اين چه اصرارى است كه رئيس دولت كودتا، به سادگى بديهياتى را منكر مىشود كه براى بيشتر مردم داخل و خارج مثل روز روشن است!؟
كسى كه دولتمرد ديگرى را دعوت مىكند كه بيائيد “مرد و مردانه”! با هم گفتگو كنيم، چرا مرد و مردانه از عملكرد حاكميتى كه نماينده آنست دفاع نمىكند و با شيوهاى كه تحقير و تمسخر ديگران را برمىانگيزد، از آن فرار مىكند!؟ …. به سادگى مىتواند بگويد دولت در كار دستگاه قضا دخالت نمىكند و اين حكم برخى فقيهان ماست و من فقيه نيستم؟
آقاى “احمدى نژاد” در پاسخ خانم “كريستيان امانپور”، خبرنگار شبكه “سى ان ان” درباره حكم سنگسار خانم “سكينه محمدى آشتيانى”، آن را خبرى جعلى و تبليغاتى منفى كه توسط دولتمردان آمريكائى به رسانهها القاء شده است عنوان كرد و اظهار داشت:
“من نماينده حكومت ايران هستم و چگونه است كه من از آنچه شما مىگوئيد اطلاعى ندارم!؟”
البته ايشان آمار و بديهياتى ديگرمثل: چهار برابر شدن اعدامها در دوران رياست جمهورى خود و حاكم شدن سپاهيان در ديكتاتورى نظامى موجود ايران را انكار و تصور مىكند مردم دنيا و ملت ايران همچون اقليتى كه با تبليغات دروغين مغزشوئى شدهاند، از حقايق موجود بىخبر هستند!؟
كسى كه مىخواهد درباره: “آسيب شناسى مناسبات حاكم بر نظام بينالملل” در اجلاس عمومى سازمان ملل سخنرانى كند و جامعه جهانى را به “عدالت و معنويت” ارشاد نمايد!! آيا نبايد قبلا جايگاه دروغ را در اخلاق و معنويت بررسى نمايد و بازتاب آنرا به خصوص در ذهنيت مردمانى كه دروغ را، برخلاف آنان كه به دروغ مصلحتآميز روزانه خو گرفته اند، از زشتترين خصلتهاى آدمى مىدانند بشناسد!؟
اين چه پديدهاى است كه فردى ادعاى “هاله نور” كند و ميليونها نفرهم فيلم آنرا در ديدار با آيت الله جوادى آملى ديده باشند، آنگاه در پاسخ خبرنگاران بگويد: “من هم اين موضوع را شنيدهام”!! تا نه دروغ گفته باشد، نه راست!
هم مردم را خس و خاشاك بنامد، و هم در روز روشن آن را انكار كند؟ …هم ادعاى “آزادىهاى مطلق در ايران” كند، و هم شاهد شكستن قلمها، بريدن زبانها و خفه كردن صداى، حتى دراويش! باشد؟
به راستى از نظر آسيب شناسى اخلاقى و دينى بسيار حائز اهميت است كه چگونه كسانى با ادعاهاى كركننده گوش فلك در دين و معنويت، مىتوانند بديهىترين اصول اخلاقى را پايمال كنند!؟
البته اين پديده بسيار آشنائى در دين است كه نشانههاى آن را، هم از زبان حضرت عيسى مسيح(ع) در انجيل، در باره روحانيون رياكار مىبينيم و هم در قرآن و كلمات پيشوايان اسلامى در مذمت متوليان مردم فريب.
نشانه “صداقت” يك مؤمن، انطباق دل با زبان است، به گونهاى كه زبان منعكس كننده آينهوار مكنونات قلبى باشد. در غير اين صورت “نفاق” شمرده مىشود كه دلالت بر دوگونه بودن و تعارض ظاهر و باطن است.
قرآن درباره منافقين آورده است كه:
“با زبانشان چيزى را مىگويند كه در دلشان نيست” (يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ ـ فتح۱۱)
و يا:
“تو آنها را در لحن قولشان مىشناسى” (وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ ۚ – محمد۳۰)
“لحن قول” ازنظر زبان عربى، برگرداندن ظاهر كلام از قاعده خود و به كنايه و تعريض سخن گفتن است، به گونهاى كه مخاطب را منحرف و گمراه نمايد. يعنى بازى كردن با كلمات و به كاربردنش در منظورى غيرواقعى و فريبكارانه.
ممكن است برخى مدعيان ولايت تصور كنند دروغ گفتن به دشمن و زبانبازى با غيرخودىها، خُدعه شرعى!! است و مانعى ندارد، اما كسى كه ولايتش را يدك مىكشند، در منشور حكومتى خويش خطاب به مالك اشتر، در مذمت كاربرد “لحن قول” درقرارداد و مناسبات با دشمنان فرمود:
“… هرگز دشمنت را فريب مده كه جز جاهل شقاوت پيشه نسبت به خدا چنين نكند!….. در پيمان با دشمن هيچ دغل بازى، خيانت و خدعهاى بكار مبر…. هرگز پيمانى (آنهم بادشمن!!) مبند كه در آن تأويل، راه يابد و هرگز با “لحن قول” (عبارتهاى دوپهلو و ايهامگونه) با او سخن مگو.” (نهجالبلاغه نامه ۵۳ بند ۲۲ به بعد)
قرآن “پيچش كلام” وهنر زبان بازى را هم كه شيوه برخى روحانيون امتهاى پيشين براى فريب تودههاى مردم، درجا انداختن سخنان خود به جاى كلام حق بوده، مذمت كرده است:
وَإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقًا يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتَابِ…. (آل عمران ۷۸)
هرچند در ميان مردمانى كه نزولخوارى ميليونى را با كلاه شرعى ِ معامله با يك كبريت! حلال مىكنند، وجوه شرعى را با ده بار دست به دست كردن با توافق گيرنده، به يك دهم تقليل مىدهند، “دروغ مصلحت آميز”! هم توجيهى مىشود براى فرار از بيان “راستى” كه به زعم خودشان “فتنه انگيز” مىآيد!
آن پيشواى عدالت در فراز حكيمانه ديگرى در مذمت نفاق زبانى فرمود:
“ايمان هيچ بندهاى راست نمىگردد، مگر دلش راست گردد، دلش نيز راست نمىگردد مگر زبانش راست گردد.” (خطبه ۱۷۶ نهج البلاغه)
از قول “خواجه نصيرالدين طوسى” در راز بىاخلاقى بعضى مدعيان مسلمانى كه ذرهاى براخلاق نيستند نقل كردهاند كه خطاب به شيخ كسلان گفت:
“اى شيخ تو كوششها در دين مبين كردهاى و اصول اخلاق محمدۖ را كه سلام خدا بر او باد مىدانى. همانا محمدۖ و جانشينانش بسيار از اخلاق گفتهاند و از بامداد كه مؤمن از خواب برمىخيزد تا هنگامى كه شبانگاه با بانويش همبستر مىشود، راه را بر او شناساندهاند، اما دليل آن كه اينها ذرهاى براخلاق نيستند و بىاخلاقترين مردمانند چنين است…
… در اسلام (تصورى) آنها هرگاه به تو فرمانى مىدهند، آن فرمان “اما” و “اگر” دارد:
در اسلام تو را مىگويند دروغ نگو…. اما (كسانى مىگويند) دروغ به دشمنان اسلام را باكى نيست!
قتل مكن…. اما (كسانى مىگويند) قتل نامسلمان (بخوانيد زير ماشين كردن، از بام انداختن، از پل پرتاب كردن، سنگسار كردن، زير شكنجه كشتن جوانان و…) را باكى نيست!
تجاوز نكن…. اما تجاوز به نامسلمان را باكى نيست!
اين “اماها”ست كه عدهاى را گمراه كرده وبه گمان خود ديگران را نابكار و نامسلمان (بخوانيد فتنهگر، بىبصيرت، ضد انقلاب، جاسوس، فريب خورده و…) مىبينند و خدا را از خود راضى و شادمان تصور مىكنند.
“آيا وقت آن نرسيده است كه دلهاى مؤمنين (مدعيان شناسنامهاى ايمان) به ياد خدا و حقايقى كه نازل كرده خاشع گردد و همچون دينداران پيشين نباشند كه مهلتشان طولانى گشت و دلهايشان به قساوت نشست وبيشترشان از حقيقت خارج شدند” (حديد۱۶)!؟ مهندس عبدالعلی بازرگان
۲۹ شهريور۱۳۸۹
۲۰ سپتامبر ۲۰۱۰
`