دلم ميسوزد ای مردم


برای تو

برای من

برای ما

برای کشورم ايران

که زيبا هست

فريبا هست

که تاريخش بود شهره

که نام ملتش والاست

ولی ای نازنين

ای هموطن

آتش گرفته آرزو

اميد

ايمان خلايق

هستی اين مردم مهمان نواز باشرف

ساليان

با دست قدرت های بی پروا

و اکنون

چون دوباره

خلق آمد در خيابان ها

برای نان

ايمان و

فرهنگ

دوست داشتن ها

اما

سوخت در آتش

پر پر شد

به دست ظالمان

عمامه داران سوار بر تخت شهنشاه بگور رفته

هزاران تن

شدند زخمی

هزاران نيز

اسير دست دجالان

به زندان رفته اند

در زير شلاقند

صدای نعره ی جلاد

می پيچد

درون گوش من

هردم

آزارم دهد…

آی مردم

ای همه ياران خلق در زنجير جباران

به جد

سوزد دلم

دلم ميسوزد از باغی که ميسوزد…

از عباس علی آبادی