تقارن مراسم تحلیف و تنفیذ حکم ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد با مراسم نیمه شعبان که شیعیان قرنهاست به انتظار عدالت و برچیده شدن بساط ظلم و جوربرپا میکنند، نوعی دهن کجی به ملت واز طنزهای تلخ روزگارماست که چگونه پیامها پوستین وارونه پوشانده میشوند!
از آنجائی که قرار است دولتی به صلاحدید رهبری به اکثریت ملت تحمیل شود، مناسب دیدم دعائی را كه بیش از هزارسال است شیعیان در نیمه شعبان برای استقرار “دولت مطلوب” خود و به انتظارتحققش روزشماری می کنند یادآور شوم:
“بارخدایا، ما مشتاق به سوی تو در “دولت کریمه”ای هستیم که در چنان دولتی، اسلام (تسلیم خدا نه خودخواهیها شدن) وشایستگان آن سربلند، و نفاق (دو روئی و تظاهر به دین) و اهل آن خوارو ذلیل باشند….”
تأکید روی صفت “کریمه” برای دولت مورد انتظار، بسیار جای تأمل دارد. کرامت واژهای است که دلالت بر شرافت، سخاوت، نفاست و بزرگواری میکند . واژه مخالف آن ” لئامت” است. لئیم به کسی میگویند که بی شخصیت، متقلب، دروغگو، ریاکار و مردم فریب باشد. دولتی که شیعیان راستین میخواهند دولتی است که وزرایش از تقلب، جعل مدرک، تحقیر و توهین به مخالفان، خرافات، طمعورزی و انباشت ثروتهای افسانهای و… پاک باشند.
اگر از یارگیریهای سیاسی و بند و بستهای خطی و خانوادگی خود را آزاد کنند و به منشور حکومتی علوی، که این همه از ولایتش دم میزنند توجه کنند، این ضوابط درگزینش دولت وکارگزارانش از آن اُسوه عدالت آمده است:
“آنها را از میان شایستگان دارای تجربه و حیاء در میان خانوادههای صالح و پیشگام در اسلام پیشرو(نه فاقد سابقه قابل ذکر اسلامی و انقلابی و متحجر و قشری) برگزین. آنها اخلاقی کریمانهتر،آبروئی پاکتر، طمع ورزی کمتر و عاقبت اندیشی بیشتری در امور خواهند داشت”( نهج البلاغه، نامه ۵۳).
از آن گذشته، به چه جرأتی کسانی که دستشان به خون بیگناهان آغشته است به خود اجازه می دهند در سالروز”انتظار عدالت وامنیت” جشن تحلیف و تنفیذ برپاکنند؟ نیمه شعبان هیچ ربطی به جلادان کهریزک و شکنجهگران اوین و ایران بزرگ ندارد!
همچنان که فقط گرسنگان طعم غذا و تشنگان طعم آب را میفهمند، تنها مادران داغدیده که جنازه تیر خورده و شکنجه شده جوانانشان را از سردخانه ستمکاران تحویل میگیرند و ملتی که در سایه سُرب و سرنیزه زندگی میکند معنای انتظار برای عدالت و امنیت را میفهمد، کسانی که چراغ عمر نوجوانان را با بی رحمی خاموش می کنند حق چراغانی برای “عدل منتظر” ندارند.
آن دانشجوئی معنای انتظار برای امنیت را میفهمد که در خوابگاهش به خاک و خون کشیده شده و از بام به بیرون پرتاب شده است! نه آن لباس شخصی که با قساوت لباس شرارت و جنایت به تن کرده است. برحسب روایاتی که به آن معتقدند، آن که باید بیاید، ابتدا گردن آنانرا خواهد زد! اگر نمیدانند بروند بخوانند!
اعتقاد به مصلح جهانی شایسته کسانی است که درد و غم محرومان و شفقت به مردم را دارند، نه دشمنان انسان و آزادی که درزندانهای غیررسمی کاری کرده اند که شکنجه گران اسرائیلی هم با دشمنانشان نکردهاند.
“مشروعیت” حکومت، برحسب کتاب خدا، سنت رسول و سیره امام علی(درحکومت پنجساله)، از “مقبولیت” آن نزد “اکثریت مردم” ناشی میشود. تنفیذ دولت از ناحیه یک فرد، که عدالتش توسط عالیترین مراجع به دلیل خونهای به ناحق ریخته شده و سوء مدیریت زیر سئوال رفته است، و تحلیف رئيس جمهورى که کلامش برای اکثریت مردم فاقد اعتبار است، چه ارزشی نزد خدا و خلق او دارد که چنین تشریفاتی ترتیب میدهند؟ مجموعهای که مشروعیت خودش مخدوش شده، چگونه میتواند تنفیذ و تحلیف انجام دهد؟ ذات نایافته از هستی بخش، کی تواند که بود هستی بخش؟
آن روز که دست قدرت خدا از آستین توده ها بیرون آید، رهبری از میان آنها بر می خیزد که به تعبیر معروف “زمینی را که ازظلم و جور پرشده ، ازقسط و عدالت پرکند” (یملاءالارض عدلا و قسطا کما ملئت ظلما و جورا)، بازار نفاق و دوروئی و مردم فریبی را کساد نماید و آراء معطوف به منیتها را به کتاب قوانین الهی متوجه سازد.
در تقارن چنین روزی بیمناسبت نمیدانم شِکوه شاعر شوریده دلی را که دلمردگی خویش، در شرایطی مشابه امروز، در رباعیاتی روح پرور به نظم آورده است به زبان دعا تکرار کنم. مجموعهای که “ادیب الممالک فراهانی” درسوگ پیامبر و درد دل با او فراهم آوده صد بیت است ولی در این مختصر به ابیات انتهائی آن بسنده می کنیم:
ای مقصد ایجاد سر از خاک بدر کن وز مزرع دین این”خس وخاشاک” بدر کن
زیـن پاک زمیـن مردم ناپاک بدر کن از کشــور جـم لشکــر ضحــاک بـدر کــن
از مغـز خـرد نشئـه تـریاک بـدر کن ایــن جوخ شغـــالان را از تاک بــدر کـــن
وزگله اغنام بران گرگ ستمکار
افسوس که این مزرعه را آب گرفته دهقــان مصیبت زده را خــواب گــرفتــه
خون دل ما رنگ مـی نــاب گـرفتـه وز سـوزش تـب پیکــرمان تــاب گــرفتـه
رخسـار هنـر گونـه مهتــاب گـرفتـه چشـمـــان خــرد پـــرده خونــاب گــرفتــه
بشکاف زهم سینه این ابر شرربار
عبدالعلی بازرگان