نیز مجروح کرد. رفتار غلط مأمورین امنیتی شاه،نارضایتی مردم از حکومت سلطنتی را به اوج رسانید و به استمرار آن کمک کرد.چنین رفتاری موجب شد تا چهلم ها در ایران به راه بیفتد و رژیم شاه ظرف یک سال بیش از 2000 نفر از مردم معترض را در خیابان های شهرهای مختلف بکشد.ولی هرچه بر کشته های خیابانی و بازداشت مردم و تعداد زندانیان سیاسی افزوده می شد عملا از اقتدار نظام شاهنشاهی کاسته می شد. تا قبل از این حوادث، مردم مستقیما شاه را خطاب مخالفت های خود قرار نمی دادند و سعی می کردند تا انتقادات را متوجه نبود آزادی بیان در کشور،فقدان آزادی های سیاسی و رفتار بد مأمورین دولتی به ویژه عناصر گارد شاهنشاهی و در نهایت دولت وقت بکنند.
اما تداوم رفتارهای خشن حکومت و سرکوب شدید اعتراضات باعث شد که مردم لبة تیز مخالفت های خود را متوجه شخص شاه بکنند و خواستار تغییر اساسی در نظام حاکم شوند. نامه نگاری ها به شاه شروع شد و او به حق عامل همة نابسامانی های کشور اعلام شد. این روند ادامه یافت تا آن که مردم، آزادی و نجات خود را در برپایی جمهوری اسلامی دیدند تا هم از حکومت یک شخص به صورت مادام العمر جلوگیری کنند و هم مردم با انتخابات آزاد بر سرنوشت خود حاکم باشند و هم حکومت برخاسته از متن فرهنگ مردم که اسلام است باشد و تعارضی بین باورهای مردم و اَعمال حاکمیت نباشد. به هر حال شاه به سرکوب ها و توسعة اختناق ادامه داد تا با رهبری امام خمینی همة مردم علیه وی بسیج شدند و او برای نجات جان خود و خانواده اش مجبور به فرار از کشوری شد که خود را صاحب آن می دانست. به نظر می رسد احتمالا سوالات زیر پس از فرار برای شاه مطرح شده باشد که می تواند برای سایرین تجربه ای مهم و عبرت آموز باشد.
1-اگر در واکنش به حضور مردم در مجالس ترحیم فرزند امام خمینی سعة صدر به خرج می دادم و با مقالة توهین آمیز که نویسندة آن داریوش همایون وزیر اطلاعاتم با اسم مستعار بود،مردم را تحریک نمی کردم بهتر نبود؟
2- اگر پس از انتشار مقاله در روزنامة حکومتی، اجازه پاسخ به آن مقاله را در همان روزنامه می دادم حکومتم دوام بیشتری نمی یافت؟
3- اگر به مردم معترض اجازة راهپیمایی مسالمت آمیز را می دادم و آنها را متهم به اردو کشی و زورآزمایی خیابانی نمی کردم ، مسئله خاتمه نمی یافت؟
4- اگر به مأمورین دستور می دادم که به تظاهر کنندگان تیراندازی نکنند و هوشمندانه و با تدبیر آنها را آرام کنند ،نتیجة بهتری نمی گرفتم؟
5- آیا اگر به جای حصر کردن بعضی از بزرگان در خانه هایشان و تبعید تعدادی دیگر به سایر شهرهای دوردست و زندانی کردن فعالین سیاسی، باب گفتگو و مراوده با آنها را باز می کردم کار به فرار من از کشور می انجامید؟
6- اگر به جای اتهام زدن به مردم که خارجی ها عامل تحریک شما هستند به شعور جمعی آنها توهین نمی کردم حالا خودم مجبور بودم به خارجی ها پناه ببرم؟
7- آیا اگر به جای متهم کردن مخالفین خودم به اقدام علیه امنیت کشور،وجود مخالف را می پذیرفتم و حتی آن را قانونی تلقی می کردم و برای آنها حق قائل بودم نمی توانستم بیشتر برمسند قدرت باقی بمانم؟
طبیعی است که دیکتاتورها برای خود حق ابدی حاکم بودن بر مردم قائل هستند و در زمانی که در کاخ سلطنت با همراهان متملق و چاپلوس احاطه شده اند فرصت طرح این سوالات را ندارند و زمانی به فکر می افتند که مثل قذافی پس از موش و حشره خواندن مخالفین، مجبور شوند فرار را بر مقاومت و ایستاده مردن ترجیح دهند. فاعتبروا یا اولی الابصار.
سردار علائی
نهضت تشیع علوی از مقطع اعلام موجودیت تا کنون در مراحل مختلف به این مهم اشاره داشته و بر آن تأکید کرده است که سپاه پاسداران از جنبشهای آزادیخواهانه شیعی به مانند توابین و غبره باید درس عبرت و همت گیرد، و با برگشتن به صف مردم در نفی ولایت مطلقه آخوندیسم همت گمارد. جون آثار و عوارض ضد آزادی و ضد اسلامی این ولایت است که امروز عده ای را در داخل و خارج بسیج کرده تا اسلام را از عرصه سیاست و مدیریت برای تدارک یک نظام مردمی خارج سازند. برای جلوگیری از این توطئه شوم و ادامه حکومت شوم ضد اسلامی ولایت مطلقه، سپاه باید همراه با جنبشهائی چون سبز و یا نسل انقلاب، ولی فقیه را جام زهر بخوراند. جام زهر تسلیم به اراده ملی برای برگزاری یک رفراندوم تحت نظر نهادهای بین المللی . با انجام این رفراندوم است که فضای سیاسی ایران با خشونت زدائی از سازماندهی های داخل و خارج ،قادر خواهد بود بستر سیاسی و فرهنگی توانا به تولید و تکثیرعناصر دموکراتیک را در کشور خود ایجاد کند.
سلام بر شهدای راه آزادی پیش به سوی استقرار دموکراسی توحیدی در ایران زمین
نهضت تشیع علوی …
دی ماه 1390 برابر با ژانویه 2012
قیام ۱۹ دی از نگاهی دیگر
علایی، حسین – روز
19 دی ماه سال 1356 سر آغاز قیامی مردمی و فراگیر است که ظرف حدود یک سال توانست شاه را از کشور بیرون کند و به نظام سلطانی 2500 ساله در ایران پایان دهد.
روز 19 دی ماه سال 1356 سر آغاز قیامی مردمی و فراگیر است که ظرف حدود یک سال توانست شاه را از کشور بیرون کند و به نظام سلطانی 2500 ساله در ایران پایان دهد. اما این ماجرا خیلی ساده شروع شد و بهانة آن را خود حکومت فراهم کرد. در روز 17 دی ماه روزنامة اطلاعات که توسط یک سناتور مورد اعتماد اداره می شد مقاله ای را با عنوان ارتجاع سرخ و سیاه علیه آیت الله خمینی که توسط شاه به عراق تبعید شده بود به چاپ رساند. چاپ این مقاله مورد اعتراض طلاب حوزة علمیة قم قرار گرفت و من که خود در آنجا بودم به اتفاق تعدادی از طلاب به درب منزل تعدادی از اساتید حوزة علمیه قم مراجعه کردیم تا آنها به درج یک طرفة مقالة توهین آمیز علیه شخصیت محبوب مردم اعتراض کنند. این رفت و آمد به درب خانة علمای قم دو روز به طول انجامید و حکومت شاه به بهانة نداشتن مجوز برای راهپیمایی به طلاب و جوانان در خیابان صفائیه حمله کرد و تعداد 6 نفر از طلاب و معترضین را کشت و عده ای را نیز مجروح کرد. رفتار غلط مأمورین امنیتی شاه، نارضایتی مردم از حکومت سلطنتی را به اوج رسانید و به استمرار آن کمک کرد.
چنین رفتاری موجب شد تا چهلم ها در ایران به راه بیفتد و رژیم شاه ظرف یک سال بیش از 2000 نفر از مردم معترض را در خیابان های شهرهای مختلف بکشد.ولی هرچه بر کشته های خیابانی و بازداشت مردم و تعداد زندانیان سیاسی افزوده می شد عملا از اقتدار نظام شاهنشاهی کاسته می شد. تا قبل از این حوادث، مردم مستقیما شاه را خطاب مخالفت های خود قرار نمی دادند و سعی می کردند تا انتقادات را متوجه نبود آزادی بیان در کشور،فقدان آزادی های سیاسی و رفتار بد مأمورین دولتی به ویژه عناصر گارد شاهنشاهی و در نهایت دولت وقت بکنند. اما تداوم رفتارهای خشن حکومت و سرکوب شدید اعتراضات باعث شد که مردم لبة تیز مخالفت های خود را متوجه شخص شاه بکنند و خواستار تغییر اساسی در نظام حاکم شوند. نامه نگاری ها به شاه شروع شد و او به حق عامل همة نابسامانی های کشور اعلام شد. این روند ادامه یافت تا آن که مردم، آزادی و نجات خود را در برپایی جمهوری اسلامی دیدند تا هم از حکومت یک شخص به صورت مادام العمر جلوگیری کنند و هم مردم با انتخابات آزاد بر سرنوشت خود حاکم باشند و هم حکومت برخاسته از متن فرهنگ مردم که اسلام است باشد و تعارضی بین باورهای مردم و اَعمال حاکمیت نباشد. به هر حال شاه به سرکوب ها و توسعة اختناق ادامه داد تا با رهبری امام خمینی همة مردم علیه وی بسیج شدند و او برای نجات جان خود و خانواده اش مجبور به فرار از کشوری شد که خود را صاحب آن می دانست. به نظر می رسد احتمالا سوالات زیر پس از فرار برای شاه مطرح شده باشد که می تواند برای سایرین تجربه ای مهم و عبرت آموز باشد.
1-اگر در واکنش به حضور مردم در مجالس ترحیم فرزند امام خمینی سعة صدر به خرج می دادم و با مقالة توهین آمیز که نویسندة آن داریوش همایون وزیر اطلاعاتم با اسم مستعار بود،مردم را تحریک نمی کردم بهتر نبود؟
2- اگر پس از انتشار مقاله در روزنامة حکومتی، اجازه پاسخ به آن مقاله را در همان روزنامه می دادم حکومتم دوام بیشتری نمی یافت؟
3- اگر به مردم معترض اجازة راهپیمایی مسالمت آمیز را می دادم و آنها را متهم به اردو کشی و زورآزمایی خیابانی نمی کردم ، مسئله خاتمه نمی یافت؟
4- اگر به مأمورین دستور می دادم که به تظاهر کنندگان تیراندازی نکنند و هوشمندانه و با تدبیر آنها را آرام کنند ،نتیجة بهتری نمی گرفتم؟
5- آیا اگر به جای حصر کردن بعضی از بزرگان در خانه هایشان و تبعید تعدادی دیگر به سایر شهرهای دوردست و زندانی کردن فعالین سیاسی، باب گفتگو و مراوده با آنها را باز می کردم کار به فرار من از کشور می انجامید؟
6- اگر به جای اتهام زدن به مردم که خارجی ها عامل تحریک شما هستند به شعور جمعی آنها توهین نمی کردم حالا خودم مجبور بودم به خارجی ها پناه ببرم؟
7- آیا اگر به جای متهم کردن مخالفین خودم به اقدام علیه امنیت کشور،وجود مخالف را می پذیرفتم و حتی آن را قانونی تلقی می کردم و برای آنها حق قائل بودم نمی توانستم بیشتر برمسند قدرت باقی بمانم؟
طبیعی است که دیکتاتورها برای خود حق ابدی حاکم بودن بر مردم قائل هستند و در زمانی که در کاخ سلطنت با همراهان متملق و چاپلوس احاطه شده اند فرصت طرح این سوالات را ندارند و زمانی به فکر می افتند که مثل قذافی پس از موش و حشره خواندن مخالفین، مجبور شوند فرار را بر مقاومت و ایستاده مردن ترجیح دهند. فاعتبروا یا اولی الابصار