شعر ی در شهادت ندا از عباس علی آبادی

چشم بر چشم شما ميدوزم

ای ايرانی در کوچه

در بن بست جلاد نشسته بر سر قدرت

بنام خالق مردم

بنام نامی عدل و رسالت های انسانساز

جان خود دادم

در اين دوران خيزش های بی بر گشت

که تا تو

ناظر رنج و بلا يا

در وطن

در ميهنم ايران

نباشی

هيچ وقت و

زمانه


نباشد رهبرت

اين نابکار

اين پلشت بی تمدن

يا دگر دجال خون آشام نا انسان

ديده ام باز است

می بينم شمارا

حر کت رو ز و شب آرام تان را

و می بينم

که مردم

می شوند پيروز

و شبکاران

درون آتش بد کاری خود

خاکستری بی قيمت و

بی مقدار خواهند شدو ما باهم شويمپيروز اين ميدان …

چشم دارم

چشم بر چشم شما دارم

شما ا ی نازنينان و طن

زيبا ترين زيبای زيبايم…