` شـــرك (۱)
از مهمترين واژههاى قرآن درارتباط با خداشناسى توحيدى،”شرك” است كه با مشتقات: شريك، شركاء، شركت، مشرك و … از نظر آمارى ۱۶۸ بار در قرآن تكرار شده است كه اهميت محورى آن را نشان مىدهد.
خوشبختانه اين كلمه توسط فارسى زبانها به همان معناى عربى فهميده مىشود و برخلاف بسيارى از واژههاى قرآنى، نيازى به شرح و تفصيل لغوى ندارد. ما وقتى كلمات: “شريك”، “شركت”، “مشاركت”، “تشريك مساعى” و … را در مكالمات خود به كار مىبريم، شنونده نوعى همكارى و تقسيم كار و منافع را دريافت مىكند. اگر در شركت سهامى، هركسى سهمى دارد و به نسبت مشاركتش سود مىبرد، در تشريك مساعى هم كارها و سعى و كوششها تقسيم مىشود و به دوش افراد مختلف مىافتد.
همه امور دنيا به هم مربوط است و كار و زندگى همه ما به يكديگر ارتباط دارد و همه “شريك” هم در امور مختلف فردى و اجتماعى يكديگرهستيم، به عنوان مثال: اگر بخواهيد كارخانهاى تأسيس كنيد، معمولا از بانك يا سرمايه دارانى وام مىگيريد و با آنها “شريك” مىشويد، ممكن است خودتان به حد كافى سرمايه داشته و بىنياز از وام باشيد، در اين صورت “مالكيت كامل” داريد، اما براى “ساخت” آن مجبورهستيد به طراح، مهندس، مجرى، تكنيسين وكارگران باتجربه تكيه كنيد و “مشاركت” آنان را براى اين پروژه جلب كنيد.
فرض مىكنيم شما خودتان چنين توانائىهائى داشته باشيد كه يك تنه همه اين كارها را انجام دهيد، دراينصورت “اداره” كارخانه و رسيدگى به امور فنى، مالى، پرسنلى و… آن را چه مىكنيد؟ آيا مىتوانيد در تمامى لحظات بالاى سر عوامل اجرائى بوده و به عملكرد آنان نظارت دائمى و “علم” داشته باشيد؟ توزيع و فروش محصولاتتان را چه كسى انجام مىدهد و…. ملاحظه مىكنيد ما براى كارهاى كوچك خود مجبور به “مشاركت” با انسانهاى ديگر هستيم و هيچ موجودى در دنيا مستقل بالذات و بىنياز ازمشاركت بقيه نيست، مگر خدا!
در مثال فوق، چهارعامل: ۱- مالكيت ۲- خالقيت (ساخت) ۳- ربوبيت (اداره و سرپرستى) ۴- علم (آگاهى از عملكردها) نقش اساسى دارند. ما در كارهاى كوچك خود نمىتوانيم اين چهار شرط را به طور مطلق داشته باشيم، اما خداوند اين جهان لايتناهى را در همه زمينههاى فوق “به تنهائى” و بدون اشتراك با هيچ موجودى به طور مطلق همه كاره است. از جمله نگاه كنيد به آيات زيركه همه اين موارد را با هم ذكر كرده است:
حديد۲تا۴- لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ يُحْيِى وَيُمِيتُ ۖ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ .
هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ .
هُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَىٰ عَلَى الْعَرْشِ ۚ يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِى الْأَرْضِ وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا يَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَمَا يَعْرُجُ فِيهَا ۖ وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ ۚ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ
ملك (پادشاهى) جهان فقط از آن اوست، زنده مىكند و مىميراند و او برهركارى تواناست. او ازلى و ابدى است، ظاهر و باطن و داناى به هرچيزى است. اوست كه آسمانها و زمين را طى شش دوران آفريد، آنگاه بر عرش (تدبير) استيلا يافت؛ هرچه در زمين نفوذ يا از آن خارج مىشود و هرچه از آسمان فروبارد يا در آن بالا رود، همه را مىداند؛ وهركجا كه باشيد، همراه شماست؛ و خدا به آنچه مىكنيد بيناست.
با مقدمه فوق ، شما اگراز كاركنان چنان كارخانه يا ادارهاى به وسعت جهان هستى باشيد، آيا سزاوار است كه در انجام كار و وظيفه ادارى خود بيم و اميدتان به دست احدى ازكسانى كه همچون شما حقوقبگير و گوش به فرمان مدير كل هستند باشد؟… معناى موثر شناختن ديگران، در امور مخصوص مدير، عملا “شريك” دانستن آنان در بخشى از امور است كه مغاير توحيد (يعنى تمركز همه امور در يك فرد) تلقى و اين كار شرك محسوب مىشود.
ممكن است گفته شود كارمندان هر اداره و كارخانهاى براى پيشبرد كار با يكديگر”مشاركت” مىكنند و به “واسطه” و “همكارى” يكديگر كار را پيش مىبرند، پس چه مانعى دارد اگر ما براى اداى حاجاتمان “متوسل” به كسانى شويم كه نزد خدا مقامى بالا دارند تا “شفيع” و واسطه شدن آنان، موجب نزديكى ما به خدا و پذيرش حاجتمان گردد!
ربوبيت خدا را با حاكمان دنيائى داورى كردن، قياس به نفس بشرى است، آرى در جهان هستى و در عالم انسانها يكسره “مشاركت” و “توسل” به اعمال و اشخاص و “شفاعت” (پيوستن و تركيب شدن) دائمى در امور خير و شر جريان دارد، ولى همه اين امور به حكم و مشيت الهى است و در نظاماتش مقدر گرديده. ما حق نداريم از جانب خود و خارج از “مشيت” خدا نسبتهائى به انسانهاى مقدس بدهيم و براى شفاى بيماران، اداى قرض بدهكاران، قبولى درامتحان و … متوسل به پيشوايان دينىمان كه در زمان حياتشان الگوى عملى بندگى خدا و موحدين خالص بودند بشويم و از آنها كه پزشك روح بودند، انتظار درمان جسم داشته باشيم، مربيان وكارگشايان بندگى خدا را كارگشاى مشكلات مالى خود تصور كنيم و به جاى پيروى از اخلاق و ايمان آنان، به خيال خود آنها را به دنبال وصول حاجاتمان بفرستيم!!
از گذشته دور، مشركين ماه و خورشيد و ستارگان را موثر در سرنوشت خود مىدانستند يا به خدايان متعدد؛ جنگ، عشق، غضب، دريا و …باور داشتند. اما مشركين معاصر پيامبر، برحسب آنچه قرآن بارها نقل كرده است، به: خالقيت، رازقيت، عزت و علم مطلق خدا ايمان داشتند. پس چرا مشرك ناميده شدهاند؟ آنها به رغم اعتقاد به وجود خدا، براين باور بودند كه ما با توسل به شفاعت فرشتگان (كه آنها را دختران خدا تصور مىكردند) مىتوانيم به او نزديك شويم و حاجاتمان را برآورده سازيم. اين نوع شرك را شرك در “عبادت” و خواندن غير خدا مىنامند. نگاه كنيد به نمونههاى زير:
يونس۱۸- وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمْ وَلَا يَنْفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هَٰؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ ۚ قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِمَا لَا يَعْلَمُ فِى السَّمَاوَاتِ وَلَا فِى الْأَرْضِ ۚ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَىٰ عَمَّا يُشْرِكُونَ
چيزهائى را به جاى خدا بندگى مىكنند كه نه مىتوانند زيانى به آنها برساند و نه سودى و مىگويند اينها شفيعان ما نزد خدا هستند؛ بگو: آيا خدا را به چيزى خبر مىدهيد كه در آسمان و زمين سراغى از آن ندارد؟ خدا منزه و از آنچه شريكش مىپنداريد والاتراست.
زمر۳- أَلَا لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ ۚ وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَىٰ إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِى مَا هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِى مَنْ هُوَ كَاذِبٌ كَفَّارٌ
آگاه باشيد كه شايسته خدا، ديندارى خالص است؛ و افرادى كه غير خدا را كارساز خود انتخاب كردهاند، (ادعاى باطلشان اين است كه) ما فقط اينها را براى تقرب به خدا عبادت مىكنيم! خدا در مورد اين اختلافشان بين آنها داورى خواهد كرد، محققاً خدا كسى را كه ادعاى دروغ و ناسپاسى مىكند به هدف نخواهد رساند.
برحسب آيات قرآن، هيچ پيامبرى براى اثبات وجود خدا نيامده است! همه پيامبران براى مبارزه با خرافات و انحراف انسانها از توحيد، يعنى مبارزه با شرك و عمدتاً شرك در “ربوبيت” و “عبادت” رسالت يافته بودند. در حديث معروف به “دبيب النمل” (راه رفتن مورچه)! از پيامبر مكرم اسلامۖ آمده است كه شرك در وجود مؤمن، مثل راه رفتن مورچه در شب تاريك روى سنگ سياه ناديدنى است!!
اين سخن نيز مبناى قرآنى دارد، آنگاه كه تصريح مىكند:
يوسف ۱۰۶- وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ
بيشتر مردم ايمان نمىآورند، مگراينكه هنوز دربند شرك اسيرند.
آيا مؤمنين نبايد در اين هشدار انديشه كنند و عقايد و اعمال خود را به معيارهاى خداپرستى توحيدى درقرآن عرضه نمايند؟ در قرآن دو بار تاكيد شده است كه خداوند همه گناهان به استثناى شرك را خواهد بخشيد:
نساء ۴۸ – إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَنْ يَشَاءُ ۚ وَمَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرَىٰ إِثْمًا عَظِيمًا
خداوند قطعا نمىبخشد از اين كه به او شرك ورزيده شود ولى غير از آن را براى هركه بخواهد (شايسته بداند) مىبخشد؛ و هركه براى خدا شريك قائل شود، گناهى عظيم بربافته است.
در سلسله مراتب گناهان و صغيره وكبيره بودن آنان، آيا به راستى در ميان ما مسلمانان شرك بدترين گناهان شمرده مىشود؟
خداند در وصف ابراهيم(ع) كه الگوى انسان كامل قرآن است، ۷ بار (۱) در قرآن تأكيد كرده است كه او”حنيف و مسلم بود و هرگز از مشركين نبود” (حنيفاً مسلماً و ماكان من المشركين). در اين كه او نه بتپرست، كه بت شكن بود، مگر كسى ترديدى داشته كه قرآن بر مشرك نبودن او چنين تأكيدى كرده است؟ هرگزشرك نداشتن او در هيچ كارى چه پيامى براى پيروان او در امروز دارد؟
اين جمله كه “هركس به خدا شرك بورزد” (ومن يشرك بالله) با ذكرنتيجه آن، ۴ بار در قرآن تكرار شده است:
نساء ۴۸- ومن يشرك بالله فقد افترى اثما كبيرا (هركس به خدا شرك بورزد، حرف بسيار تنگ نظرانهاى از خود بافته است)
نساء۱۱۶- ومن يشرك بالله فقد ضَلَّ ضَلَالًا بَعِيدًا (هركس به خدا شرك بورزد، گمراه شده ، آن هم چه گمراهى دورى!)
مائده ۷۲- ومن يشرك بالله فقد حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ (هركس به خدا شرك بورزد، از بهشت محروم و جهنمى مىگردد)
حج ۳۱- ومن يشرك بالله فقد فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِى بِهِ الرِّيحُ فِى مَكَانٍ سَحِيقٍ (هركس به خدا شرك بورزد، گوئى از آسمان بلند (خداپرستى خالص) سقوط كرده، دراينصورت يا لاشخورها او را در هوا خواهند ربود و يا باد او را مكانى بسيار دور پرتاب خواهد كرد!!)
تشبيه بسيار بيداركننده و تكان دهندهاى است؛ خدا را در مدارى بسيار بالا به تصوير ذهنى مىكشد؛ كسى كه از چنان مدارى سقوط كند، يا گرفتار ايسمها و ايدئولوژىهاى بشرى، كه بالاخره در مدارى بالاتر از آب و نان ومنافع فردى قرار دارند، مىشود، يا آنچنان در خود خواهىها غرق مىشود كه در پستترين درهها سقوط مىكند!
تجربيات تاريخى از كسانى كه از مدار ايمان و اخلاق سقوط كردهاند اين تمثيل را به عينه نشان مىدهد. اشكال كار از اينجا ناشى مىشود كه بىنهايت بودن خدا و “قدرت” و تدبير او درآفرينش و اداره جهان را، آنچنان كه سزاوار اوست نمىشناسند، در حالى كه همه هستى در مشت مشيت و قدرت اوست. نگاه كنيد:
زمر۶۷- وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَالْأَرْضُ جَمِيعًا قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَالسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ ۚ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَىٰ عَمَّا يُشْرِكُونَ
خدا را چنانچه سزاوار اوست، ارج ننهادند؛ درحالى كه زمين روز در رستاخيز يكسره در قبضه قدرت اوست و آسمانها به دست قدرت او درهم پيچيده خواهد شد؛ و خدا منزه و والاتراست از آنچه با او شريك مىپندارند.
نگاه كنيد به دو آيه انتهاى سوره كهف كه حرف آخر را به گوشهاى شنوا ابلاغ مىكند:
كهف۱۰۹و۱۱۰- قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِكَلِمَاتِ رَبِّى لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّى وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا ؛ قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَى أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا
بگو اگر دريا براى نوشتن كلمات (آثار) پروردگارم مركب شود، قبل از آنكه كلمات پروردگارم پايان يابد، دريا پايان پذيرد؛ هرچند كه (دريائى ديگر) مانند آن مىافزوديم. بگو “من فقط بشرى مثل شما هستم كه به من وحى مىشود” معبود شما معبودى يگانه است؛ هركه اميد لقاى پروردگار خويش دارد، بايد به اعمال شايسته دست زند و در بندگى پروردگارش احدى را كنار او قرار ندهد.
________________________________________
۱- بقره ۱۳۵، آلعمران ۶۷ و ۹۷، انعام ۷۹ و ۱۶۱، نحل ۱۲۰ و ۱۲۳
`>`
` شـــرك (۲)
شركهاى ناديدنى و خفى
مسلمانى كه قرآن را مىخواند، اگر تصور كند عناوين: شرك، كفر، نفاق و مانند آن، كه در اين كتاب آمده، مربوط به مردم معاصر پيامبراست و ربطى به او ندارد، قرآن را فقط به عنوان يك كتاب تاريخ نگاه كرده و از پند و پيامهايش محروم مانده است. درست است كه مشركين، كافران و منافقان گروههاى كاملا مشخصى در آن روزگار بودند، اما هر كدام ما از صبح تا شب ممكن است در مناسباتمان با ديگران مرتكب دهها عمل شركآميز، كفرآلود و منافقانه بشويم. بنابراين آگاهى داشتن ازمفهوم و معناى اين كلمات و دامنه گسترده آن، كه بعضاً بسيار مخفى و ناديدنى است، براى اخلاص در عمل ضرورى است كه ذيلا به برخى از انواع آن اشاره مىكنيم:
توفيقها را به حساب غير خدا گذاشتن!
در اين زمينه آيات پندآموز فراوانى در قرآن موجود است، ولى شايد ملموسترو محسوستر از همه، دعاى والدين براى سلامتِ طفلى كه چشم انتظارِ تولد اويند، و ناشكرىهاى شركآميز بعدى، و نسبت دادن چشم روشنائىهايشان به واسطههائى مثل: پزشك، بيمارستان، داروهاى مصرفى، مراقبتهاى مادر و… باشد! در اين گونه مواقع، همه اين عوامل به چشم مىآيند، به غير از آن كه اين عوامل را فراهم كرده است!؟ نگاه كنيد به آيات زير:
اعراف ۱۸۹ تا ۱۹۱ – هُوَ الَّذِى خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِيَسْكُنَ إِلَيْهَا ۖ فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ حَمْلًا خَفِيفًا فَمَرَّتْ بِهِ ۖ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ آتَيْتَنَا صَالِحًا لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ.
فَلَمَّا آتَاهُمَا صَالِحًا جَعَلَا لَهُ شُرَكَاءَ فِيمَا آتَاهُمَا ۚ فَتَعَالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ.
اوست خدائى كه شما را از يك تن آفريد و همسرش را نيز از (جنس) اوپديد آورد، تا دركنار هم انس و آرامش بگيرند. و چون با او خلوت كرد، بارى سبك (نطفهاى) برداشت و پس ازمدتى كه آن بار سنگين شد، هر دو دست دعا برداشته، پروردگار خود را ندا كردند كه اگر فرزندى سالم و شايسته به ما عطا كنى، به يقين ازسپاسگزاران خواهيم شد، و چون چنان فرزندى به آنان عطا كرد، عواملى ديگر را در اين موهبت سهيم ( و مؤثر) شمردند! و خدا از آنچه شرك مىورزند والاتراست.
تسليم تمايلات و تقاضاهاى به ناحق والدين شدن
در قرآن پس از توصيه به توحيد در پرستش خدا، آنقدر كه احسان به والدين را توصيه كرده، در هيچ موضوعى چنين سفارشى نكرده است. تا جائى كه در برابر فرامين آنها حتى “اُف” (كوچكترين كلام ناخوشايند) گفتن هم نكوهش شده است! اما چنين اطاعت و فرمان بردارى تا جائى است كه منجر به انحراف از توحيد نشود. پس اگر تقاضائى ناروا داشتند و ناحقى را تحميل كردند، در اين دو راهى انتخاب، ميان خدا و والدين، بايد عدالت خدائى را برگزيد و از “شركِ والدين”امتناع كرد.
پدران و مادران، به دليل وابستگى و علاقه زيادشان به فرزندان، ممكن است در مواردى آنها را ازكارى كه وظيفه ملى و دينى هر جوانى محسوب مىشود و چه بسا خطر جانى و مالى داشته باشد، بازدارند، مثل شركت در جنگهاى دفاعى يا مبارزات سياسى براى آزادى، عدالت و ساير ارزشهاى انسانى. يا اگر فرزندانشان در مقام و موقعيتى قرار دارند، از آنها بخواهند به نفع وابستگانشان تبعيضى قائل شوند و از اين قبيل امور. آيه زير(همچنين آيه ۸ سوره عنكبوت) اشاره به اين مورد است:
لقمان ۱۴ و ۱۵- وَوَصَّيْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَىٰ وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِى عَامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِى وَلِوَالِدَيْكَ إِلَى الْمَصِيرُ
وَإِنْ جَاهَدَاكَ عَلَىٰ أَنْ تُشْرِكَ بِى مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا ۖ وَصَاحِبْهُمَا فِى الدُّنْيَا مَعْرُوفًا ۖ وَاتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنَابَ إِلَى ۚ ثُمَّ إِلَى مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ
به انسان شكرگزارى خدا و سپاسگزارى از والدين را سفارش كرديم. (بخصوص) مادر كه (در دوران باردارى) او را با ناتوانى روزافزون حمل كرده و نيز دوران شيردادنش، كه تا دوسال به طول انجاميده است. رشد و كمال شما به سوى من است. (با اين حال) اگرتلاش كردند كه ناآگاهانه چيزى را با من شريك كنى (عمل شركآميزى مرتكب شوى)، دراينصورت اطاعتشان نكن. (اما) در زندگى دنيائى به شايستگى با آنان رفتار كن (اختلاف عقيده مانع احسان تو نگردد) و راه كسانى را كه به سوى من باز مىگردند پيروى كن؛ آنگاه بازگشت شما به سوى من است و شما را به آن چه مىكرديد آگاه خواهم ساخت.
اختلاف دينى و عقيدتي
ميان مردمى كه فقط به خدا و حقيقت فكر مىكنند و هيچ انگيزهاى جز حق ندارند، اختلاف و جدائى معنا ندارد! تفرقه و دستهبندى موقعى پيش مىآيد كه “منيّت”هاى فردى و گروهى بروز كند و خط كشىهاى خودى و غيرخودى ميان بندگان خدا فاصله بيندازد.
روم ۳۱ و ۳۲ – ….وَلَا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ . مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعًا ۖ كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ
… از مشركين نباشيد؛ همان كسانى كه دين خويش را فرقه فرقه كردند و هركدام پيرو كسى (ياچيزى شدند) هر گروهى دلخوش است به آنچه خود دارد!
كلمه “شيعه” (پيرو) درآيه فوق دلالت برجمع شدن عدهاى پيرامون برخى شخصيتها و پيروى متعصبانه از آنها مىكند. در ميان مردمى كه كتاب خدا معيار و ملاك رفتارهاست، كسى بُت نمىشود، همه در برابرقرآن و قانون يكسانند. اما وقتى كتاب فقط در طاقچه خانه و سفره عقد قرار گرفت و كاربردش از زير آن رد شدن مسافر يا قرائت در مجالس ختم و ترحيم شد، آدمهائى براى مردم خدائى مىكنند و مردم هم چشم و گوش بسته مريد و مقلد آنان مىگردند. چنين مردمى به تعبير آيه فوق مشركاند، هرچند آداب دينىشان را هم انجام داده باشند!
تقليد بى چون و چرا از روحانيون!
همان طور كه گفته شد، وقتى معيار كتاب دينى (در نظام دينى) و قانون اساسى (در نظام عُرفى در جوامع مدنى امروز) به فراموشى سپرده شد، نظريات رهبران دينى و صاحبان قدرت و ثروت جايگزين مىگردد، كه اغلب هم دستشان باهم در يك كاسه است! نمونه تاريخىاش تجربه ده قرن ارباب كليسا در قرون وسطاى اروپاى مسيحى است، كه امروزه نيز با تمام گوشت و استحوان خود آنرا احساس مىكنيم. چنين ولايتهاى مطلقهاى شرك مسلم است، هرچند اسلام ولائى نابش بشمارند!
توبه ۳۱ – اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلَٰهًا وَاحِدًا ۖ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۚ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ
آنها علماى دينى و مقدسانشان را به جاى خدا صاحب اختيار خود تلقى كردند (سرسپرده و مقلد آنها شدند)، همچنين عيسى فرزند مريم را؛ درحالى كه توصيه شده بودند كه جز خداى يگانه، كه معبودى جز او نيست، هيچكس را فرمان نبرند. او منزه است از آنچه شرك مىورزند.
پيروى از نظامات شرك آميز
داستان دل انگيز و انسان سازِ “مؤمن آل فرعون” را، كه به تفصيل در قرآن (از آيات ۲۸ تا ۴۵ سوره غافر) آمده است، اهل انس با اين كتاب خواندهاند. او به رغم خويشاوندى با فرعون و مقام و موقعيت بالائى كه داشت، وقتى جان موسى(ع) را در خطر ديد، مردانه به حمايت از او در كاخ فرعون برخاست و با سخنان شجاعانهاش صحنه را برگرداند! او در پاسخ اطرافيان عافيتطلب و محافظه كارى كه ازحق گوئىاش دربرابر ديكتاتور وحشت كرده و به عذرخواهى و سرسپردگىاش مىخواندند، هشدارى اين چنين سرزنش آميزشان داد:
غافر۴۱ و ۴۲ – وَيَا قَوْمِ مَا لِى أَدْعُوكُمْ إِلَى النَّجَاةِ وَتَدْعُونَنِى إِلَى النَّارِ
تَدْعُونَنِى لِأَكْفُرَ بِاللَّهِ وَأُشْرِكَ بِهِ مَا لَيْسَ لِى بِهِ عِلْمٌ وَأَنَا أَدْعُوكُمْ إِلَى الْعَزِيزِ الْغَفَّارِ
اى هموطنان، شما را چه شده كه من شما را به نجات مىخوانم و شما مرا به آتش!؟ مرا به كفر به خدا و شرك ناآگاهانه به او مىخوانيد، درحالى كه من شما را به سوى خداى عزيزو آمرزگار فرا مى خوانم!
خرّمىهاى زندگى را به حساب هنر و لياقت خود گذاشتن!
همهِ شرك ازنوع ِ نگاه آدمى به خود و جهان پيرامونش ناشى مىشود؛ نگاه محدود و بستهاى كه خود را مركز جهان تصور مىكند و خدا و خلق را بر محور منافع خود باور دارد، و نگاه ديگرى كه خود را جزء كوچكى از بيكران هستى ديده و خدا را خورشيد نوربخش جهان مىشناسد. اولى به اسباب و واسطهها چشم دارد، دومى به سرنخ و سرچشمه آنان.
مولانا در مثنوى معنوى خود، در قالب قصهِ مورى كه با راه يافتن به كاغذ نقاشى هنرمند، به تماشاى تصاوير زيباى طراحى شده او نشسته و داورى مىكرد، داورىهاى آدميان را درباره زيبائىهاى هستى به نقد كشيده است. اظهار نظر آن مور، و موران ديگرى كه به تدريج بر بوم آن نقاش راه يافتند، و نسبت دادن آن هنرها به قلم، انگشتان، بازوان و عقل و جان، حكايت تنگ نظرى مورچه مانندِ آدميان را در نگاه به نعمتهاى جهان تداعى مىكند: (۱)
مـــــوركى بر كــاغذى ديــد او قلــم گفـت بــا مــورى دگـر ايـن راز هـم
كه عجــايب نقشهـــــا آن كِلك كــرد همچو رَيحان وچوسوسن زارو وَرد
گفت آن موراِصْبَع است آن پيشه ور ويــن قلم در فعـل فــرع است و اثــر
گفت آن مـــور سِوُم كز بــازو است كه اصبعِ لاغر ز زُورش نقش بست
همچنيـــن مى رفت بـــالا تــا يكــى مِهتــرِ مــوران فَطِــن بـــود انــدكى
گفت كــز صورت مبينيـد اين هنــر كه به خواب و مرگ گـردد بى خبـر
صورت آمدچون لباس وچون عصا جــز بـه عقل و جـــان نجنبــد نقشها
بـى خبــر بـود او كه آن عقل و فُؤاد بــى ز تَغْليبِ خــــدا بـاشــد جَمـــاد
يــك زمــان از وى عنــايـت بــركَنَد عقــــل زيـــرك ابلهــىهـــا مىكنـد
قرآن اين دو نوع نگاه را درنقل گفتگوى دو دوست ثروتمند و فقير ارائه داده است؛ آن كه باغ و بوستان سبز و خرم و پرثمرى داشت، فريب ظواهر دنيا را خورده و بس فخر فروشى و ناسپاسى و انكار آخرت و حساب و كتاب مىكرد، ديگرى كه انسانى متعادل بود، خط سير از خاك و نطفه تا انسان كامل شدن را به او يادآورى مىكرد و از كفران نعمت و به حسابِ هنر و همّت خود گذاشتن آن نهىاش مىكرد تا دراين نعمات دست قدرت خدا و مشيت او را ببيند.
تأكيد دوست متعادل بر اين كه من شرك نخواهم ورزيد (ولا اشرك بربى احدا)، و اعتراف آن ديگر در انتهاى قصه كه ايكاش من شرك نورزيده بودم (… و يقول يا ليتنى لم اشرك بربى احدا) نشان مىدهد كه همين غافل ماندن از سلسله مراتبِ نعمتها و متوقف ماندن در صورتهاى ظاهرى زندگى، ناشى از بها دادن و اصالت بخشيدن به “اسباب و علتها” مىباشد.
كهف ۳۷ تا ۳۹ – قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِى خَلَقَكَ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلًا
لَٰكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّى وَلَا أُشْرِكُ بِرَبِّى أَحَدًا وَلَوْلَا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ ۚ إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مَالًا وَوَلَدًا
آن دوست ضمن گفتگو بدو گفت: آيا (تدبير و توان) خداى را كه تو را از خاك و نطفه آفريد و مرد كاملى ساخت، انكار مىكنى؟ ولى من (اعتقاد دارم) آن خدا صاحب اختيار من است و هيچكس را با او شريك نمىكنم. و تو چرا آنگاه كه به بوستان خويش درآمدى نگفتى اينها راخدا خواسته (مشيّت خداست)، هيچ نيروئى جز به تأييد خدا نيست؟….
نا سپاسىهاى پس از عبور از پل!
آنچه از ناسپاسى والدين نسبت به موهبت فرزند دارشدن گفته شد، نمونهاى است از انواع چنين ناسپاسىها و نديده گرفتن لطف و رحمت خدا. آيات زير نمونههاى ديگرى است كه بدون توضيح عرضه مىگردد:
انعام ۶۴ و ۶۳ – قُلْ مَنْ يُنَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعًا وَخُفْيَةً لَئِنْ أَنْجَانَا مِنْ هَٰذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ. قُلِ اللَّهُ يُنَجِّيكُمْ مِنْهَا وَمِنْ كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ
بگو: چه كسى شما را از تاريكىهاى خشكى و دريا نجات مىدهد؟ (آنگاه كه) او را به زارى و در نهان مىخوانيد كه: اگر از اين گرفتارى نجات دهد، پيوسته سپاسگزار خواهيم بود. بگو خداست كه شما را از اين خطرات و از هر اندوهى نجات مىدهد، باز هم غير خدا را (در اين نجات مؤثر و) شريك او مىپنداريد.
نحل ۵۳ تا ۵۵ – وَمَا بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ۖ ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْأَرُونَ. ثُمَّ إِذَا كَشَفَ الضُّرَّ عَنْكُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِنْكُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ
هر نعمتى كه دراختيار شماست، از خداست، ولى (فقط) وقتى دستخوش گزند مىشويد، خدا را ياد مىكنيد و زارى مىكنيد. و چون آن گزند را از شما برداشت، گروهى از شما به پروردگار خويش شرك مىورزد.
عنكبوت ۶۵ و ۶۶- فَإِذَا رَكِبُوا فِى الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ
وقتى سوار كشتى مىشوند، خدا را (از خطرات سفر دريائى) خالصانه مىخوانند، و چون آنان را به خشكى برساند، غير خدا را مؤثر مىدانند.
________________________________________۱- دفتر چهارم ابيات ۳۷۲۵ ببعد
`>`