جنبش سبز ایران به مثابه یک جبهه .دکترپیمان


تاریخ حیات اجتماعی هر قوم یا ملت، دو مرحله متمایز كودكی (ما قبل شكل گیری جامعه مدنی) و بلوغ (بعد از تشكیل جامعه مدنی) را در پی می گیرد. حاصل تجربیات این دو دوره به صورت دو سرمشق متفاوت رفتاری، یكی برآمده از شعور غریزی و دیگری شعور خودآگاه انسانی، كنش های فردی و بیشتر جمعی اعضای آن قوم و ملت را هدایت می كند.

با وجودی كه بیش از سه هزار سال از آغاز زندگی مدنیِ (تولید كشاورزی و شهرنشینی و فرهنگ سازی) مردم ایران می گذرد، شعور غریزی و الگوی رفتاری برآمده از آن به حضور و فعالیت خود در حیات فردی و اجتماعی افراد جامعه ادامه می دهد. به طوری كه در موقعیت های به شدت بحرانی و ناامن، این شعور غریزی (و كودكانه) است كه مدیریت كنش های جمعی مردم را به دست گرفته، عرصه را برای فعالیت شعور خودآگاه تنگ می كند. به عبارت دیگر با وجودی كه دیرزمانی است كه مردم ما قدم به دوران بلوغ و زیست مدنی گذاشته اند، گه‌گاه نوعی بازگشت به زیست طبیعی و كودكانه (غریزی) و سرمشق های رفتاری آن ملاحظه می شود كه معمولاً در سه شكل عمده تهاجم و ستیز، گریز و انزواجویی و تسلیم و وابستگی بروز می كند و البته بیشتر در موقعیت هایی كه موجودیت، هویت و به طور كلی امنیت فرد یا مجموعه ملت در مخاطره جدی قرار می گیرد و روش های عقلانی و خلاق و مسالمت آمیز و مبتنی بر همبستگی و همكاری آزاد و آگاهانه متعلق به دوره بلوغ امكان عمل پیدا نمی كند.

احساس ناتوانی از كسب موفقیت از طریق مقاومت مثبت و خلاق، بسیاری افراد یا گروه ها را به پیش گرفتن به شیوه های دفاعی (ما قبل جامعة مدنی) سوق می دهد؛ یعنی راه خشونت متقابل پیش می گیرند و در فرجام یك رویارویی نابرابر وقتی شكست را تجربه كردند و متحمل تلفات و هزینه های سنگین شدند، گروهی راه های گریز پیش می گیرند و یا تسلیم قدرت مسلط شده، در وابستگی و پناه گرفتن در زیر چتر حمایت آن، موقعیت امنی را برای خود دست و پا می نمایند.

نقش دولت در سرمشق غریزی

اگر هجوم اقوام و دولت‌های بیگانه در از بین بردن امنیت و تحمیل جنگ و خشونت متقابل به آنها، عامل آغازین در بازگشت مكرر به سامانه دفاع غریزی ماقبل مدنیت بود، ساختار و ماهیت و كاركرد حكومت های متمركز و خودكامه و پدرسالار، به ویژه آنها كه از طریق اعمال خشونت و پیروزی در میدان جنگ به قدرت می رسیدند، مهمترین نقش را در بازتولید و تداوم رفتار و مناسبات مبتنی بر خشونت و ستیز و غارت و قتل و انتقام‌جویی بازی كرده‌اند. به ویژه كه از حدود قرن پنجم هجری شمسی و متعاقب هجوم تركان غز به ایران، به مدت هشت قرن كشور ما در سایه خشونت و جنگ به سر می برد و سرنوشت دولت و ملت در میدان نبرد تعیین می گردید. دولت‌هایی كه با این شیوه یعنی با شمشیر و با گذر از دریای خون به قدرت می‌رسیدند، با همین حربه از موجودیت خود در برابر رقبا دفاع می كردند و تا زمانی بر سریر قدرت باقی می‌ماندند كه هماورد نیرومندتری قدم به میدان نمی نهاد و شمشیرشان كُند نمی گردید.

در این میان ملت نه قبل و نه بعد از استقرار دولت جدید هرگز روی آسایش نمی دید؛ زیرا زمانی هم كه خطر هجوم اقوام و دولت های رقیب كاهش می یافت، تیغ ستم و تجاوز و خشونت و غارت دولت های خودی، خواب آسوده را از چشمان آنها می ربود. تحت چنین شرایطی بود كه مردم بیش از پیش برای دفاع از موجودیت و حفظ علایق مادی و فرهنگی خویش ناگزیر به سامانه دفاع غریزی (ماقبل جامعه مدنی) متوسل می شدند و با این كار كنش های دفاعی سه گانه ستیز و گریز و تسلیم را بازتولید می نمودند. به عبارت دیگر، حكومت ها و با تجاوزات و مداخلات گسترده در زندگی مردم و استفاده بی حد و حصر از خشونت لجام گسیخته و پیروی از الگوی معیشتی غارت و باج‌گیری، شیوة زیست و رفتار و اخلاقیات خود را در جامعه رواج داده و به زیان مناسبات و روابط مبتنی بر خردورزی، تولید، همكاری و صلح و دوستی عمومیت می بخشیدند.

تداوم این وضعیت، موجب افزایش درجة‌ شكنندگی نیروی مقاومت‌ فعال مردم تحت رهبری شعور خودآگاه انسانی‌شان می‌گشت؛ به طوری‌كه وقتی هر یك از عرصه های زیست اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی شان هدف تجاوز و خشونت قرار می گرفت و در اثر آن ادامة كار مولد و مقاومت فعال و سازنده، حفظ همبستگی صلح‌آمیز و مداراگرانه، دشوار و پرهزینه می گردید. طی یك حركت به عقب (بازگشت به طبیعت) تغییر مشی داده، گروهی به خشونت متقابل متوسل می‌شدند، گروهی راه گریز یا انزوا (اجتماعی، سیاسی و فرهنگی) پیش می‌گرفتند و گروهی دیگر با همانند سازی میان قدرت مسلط و پدر (والد) ارادة خود را تسلیم وی كرده، در پناه او احساس امنیت می نمودند.

به این ترتیب صف متحد ملت تجزیه می گردید، جبهه مقاومت فعال و خلاق (بالغانه) فرو می‌پاشید و دور تازه ای از خشونت و هرج و مرج آغاز و تنها با برقراری مجدد حاكمیت استبداد و دیكتاتوری مهار می‌گردید. بدین ترتیب بود كه هیچ‌یك از جنبش‌های رهایی‌بخش، مشروطه، نهضت ملی و انقلاب اسلامی بهمن ۵۷ از این آسیب مصون نماندند و همگی به سرنوشت تقریباً مشابهی گرفتار آمدند.

اینك سی سال بعد از انقلاب بهمن، یك بار دیگر ملت ایران به اتكاء شعور ملی خود در دفاع از حق آزادی، رأی، عقیده و بیان و استقلال وجدان و داوری و انتقاد برای احیای حق حاكمیتی كه با انقلاب به دست آوردند و در قانون اساسی مدون و رسمیت یافت، به پا خاسته است. نیروی هدایتگر این جنبش فراگیر ملی، همان است كه در سحرگاه تاریخ مردم ایران را در گذر از زیست طبیعی به زندگی مدنی یاری نمود. آن زمان با فعال شدن شعور خلاق و خودآگاه انسانی اقوام ایرانی یكی از كهن ترین تمدن های كشاورزی جهان را بنیان نهادند. آنها با كار مولد و آفرینش های فكری و معنوی، فنی و فرهنگی در توسعه فرهنگ بشری و تمدن شهرنشینی و گسترش نهضت توحیدی سهیم گشتند.

به اتكاء همین شعور انسانی و بلوغ عقلی و فكری بود كه اقوام و نژادهای گوناگون درون یك همبستگی فراگیر ملی متحد شدند و ضمن برقراری روابطی مبتنی بر صلح و دوستی و اشتراك و برابری و احترام به طبیعت اساسی یك زندگی شاد و اخلاق مدار و معنویت گرا را پی ریزی كردند. پیشرفت های حاصله در تولید ارزش مازاد، اقوامی را كه هنوز در مرحله ما قبل تولید و مدنیت زندگی می كردند، برانگیخت تا با هجوم و غارت اموال و محصولات، كمبودهای خود را مرتفع سازند. مقابله نظامی موثر با این حملات از جانب اقوامی كه در روستاها و شهرهای دور از هم به كشت و زرع و پیشه وری اشتغال داشتند، بدون ایجاد یك همبستگی فراگیر، تا حدودی ناممكن بود. به همین خاطر همراه با تشدید خشونت و تكرار ایلغارها، حفظ امنیت و صلح روز به روز دشوارتر گردید.

با این حال می باید با هر شیوه از موجودیت خود دفاع می كردند. پس به تبعیت از شیوه مهاجمان به تدارك اسلحه و سپاه پرداختند. به اجبار بخش زیادی از وقت نیروی مادی و انسانی آنان صرف آموزش نظامی و ساختن جنگ افزار و نبرد با مهاجمان گردیدو با غلبه حالت جنگ و نظامی‌گری و تشدید خشونت و ناامنی راه برای رشد و حاكمیت یك اقلیت اشرافی عمدتاً متشكل از فرماندهان نظامی هموار شد. منابع مادی، طبیعی و انسانی كه بیش از آن صرف تولید و توسعه و آبادی و پیشرفت فنی و فرهنگی و معنوی می گشت، در اختیار فرماندهان نظامی قرار گرفت تا صرف تهیه جنگ‌افزار و تقویت سپاه و تحكیم پایه های قدرت خود و پیروزی بر دشمنان كنند. پایان این فرایند، غلبة نیرومندترین گروه و تاسیس دولت متمركز و اداره سرزمین به شیوه استبدادی به عنوان تنها راه تامین امنیت و برقراری صلح بود. پیداست امنیتی كه در سایه سلاح و لشگر و سپاه و از درون خشونت و جنگ و سركوب و استبداد به دست آید و هزینه های گزاف آن از طریق غارت منابع و استثمار و اجحاف به خلق تأمین گردد، ذاتاً ناپایدار و شكننده است؛ زیرا با این روش‌ها، عوامل ضد صلح و امنیت پیوسته از درون و بیرون فعال و بازتولید می شد.

درست است كه اكثریت مردم ایران به رغم انواع اجحافات و ستم ها و محرومیت ها بر روی اراضی خود كه اینك همه تحت سلطه و حاكمیت حكومت‌های مركزی و رهبران نظامی درآمده بود، به كشت و زرع ادامه می دادند و یا در كارگاه های خود، چرخ های صنایع بومی را به گردش در آورده و از تولید فكر و تجدید و نوسازی حیات اخلاقی و معنوی باز نمی ایستند، اما قسمت عمده ارزش افزوده و توان ملی كشور چه مادی و چه فرهنگی و مذهبی تدریجاً در خدمت قدرت مسلط درآمده و حیات اقتصادی و فرهنگی و سیاسی جامعه تحت الشعاع جنگ و اعمال خشونت علیه معترضین و ناراضیان داخلی در داخل و یا قدرت های رقیب در خارج قرار می‌گرفت. و تأمین هزینه های روزافزون یك چنان بوروكراسی گسترده نظامی و اداری از طریق غارت و باج و استثمار بر تولیدكنندگان تحمیل می گردید. در این وضعیت شعور خودآگاه ملی و رأی و ارادة مردم نقشی در مدیریت جامعه و رویكرد جمعی به مسائل عمومی نداشت. هشدار خردمندان و انذار اهل علم و فضیلت در هیاهوی جنگجویان و چكاچك شمشیرهای خشونت طلبان گم می شد. همبستگی و همدلی و اعتماد میان مردم و حكومت مركزی كاهش می یافت و مولفه های قدرت ملی در سراشیبی ضعف و انحطاط قرار می گرفت. شعور ملی بیش از پیش به انزوا رانده شده، دامنة استیلای نیروهای محرك جنگ و تجاوز و غارت و ویرانی و سركوب و آشوب و هرج و مرج فراگیرتر می شد. در چنین موقعیت های بحرانی و ضعیف و شكننده بود كه نیروهای خارجی، زمان را برای تجدید حملات و انتقام‌جویی مناسب تشخیص داده، وارد عمل می شدند. چنان‌كه برای نخستین بار بعد از استقرار دولت هخامنشی، در یكی از همین موقعیت های بحرانی، حمله ارتش مقدونی به فرماندهی اسكندر چون طوفانی بزرگ و نابودكننده سراسر سرزمین پهناور ایران را در نوردید. ظرف مدت كوتاهی سامانه دفاع نظامی (مبتنی بر شعور غریزی) حكومت كه حمایت و همدلی مردم را از دست داده، انگیزه مقاومت در میان سپاه به حداقل رسیده بود، در برابر نیروی تازه نفس و پرانگیزه دیگری از جنس خود در هم شكست و كشور به تصرف نیروهای بیگانه درآمد و نزدیك به دو قرن تحت استیلای آنان باقی ماند. در این مدت اشغالگران برنامه همه جانبه‌ای برای محو استقلال ملی و فرهنگی ایرانیان به اجرا گذاشتند و آن را به بخشی از امپراطوری خود تبدیل نمودند. برای جلوگیری از امحاء كامل هویت ملی و فرهنگی ایرانیان از شعور غریزی و تقابل نظامی كاری ساخته نبود. لذا نظامیان و جنگ‌جویان و انگل ها صحنه را ترك كردند و اكثراً در خدمت قوم فاتح درآمدند. اكنون نوبت مردم ایران بود كه با فعال كردن نیروی شعور ملی و تكیه بر سرمشق مقاومت خلاق و مدنی و فرهنگی مانع از محو كامل استقلال فرهنگی و هویت ملی خود شوند. اساس این سرمشق بر تولید مادی و آفرینش فرهنگی و معنوی و حفظ همبستگی انسانی و عاشقانه و عارفانه و مبتنی بر برابری و مشاركت میان خود و عدم همكاری و قهرمدنی نسبت به حاكمان و اشغال‌گران استوار بود. به بركت همین مقاومت مدنی و فرهنگی و خلاق و بدون خشونت بود كه توانستند هویت ملی و فرهنگی خود را از حل شدن در هویت فاتحان حفظ كرده، در اولین فرصت آزادی و استقلال سیاسی خود را به دست آورند.

از آن تاریخ تا امروز دست كم چهار طوفان سهمگین دیگر بر میهن ما وزیدن گرفته است، به‌طوری‌كه هربار كشور در آستانه اضمحلال كامل قرار گرفت. اول بار با هجوم و سلطه عرب‌های نژادپرست اموی، دومین بار با حملات ویرانگر مغولان، دفعه سوم با هجوم افاغنه و بار چهارم با سلطه استعمارگران اروپایی؛ البته در فاصله هر یك از این هجوم های بزرگ، كشور از بحران های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی و اثرات شوم و نابودكننده تداوم جنگ و خشونت و كشتار و غارت و تجاوز از سوی حاكمان و قدرت های سركش محلی و خودی مصون نبود.

وضعیتی كه به تناوب ملت ایران را از رهبری شعور ملی شان محروم و به پیروی از سرمشق دیرین زیست غریزی (كودكانه) مجبور می ساخت.

یعنی از روابط و همبستگی های مبتنی بر تولید و زایش فكری و فرهنگی، دوستی و صلح و مدارا، مهربانی، عرفان و معنویت، برابری و عدالت دور و به سوی زندگی و كسب امنیت از راه جنگ و خشونت و غلبه و زور، تجاوز و غارت و در صورت احساس ناتوانی، گریز و یا تسلیم شدن به اربابان قدرت سوق می داد.

اگر همه مردم ایران تسلیم این فشارها می شدند و یكسره از الگوی رفتاری حاكمان و اشغالگران پیروی می نمودند، مسلماً امروزه نه از تاك نشان بود و نه از تاك‌نشان! اگر هنوز ایران و هویت ایرانی تداوم دارد همه به بركت شعور خلاق و انسانی مردم است كه به آنان امكان داد تا با پیش گرفتن راهبرد مقاومت فرهنگی و انسانی و اخلاقی و مدنی، نه تنها اتحاد و همبستگی میان خود را تجدید كنند كه انسجام هویتی و فرهنگی گروه مسلط را در هم شكسته، بسیاری را مجذوب فرهنگ انسانی و معنوی برتر خود سازند و به انجام اقداماتی به سود كشور و ملت وادار نمایند و بالاتر از آن، با استفادة هوشمندانه و خردمندانه از فرصت‌های موجود و شكاف‌های پدید آمده در صفوف طبقه حاكم، تحقق امر رهایی از سلطه و كسب آزادی و استقلال و تجدید حیات فرهنگی و معنوی كشور را میسر سازند.

به گواهی تاریخ، هر بار كه نیروهای فعال و پیشرو و جنبش های رهایی طلب ملت ایران در برابر فشار سركوب و خشونت به عكس العمل افتاده به شیوه و سرمشق حكام متوسل گشته و رفتار كودكانه پیش گرفته اند، در نتیجه راه آزادی متوقف مانده، دستاوردهای مثبت خود را نیز از كف داده، شكست را برای خود رقم زده اند. اتفاقی كه در هر چهار مقطع تاریخی، انقلاب مشروطیت، نهضت ملی و انقلاب اسلامی و جنبش اصلاح طلبی رخ داد و با آن فرصت بهره مند شدن از آزادی و صلح و امنیت كه لازمة ورود به مرحلة زیست دموكراتیك و توسعة پایدار و همه جانبة اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی است، از چنگشان ربوده شد.