راه و مدرسه بنیانگذار انقلاب؟؟؟؟
جناب آقاى دكتر محسن كديور
با سلام و تحيت، نامه مشفقانه و ناصحانه شما به نواده بنيانگزار جمهوري اسلامي را كه از تعهد و مسئوليت ملى و دينى شما ناشى مىشد، خواندم و محتواى آن را با توجه به شرايط فعلى جنبش و موقعيت مخاطب و نيّت تاثيرگذارى، كاملا مثبت و مفيد ارزيابى كردم، هرچند نكاتى به نظرم رسيد كه خواستم با شما درميان بگذارم تا اگر مصلحت دانستيد، هم چنان كه نامه شما سرگشاده بود، با درج عمومى آن در “جرس” موافقت كنيد، شايد اين گفتگو براى سايرهموطنان خالى از فايده نباشد.
درسرآغاز نامه مرقوم داشتهايد:
“وقايع ۱۴ و ۲۳ خرداد تهران زنگ خطرى بود كه خبر ازسقوط ارزشهاى اخلاقى و موازين اسلامى در ايران، آن هم در حق بازماندگان و بيت بنيانگذار جمهورى اسلامى مىداد”.
به نظر بنده اين زنگ خطر از همان آغاز انحراف انقلاب ازاهداف اوليه آن، بيش از سى سال است اتصالى پيدا كرده و مدام آژيرمىكشد! اما يا سلطهگران كر شده و صداى گوشخراش آنرا كه با منافع تماميت طلبانهشان تضاد دارد نمىشنوند، يا ما به آن خو گرفته و عادت كردهايم!؟
از همان روزى كه شعار:”حزب فقط حزب الله ، رهبر فقط روح الله”، آرمان “همه با هم” را به “همه با من”، تبديل و مسخ و منحرف كرد و سياست سربازخانهاى ِ: دولت يكدست، مجلس يكدست، دانشگاه يكدست، ادارات يكدست و… دست اقليتى را برسرمايههاى يك ملت دراز كرد، اين زنگ خطر نواخته شده بود. با اين تفاوت كه حملات شرم آوراخير به بيت و بازماندگان بنيانگذارجمهورى اسلامى، سرايت ستم را به محور خودىهاى سابق و سير صعودى غيرخودى كردنها نشان مىدهد.
درباره بنيانگذاراين نظام نوشتهايد:
” او نظام شاهنشاهى ۲۵۰۰ ساله ايران را با يك انقلاب مردمى سرنگون كرد و نظام تازهاى به نام جمهورى اسلامى پايهگذارى كرد…”
بدون آنكه خواسته باشم نقش مبارزات شجاعانه آقاى خمينى با استبداد شاهنشاهى درسالهاى ۴۱ و ۴۲ و نيزتأثير قاطعيت و اعتماد به نفس و استحكام ايشان را در رهبرى مبارزات ملت ايران در ماههاى منتهى به انقلاب بهمن ماه سال ۱۳۵۷ ناديده بگيرم، به خوبى مىدانيد كه انقلاب اسلامى ايران محصول مبارزات يك قرن ملت مظلوم ايران از زمان نهضت مشروطيت به بعد مىباشد كه حداقل در شش دهه اخير، از جريان نهضت ملى ايران، به رهبرى دكتر محمد مصدق براى ملى كردن صنايع نفت واخراج چپاولگران انگليسى گرفته تا مبارزات مسلحانه چريكى چپ و راست، طيف گستردهاى از ايرانيان درسه نسل، بارمصيبتهاى آن را به دوش كشيده و هزاران شهيد و دهها هزار زندانى و شكنجه ديده تقديم داشتهاند تا اسب زين كردهاى در دوران تخريبى انقلاب براى تهاجم البته توفندهٔ آقاى خمينى عليه استبداد سلطنتى آماده گردد.
جمله به كار رفته در نامه شما ناخواسته و برخلاف باورتان، همان ادعا و ادبيات رسانههاى رسمى را تداعى مىكند كه بنا به فرهنگ شاه يا شيخ پرستى تاريخى، دستاورد تلاشهاى يك قرنِ يك ملت را به حساب جارى بنيانگذار انقلاب، يا نهضت روحانيت وابسته به ايشان، واريز مىنمايد.
جنابعالى به نوهٔ بنيانگذار جمهورى اسلامى توصيه كردهايد دربرابر تحريف “راه و مدرسه” ايشان و ميراث معنوىاش سكوت نكند. مگر خط امام غير از”راهى” است كه دانشجويان پيروش امروز در زندان و يا بيرون از زندان، چنان شيوههائى را متعلق به دوران گفتمان انقلابى مىدانند و عموماً به راه ديگرى مىروند!؟ و مگر مدرسهاش غير از همانى است كه امروز آقاى مصباح طابق النعل بالنعل اداره و تدريس مىكند!؟
البته برخي از خوش بينان همچنان به فرازهائى از گفتار يا كردار ايشان كه تأييد كنندهٔ مردم سالارى و مهرورزى است استناد مىكنند. اما شما خود بهتر مىدانيد امثال تناقض آشكار ميان شعار: “ميزان رأى ملت است”! با نظريه ولايت مطلقه فقيه، كه نقش مردم را فقط دركشف ولى فقيه!! و تحقق بخشيدن به قدرت سياسى او مىداند و مىتواند نماز و روزه و حج و احكامي ديگر را بنا به مصلحت نظام!! و حفظ قدرت تعطيل كند، صدها تناقض و تغيير رأى و برنامه وجود دارد كه هرشخص و جريانى مىتواند برحسب سليقه و سياست خود به آن استناد نمايد. اگر قرار بر ارائه سند و استناد به رويه و راه باشد، حاكميت فعلى و نيروهاى سركوبگرآن دست به مراتب پرترى دارند و به راحتى مىتوانند ادعا كنند “راه و مدرسه” امام همين است كه ما عمل مىكنيم.
به تعبير امام على(ع) درنقد يكى از خلفاى پيشين:
“از دنيا رفت و مردم را سرگردان در راههاى گوناگون رها كرد. به گونهاى كه نه گمراه راه مىيابد و نه ره يافته بر درستى راهش يقين مىآورد! (نهج البلاغه خطبه ۲۱۹ يا ۲۲۸).
مىدانم كه نوشتن نامه براى تأثير گذارى بربيت و بازماندگان نمىتواند زبان ديگرى داشته باشد و جز استناد به جنبههاى مثبت چاره ديگرى نيست، اما نامه سرگشاده، گيرندگان بىشمار ديگرى نيز دارد كه چه بسا برداشتهاى متفاوتى از قصد و نيت نويسنده بكنند.
اين قلم كوچكترين تمايلى به نفى و ناديده گرفتن فضايل فردى اشخاص نداشته و هيچ فايدتى ازاينكار براى ملت نمىشناسد، اما مسئله آقاى خمينى مسئلهاى شخصى نيست، سايه سياستهاى ايشان بيش از سى سال است بر سر اين ملت سنگينى مىكند و سرنوشت يك ملت بزرگ را با تاريخ و تمدنى درخشان زير چترسياه خود گرفته و آزادى و امنيت را از اين مرز و بوم سلب كرده است.
مىدانم كه نبايد ساده زيستى، سربلندى، سازش ناپذيرى، شجاعت و تعلق خاطر او به مستضعفان را ناديده گرفت، اما حسن نيت و قصد خدمت كافى نيست، سعه صدر، صداقت دروعده وعمل، صبر و تحمل در برابر مخالفين و رعايت عدل و انصاف درباره آنها، آگاهى و شناخت به مقتضيات زمانه و درك حقوق مردم و حاكميت ملت نيز از ضروريات شخصيتى است كه مىخواهد سكان كشتى طوفان زدهاى را به عهده بگيرد.
چگونه مىتوان نوشت: “كارنامه ايشان دربردارنده خدمات بزرگى به اسلام، تشيع و ايران و نيز چند خطاى نه چندان كوچك است”، در حالي كه اكثريت مسلمانان، شيعيان و ملت ايران چنين امرى را باور ندارند.
حضرت على(ع) هنگام اعزام مالك اشتر براى فرمانروائى مصر فرمود:
اى مالك، بدان كه تو را به بلادى فرستادهام كه پيش از تو دولتهاى دادگر و ستمگرى ديده و مردم به تو با همان چشمى مىنگرند كه تو درباره رهبران پيش از خود مىنگرى و در باره تو همان را مىگويند كه تو درباره آنان مىگوئى، جز اين نيست كه مردمان صالح را از آنچه خداوند بر زبان مردم جارى ساخته مىتوان شناخت”.
آيا گريز فوج فوج فرزندان اين مرز و بوم از اسلام و بيزارى آنها از چنين قرائت خشنى ازدين، كه كوچكترين نشانهاش بى تأثيرى مبارزه با بدحجابى پس ازسه دهه مىباشد، خدمت بزرگ به اسلام است؟
آيا به باد دادن حرمت مراجع، سلب اعتماد بسيارى ازمردم از مبلغان دين و ترويج تعصب و قشرىگرى و احياء جهل و خرافات دوران قاجارخدمت بزرگ به تشيع است؟
آيا آوارگى و مهاجرت ميليونها نفر به شرق و غرب عالم، اصرار بر ادامه جنگ بىحاصل دو ملت همسايه مسلمان، پس از آزادسازى خرمشهر، با كارنامهٔ يك ميليون شهيد و مجروح و خرابى شهرها و تباه شدن سرمايههاى دو ملت بزرگ به نفع ابرقدرتها، كه ازهمگى آنها امكان داشت با حسن تدبيرجلوگيرى به عمل آورد خدمت بزرگ به ايران است؟
آيا پيمان شكني با مردم در وعده هاي قبل از پيروزي انقلاب و پيمان شكني با كارگزاراني كه شروط آنها را براي قبول مسئوليت پذيرفته بود، خدمت به مردم است؟
چگونه مىتوان اعدام مخفيانه و بدون وكيل هزاران زندانى موقت را به جرم “سر موضع”! و دگرانديش بودن، با جمله: “خطائى نه چندان كوچك” توصيف كرد؟ در مكتبى كه كشتن يك انسان مساوى كشتن همه انسانها شمرده شده است، آيا هرگز واژه “عظيم” هم مىتواند بيانگر اين جنايت باشد؟
ملت ايران در انقلاب باشكوه خود نظام استبدادي را سرنگون كرد تا از فردسالاري تاريخي نجات يابد. آيا زنده كردن همان شيوه ها درشكلي گسترده تر با استقرار”نظام ولايت مطلقه فقيه” و مسلط كردن بخش طرفدار و تسليمى از روحانيت بر گرده مردم، در همه شئون سياسى و فرهنگى و سه قوه مملكت، به عنوان نمايندهٔ امام! و تبعيض طبقاتى و تشديد تفرقه و تشتت ميان ملت خطاى عظيمي نيست؟
آيا مخالفت با فقه پويا و متناسب با نيازهاى زمانه و حمايت از فقه سنتى با تاكيد برشعائر و تجليل و توسعه ظواهر مذهبى، به جاى توجه به عمق و اساس دين خطائى فقط “نه چندان كوچك” است؟
جناب آقاى دكتر كديور، شما نيك مىدانيد وضعيت امروز ايران، بدون آنكه خواسته باشم نقش مردم و فرهنگ استبدادى را ناديده بگيرم، بدون هيچ ترديدى، خوب يا بد، محصول و منتجه سياستهاى آقاى خمينى است. آنچه امروز بر سر ملت ايران مىآيد، ارتباط مستقيم با انديشه فقهى و سياسى ايشان دارد. تجربه ولايت مطلقه فقيه كه تبلور تئورى آقاى خمينى است، هرچند كسانى را به قله قدرت و ثروت رسانده، اما نزد اكثريت ملت ايران آشكارا شكست خورده است.
اگر به مردم سالارى و ضرورت حاكميت ملت برسرنوشت خويش و آزادى و حق انتخاب مردم باور داريم، موانع بنيادى اين آرمان را نيز شايسته است به شفافيت بيان كنيم.
از ديدگاه دينى نيز، اگر به تواتر و تأكيد از پيامبر و پيشوايان مذهب نقل شده است كه امت اسلام تنها با اتكاء به “كتاب الهى و سنت پيامبر” مىتواند به سعادت برسد، و مصلت دين و دنيا تنها در قبول حاكميت ملت است، دراينصورت چه ترديدى در نفى مطلق راه حلهاى مبتنى بر فقاهتهاى فردى كه براساس تبعيض طبقاتى و توليت مطلقه يك فرد بنا شده است وجود دارد؟
به باور اين قلم ريشه اين مصائب، شرك شخصيت پرستى و تفرق وحدت ملى است و راه نجات در توحيد كلمه و كلمه توحيد خلاصه مىگردد.
با تشكر از حسن توجهى كه به اين نقد مىفرمائيد و با عذرخواهى ازتلخى تصديع آن.
عبدالعلى بازرگان