چشم بر چشم شما ميدوزم
ای ايرانی در کوچه
در بن بست جلاد نشسته بر سر قدرت
بنام خالق مردم
بنام نامی عدل و رسالت های انسانساز
جان خود دادم
در اين دوران خيزش های بی بر گشت
که تا تو
ناظر رنج و بلا يا
در وطن
در ميهنم ايران
نباشی
هيچ وقت و
زمانه
نباشد رهبرت
اين نابکار
اين پلشت بی تمدن
يا دگر دجال خون آشام نا انسان
ديده ام باز است
می بينم شمارا
حر کت رو ز و شب آرام تان را
و می بينم
که مردم
می شوند پيروز
و شبکاران
درون آتش بد کاری خود
خاکستری بی قيمت و
بی مقدار خواهند شدو ما باهم شويمپيروز اين ميدان …
چشم دارم
چشم بر چشم شما دارم
شما ا ی نازنينان و طن
زيبا ترين زيبای زيبايم…